۱۶-۲۷ ذیالقعده ۱۴۴۴
ترجمه
بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت میگذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.
بازدیدها: ۵۳
تاملاتی درباره تک تک کلمات و آیات قرآن، همراه با نشان دادن احادیث مربوطه
۱۶-۲۷ ذیالقعده ۱۴۴۴
بر تو منت میگذارند که اسلام آوردهاند؛ بگو اسلامتان را بر من منت ننهید؛ بلکه [این] خداوند است که بر شما منت میگذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر که راستگویید.
بازدیدها: ۵۳
۲۸ شعبان ۱۴۴۴ – ۳۰ رمضان ۱۴۴۴
اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را اطاعت کنید از عملهایتان چیزی کم نمیکند؛ بیشک خداوند آمرزنده مهربان است.
بازدیدها: ۱۱۲
۷ ربیعالاول-۱۸ ربیع الثانی ۱۴۴۴
ای کسانی که ایمان آوردند! قومی قوم دیگر را مسخره نکند، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و زنانی هم زنانی دیگر را، چهبسا آنان بهتر از اینان باشند؛ و از خودهایتان [= از یکدیگر] عیبجویی نکنید، و القاب [زشت] بر همدیگر نگذارید؛ چه بد نامی است این فسوق [= پلیدکاری] بعد از آن [اتصاف به] ایمان؛ و کسی که توبه نکند پس آناناند که ظالماناند.
بازدیدها: ۶۸۷
۲۸ رمضان-۲۶ شوال ۱۴۴۳
و بدانید که همانا [آنکه] در [میان] شماست پیامبر خدا [است]، اگر در بسیاری از آن امور از شما فرمان برد، قطعا [خودتان] به دردسر میافتید؛ ولیکن خداوند ایمان را محبوب شما کرد و آن را در دلهایتان بیاراست و کفر و فسوق [= پلیدکاری] و عصیان [= سرکشی] را نزدتان ناپسند نمود؛ آناناند که راشدین [= رشدیافتگان] اند.
بازدیدها: ۶۲۷
۱) امام باقر ع روایت کامل خطبهای را که رسول الله در روز غدیر برای منصوب کردن امیرالمومنین ع خواندند[۱]، نقل فرمودهاند. در فرازی از این نقل آمده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:
ای مردم! بر من به خاطر اسلامتان منت نگذارید؛ بلکه بر خداوند منت نگذارید که علمتان حبط و نابود میشود و خداوند بر شما خشم میگیرد و شما را به عذابی از جانب خویش [نقل دیگر: «به شعلهاى از آتش و پارههاى مس گداخته» الرحمن/۳۵)] مبتلا میسازد که «بیتردید پروردگارت واقعاً به کمینگاه است.» (فجر/۱۴)
مردم! بعد از من امامانی خواهند آمد که مردم را به آتش جهنم میخوانند و روز قیامت یاری نخواهند شد. مردم! همانا خداوند و من از آنان بیزاریم. ای مردم! همانا ایشان و پیروان و یاران و تابعانشان در درک اسفل [= پایینترین مرتبه] جهنم خواهند بود و بد جایگاهی برای متکبران است. همانا آنان همان اصحاب صحیفهاند؛ پس هریک از شما در صحیفه خویش بنگرد- امام باقر ع در اینجا فرمودند: اغلب مردم، جز تعداد انگشتشماری، امر صحیفه را متوجه نشدند. [حکایت این صحیفه ذیل آیه ۱۳ همین سوره (تدبر ۱۸، حکایت۳ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/#_ftnref37 ) گذشت؛ و متن کامل صحیفه مذکور در پاورقی همانجا تقدیم شد].
ای مردم! من این را امامت و وراثتی در خاندانم قرار دادم تا روز قیامت؛ و ابلاغ کردم آنچه را که با تبلیغ آن مامور شده بودم تا حجتی باشد بر همه حاضران و غایبان، و بر هر کسی که شاهد بود یا نبود، زاده شده یا هنوز زاده نشده؛ پس حاضران به غایبان و پدران به فرزندان برسانند تا روز قیامت. و بعد از من امامت را به سلطنت تبدیل خواهند کرد و به زور غصب خواهند نمود؛ هشدار که لعنت خدا بر غصبکنندگان و زورگویان؛ و آن هنگام است که «بزودی به شما خواهیم پرداخت ای دو جماعت عظیم» (الرحمن/۳۱) پس «بر سَرِ شما شرارههايی از آتش و مس گداخته فروفرستاده خواهد شد، و [از كسی] ياری نتوانيد طلبيد.» (الرحمن/۳۵).
ای مردم! «همانا خداوند عز و جل «قرار نبوده است که شما را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند و خداوند قرار نیست که شما را بر غیب مطلع سازد.» (آل عمران/۱۷۹)
ای مردمان! هیچ دیاری نبوده مگر اینکه خداوند اگر که رو به تکذیب آوردهاند آنان را به هلاکت رسانده است؛ و این چنین است که خداوند هلاک میکند دیاری را در حالی که ظالم است (هود/۱۰۲) همان گونه که خداوند متعال ذکر کرد؛ و این علی ع امام شما و ولیّتان و مظهر وعدههای خداوند است [نقل دیگر: و این چنین دیار شما را پیش از قیامت هلاک خواهد کرد و هلاککنندهاش امام مهدی است] [که او از من واز صلب من است] و خداوند آن وعدههایی را که داده محقق سازد.
ای مردم! «و به يقين، پيش از اینان، بيشترِ پيشينيان گمراه شدند» (صافات/۷۱) و خداوند بود که پیشینیان را هلاک کرد و اوست که هلاککننده پسینیان است که خداوند متعال فرمود: «مگر پيشينيان را هلاك نكرديم؟ سپس از پی آنان پسينيان را میبريم. با مجرمان چنين میكنيم. وای از آن روز بر تكذيبكنندگان» (مرسلات/۱۷-۲۱).
سپس فرمود: ای مردم! همانا خداوند به من امر و نهی فرمود و من بر اساس دستور او به علی ع امر و نهی کردم؛ پس علم به امر و نهی [= دستورات الهی] نزد اوست؛ پس به امر او گوش دهید و تسلیم باشید تا هدایت شوید و از آنچه شما را از آن نهی میکند برحذر باشید تا رشد یابید و به سوی خواسته وی حرکت کنید «و راهها [ی مختلف] شما را از راه او متفرق نگرداند» (اقتباس از: انعام/۱۵۳). ای مردم! من آن صراط مستقیمی هستم که خداوند شما را به پیروی از آن دستور داده است (انعام.۵۳)؛سپس علی بعد از من است و سپس فرزندانم از صلب او همان امامان هدایت که «به حق هدایت میکند و به سمت آن میل مینمایند» (اعراف/۱۸۱).
سپس سوره حمد را قرائت کردند و فرمودند: این درباره من نازل شد و به خدا سوگند درباره آنان نازل شد و شامل آنان میشود و فقط مختص و دربردارنده آنان است. آنان همان «اولیاء الله هستند که نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند» (یونس/۶۲). «بدانید که آنان همان حزب الله هستند که رستگارانند». (مجادله/۲۲).
بدانید که دشمنان علی همان اهل شقاق و نفاق و دشمنان (در نقل دیگر: سفیهان و گمراهان) هستند و آنان همان تجاوزکاران و «برادران شیطاناند» (اسراء/۲۷) که «به همدیگر سخنان آراسته را برای فریب القا میکنند» (انعام/۱۱۲)
همانا اولیای ایشان همان مومنانی هستند که خداوند در کتابش آنان را چنین توصیف فرمود: «گروهى را كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند نمىيابى كه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى دارند دوستى نمايند، هر چند پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشانشان باشند. آنها هستند كه خداوند ايمان را در دلهايشان ثابت كرده است» (مجادله/۲۲). بدانید اولیای ایشان همان مومنانی هستند که خداوند در کتابش آنان را چنین توصیف فرمود: «كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستمى نياميختند؛ آنهايند كه برايشان ايمنى است، و آنها هدايتيافتگانند.» (انعام/۸۲). بدانید اولیای ایشان «همان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیدهاند» (حجرات/۱۵). بدانید اولیای ایشان همان کسانی هستند که داخل بهشت میشوند «با سلام در حالی که ایمناند» (حجر/۴۶) و «فرشتگان به استقبال آنان میروند» (انبیاء/۱۰۳) با سلام؛ و میگویند «سلام بر شما؛ خوش آمدید. پس جاودانه وارد شوید» (زمر/۷۳). بدانید اولیای ایشان همان مومنانی هستند که خداوند عز و جل دربارهشان فرمود: «داخل بهشت میشوند و در آنجا بیحساب روزی دریافت میکنند.» (غافر/۴۰).
همانا دشمنان ایشان کسانیاند که «آتش شدید را میچشند» (نساء/۱۰). همانا دشمنان ایشان کسانیاند که «صدای دلخراش جهنم را میشنوند در حالی که دارد فوران میکند» (ملک/۷). و نالههایی برایش میبینند (اقتباس از هود/۱۰۶). همانا دشمنان ایشان کسانیاند که دربارهشان گفته شده است که «هر گاه كه گروهى وارد شوند همكيشان خود را لعنت كنند» (اعراف/۳۸)
بدانید که دشمنان ایشان کسانیاند که خداوند عز و جل دربارهشان فرمود: «هر گاه گروهى در آن افكنده شوند نگهبانانش از آنها مىپرسند: آيا شما را بيمدهندهاى نيامد؟ مىگويند: چرا، براى ما بيمدهندهاى آمد، ولى تكذيب كرديم و گفتيم: خدا چيزى نازل نكرده؛ شما جز در گمراهى بزرگى نيستيد. و گويند: اگر ما مىشنيديم يا مىانديشيديم هرگز در زمره اهل آتش فروزان نبوديم.پس به گناهشان اعتراف مىكنند؛ و مرگ و دورى [از رحمت خدا] باد بر اهل آتش فروزان.» (ملک/۸-۱۱) بدانید اولیای ایشان «کسانیاند که از پروردگارشان در نهان مىترسند، که آنها را آمرزش و پاداشى بزرگ است.» (ملک/۱۲)
ای مردم! چه فاصلهای است بین آتش فروزان و پاداش بزرگ بهشت؛ دشمن ما کسی است که خداوند او را مذمت و لعنت فرموده است؛ و ولیّ ما کسی است که خداوند او را دوست دارد و مدح فرموده است.
ای مردم! بدانید که من بیمدهندهام و علی ع بشارتدهنده؛ ای مردم! بدانید که من انذاردهندهام و علی ع هدایتکننده [اقتباس از آیه: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ رعد/۷] ؛ ای مردم! بدانید که من پیامبرم و علی ع جانشین؛ ای مردم! بدانید که من رسول [خدا] هستم و علی ع امام و امامان از او و از فرزندان اویند و من پدر آنانی هستم که از صلب او بیرون میآیند؛ بدانید که خاتم امامان از ماست همان قائم مهدی؛ بدانید که تنها او پیروزشونده بر دین است [اقتباس از آیه: ِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ: تا او را بر هر دینی همگیشان پیروز گرداند؛ صف/۹]؛ بدانید که تنها او انتقامگیرنده از ظالمین است؛ بدانید که تنها او فتحکننده دژها و درهمکوبنده آنهاست؛ بدانید که تنها او کُشنده تمامی جماعات اهل شرک و درهمکوبنده آنهاست؛ بدانید که تنها او انتقام خون همه اولیاء الله را خواهد گرفت؛ بدانید که تنها او نصرتکننده دین خداست؛ بدانید که تنها او فرورونده در دریای عمیق [علم] است [یا: چراغ هدایت در دریای عمیق [حیرت] است]؛ بدانید که تنها اوست که بر هر صاحب فضلیتی نشان فضیلت و بر هر جاهلی نشان جهل میگذارد؛ بدانید که تنها او برگزیده خداوند و انتخابشدهی اوست؛ بدانید که تنها او وارث هر علم و محیط بر آن است؛ بدانید که تنها او خبردهنده از پروردگار خویش و آگاهی دهنده به امر ایمان به اوست؛ بدانید که تنها او شخص رشدیافته محکم و استوار است؛ بدانید که تنها اوست که امور به او واگذار شده است؛ بدانید که اوست که از نسلها قبل به آمدنش بشارت دادهاند؛ بدانید که تنها او باقیمانده از حجت خداست و حجتی ورای او نیست و حق جز با او نیست و نور جز نزد او نیست؛ بدانید که هیچکس غلبهکننده و پیروز بر او نخواهد بود؛ بدانید که تنها او ولی خدا بر زمین و حکم خداوند در میان آفریدگانش و امین خداوند در سر و آشکارش است. …
ای مردم! قطعا برایتان بیان کردم و به شما تفهیم نمودم؛ و بعد از من این علی ع است که به شما تفهمی میکند.
هان که در پایان این خطبهام از شما میخواهم که دست بیعت به او بدهید و بعد از اینکه من به او دست بیعت دادم بدان اقرار کنید.
بدانید که من با خداوند بیعت کردهام و علی ع با من بیعت کرده است و من بیعت شما برای او را از جانب خداوند عز و جل اخذ میکند: « همانا كسانى كه با تو بيعت مىكنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مىكنند؛ دست خدا بالاى دستهای آنهاست، پس هر كس پيمان شكند جز اين نيست كه به زيان خود مىشكند، و كسى كه بدانچه بر آن با خدا معاهده نموده وفا نمايد زودا كه پاداش بزرگى به او بدهد.» (فتح/۱۰). …
الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۶۲-۶۴[۲]؛ اليقين باختصاص مولانا علي عليه السلام بإمرة المؤمنين (سید بن طاووس)، ص۳۵۴-۳۵۸[۳]؛ روضة الواعظين (نیشابوری)، ج۱، ص۹۶-۹۷[۴]؛ العدد القوية لدفع المخاوف اليومية (علامه حلی)، ص۱۷۶-۱۷۹[۵]
توجه: متون فوق با هم اندک تفاوتهایی داشت؛ در متن زیر عمدتا مبنا متون سیدبن طاووس و مرحوم طبرسی است که سند روایت را به طور کامل آوردهاند و از تفاوتهای مختصر صرف نظر شد؛ فقط در مواردی که تفاوت معنایی ایجاد میشد، داخل [کروشه] و در مواردی که دو عبارت کاملا متفاوت در کار بود یک عبارت دیگر را داخل {آکولاد = ابرو} گذاشته شد. متن هر چهار کتاب هم به طور جداگانه در پاورقی آمده است.
همچنین سید بن طاووس متن خطبه کامل فوق را با سند متصل به نقل از شاهد مستقیم واقعه (زید بن ارقم) نیز در کتاب دیگر خود (التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، ص۵۷۸-۵۹۰) آورده است؛ که صرف نظر از اختلافهای جزیی (که بین روایتهایی که از امام باقر ع هم نقل شده این تفاوتها به چشم میخورد) تفاوت آن با نقل امام باقر ع بیشتر ناظر به ترتیب مطالب است و فرازهای شبیه فرازهایی که در اینجا تقدیم شده در ص۵۸۶-۵۸۹[۶] آن کتاب آمده است.
لازم به ذکر است که مرحوم مجلسی اول در کتاب روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ج۱۳، ص۲۴۷-۲۶۱[۷]) این خطبه رسول الله را با سند سید بن طاووس روایت کرده و در پایان میگوید که شیخ مفید هم این روایت طولانی را آورده است؛ که ما به متن شیخ مفید دست نیافتیم.
سند مرحوم طبرسی: حَدَّثَنِي السَّيِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِيُّ بْنُ أَبِي حَرْبٍ الْحُسَيْنِيُّ الْمَرْعَشِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ الشَّيْخِ السَّعِيدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنِي الشَّيْخُ السَّعِيدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ قَالَ أَخْبَرَنِي جَمَاعَةٌ عَن أَبِي مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيِ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِيٌّ السُّورِيُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُ مِنْ وُلْدِ الْأَفْطَسِ وَ كَانَ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِيُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيُ قَالَ حَدَّثَنَا سَيْفُ بْنُ عَمِيرَةَ وَ صَالِحُ بْنُ عُقْبَةَ جَمِيعاً عَنْ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَال:
سند سید بن طاووس: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطَّبَرِيُّ قَالَ أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ أَبُو مُحَمَّدٍ الدِّينَوَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّيَالِسِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَيْفُ بْنُ عَمِيرَةَ عَنْ عُقْبَةَ عَنْ قَيْسِ بْنِ سِمْعَانَ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ:
شروع متن: حَجَّ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ بَلَّغَ جَمِيعَ الشَّرَائِعِ قَوْمَهُ غَيْرَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ فَأَتَاهُ جَبْرَئِيل …
شروع فراز مورد نظر: مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ بِإِسْلَامِكُمْ [بَلْ لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيَحْبَطَ عَمَلُكُمْ وَ] فيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يُصِيبَكُمْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ [= يَبْتَلِيَكُمْ بِشُوَاظٍ مِنْ نَارٍ وَ نُحَاسٍ] إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَشْيَاعهمْ وَ أَنْصَارهمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ بِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. أَلَا إِنَّهُمْ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فِي صَحِيفَتِهِ. – قَالَ: فَذَهَبَ عَلَى النَّاسِ إِلَّا شِرْذِمَةً مِنْهُمْ أَمْرُ الصَّحِيفَةِ-.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ. فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. وَ سَيَجْعَلُونَ الْإِمَامَةَ بَعْدِي مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ وَ عِنْدَهَا «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ» فَ«يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ».
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ «عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ».
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهِ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا {«وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ الْقُرَى وَ هِيَ ظالِمَةٌ» كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ وَ هُوَ مَوَاعِيدُ اللَّهِ} [= وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ قَرْيَتَكُمْ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ مُهْلِكُهَا الْإِمَامُ الْمَهْدِيُّ] [وَ هُوَ مِنِّي وَ مِنْ صُلْبِي] وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ «قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ» وَ اللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ [بِمُخَالَفَةِ أَنْبِيَائِهِمْ] وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ. ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ. كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ».
ثُمَّ قَالَ: مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ بِأَمْرِهِ فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ لَدَيْهِ فَاسْمَعُوا الْأَمْرَ مِنْهُ تَسْلَمُوا وَ أَطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا عَمَّا يَنْهَاكُمْ عَنْهُ تَرْشُدُوا [وَ صَيِّرُوا إِلَى مُرَادِهِ] وَ لَا تَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا الصِّرَاطُ [اللَّهِ] الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ ثُمَّ عَلِيٌّ بَعْدِي ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ الْهُدَى «يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ».
وَ [=ثُمَّ] قَرَأَ سُورَةَ الْحَمْدِ وَ قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ وَ فِيهِمْ وَ اللَّهِ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ شَمِلَتْ و إِيَّاهُمْ خَصَّتْ وَ عَمَّتْ. أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ «لَّذِينَ «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ». «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [الْغالِبُونَ].
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَ عَلِيٍّ هُمْ {أَهْلُ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ الْحَادُّونَ} [السُّفَهَاءُ و الْغَاوُونَ] وَ هُمُ الْعَادُّونَ وَ «إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ» الَّذِينَ «يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً».
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ [هُمُ الْمُؤْمِنُونَ] الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ: «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ [وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ]» الْآيَةَ. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فَقَالَ «لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ». أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَرْتَابُوا». أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ «بِسَلامٍ آمِنِينَ» وَ «تَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ» بِالتَّسْلِيمِ يَقُولُونَ: «سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ». أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ [قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ] «يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ».
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ «يَصْلَوْنَ سَعِيراً». أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ «شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ» وَ يَرَوْنَ لَهَا «زَفِيراً». [أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ فِيهِمْ] «كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها».
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ: «كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها: أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ؟ قالُوا: بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ. فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا: ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ. [وَ قالُوا: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ. فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ] فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعير.» أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ «الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.»
مَعَاشِرَ النَّاسِ شَتَّانَ مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْأَجْرِ الْكَبِيرِ [=الْجَنَّةِ] عَدُوُّنَا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَدَحَهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي النَّذِيرُ وَ عَلِيٌّ الْبَشِيرُ؛ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌ هادٍ؛ [مَعَاشِرَ النَّاسِ] أَلَا إِنِّي النَّبِيُّ وَ عَلِيٌّ الْوَصِيُّ؛ [مَعَاشِرَ النَّاسِ] أَلَا إِنِّي الرَّسُولُ وَ عَلِيٌّ الْإِمَامُ [وَ الْأَئِمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ؛ أَلَا وَ إِنِّي وَالِدُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ]؛ أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ؛ أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحٌ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا، أَلَا إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ [وَ هَادِمُهَا]؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُدْرِك لِكُلِّ ثَارَ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ؛ أَلَا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدِينِ اللَّهِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْغَرَّافُ فی [= الْمُجْتَازُ مِنْ/ الْمِصْبَاحُ مِنَ] بَحْرٍ عَمِيقٍ؛ أَلَا إِنَّهُ يَسِمُ [= الْمُجَازِي / الْوَاسِمُ] كُلَّ ذِي فَضْلِ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ؛ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ؛ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ [= بِكُلِّ فَهْمٍ]؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ وَ الْمُنَبِّهُ بِأَمْرِ إِيمَانِهِ؛ أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ؛ أَلَا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرُونِ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي حُجَّةً وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لَا حَقَّ إِلَّا مَعَهُ وَ لَا نُورَ إِلَّا عِنْدَهُ؛ أَلَا إِنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ [فَهَّمْتُكُمْ] وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدِي أَلَا وَ إِنِّي عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي عَلَى بَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدِي. أَلَا وَ إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «[إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ] فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً». …
۲) امیرالمومنین ع هنگامی که خواست برای مبارزه با معاویه به سمت شام حرکت کند خطبهای خواند و مردم را به شرکت در این جهاد دعوت کرد. فراز پایانی این خطبه چنین است:
بشنوید آنچه از کتاب خداوند که بر پیامبرش نازل شده است بر شما تلاوت میکنم تا از آن پند گیرید، که به خدا سوگند سراسرش موعظه است؛ پس از موعظههای خداوند بهره گیرید و از معصیت او دوری کنید که خداوند شما را به وسیله [حکایت احوال] دیگران موعظه میکند:
به پیامبرش فرمود: «آيا ننگريستى به آن گروه از سران بنى اسرائيل پس از موسى هنگامی که به پيامبر خود گفتند: براى ما فرمانروايى برانگيز تا در راه خدا پيكار كنيم. گفت: آيا احتمال نمىدهيد كه اگر پيكار بر شما نوشته و مقرر شد نجنگيد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه از ميان خانهها و فرزندانمان بيرون شدهايم؟! پس هنگامى كه كارزار بر آنها مقرر گرديد جز اندكى از آنان پشت كردند، و خداوند به ستمكاران داناست. و پيامبرشان به آنان گفت: همانا خداوند طالوت را براى شما به عنوان فرمانروا برانگيخت. گفتند: چگونه او را بر ما فرمانروايى است در حالى كه ما به فرمانروايى از او سزاوارتريم، و به او وسعت مالى داده نشده؟! گفت: بىترديد خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و جسم فزونى بخشيده، و خدا مُلك خود را به هر كس بخواهد مىدهد، و خدا وسعتبخش و داناست. (بقره/۲۴۶-۲۴۷)
ای مردم! همانا برای شما در این آیات عبرت است تا بدانید که خداوند متعال خلافت و امارت بعد از انبیاء را در نسل آنان قرار داد و اینکه او را طالوت را برتری داد و وی را بر آن جماعت مقدم داشت و در علم و جسم فزونیاش بخشید. آیا خداوند بنیامیه را بر بنیهاشم برگزید و معاویه را بر من از حیث علم و جسم فزونی داد؟
پس تقوای الهی پیشه کنید ای بندگان خدا و در راه خدا جهاد کنید پیش از آنکه خشم او به خاطر عصیانتان دامنگیرتان شود که خداوند سبحان میفرماید: «كسانى از بنى اسرائيل كه كفر ورزيدند، به زبان داود و عيسى بن مريم لعنت شدند. اين به خاطر آن بود كه نافرمانى كردند و پيوسته [از حدود الهى] تجاوز مىنمودند. آنها از هيچ كار زشتى كه انجام مىدادند باز نمىايستادند؛ حقّا كه بد بود آنچه مىكردند.» (مائده/۷۸-۷۹). «در حقیقت مؤمنان فقط کسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیدهاند و با اموالشان و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنان هستند که راستگویاناند.» (حجرات/۱۵). «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات بخشد؟ به خدا و فرستادهاش ايمان بياوريد و در راه خدا با مالها و جانهايتان جهاد كنيد، اين براى شما بهتر است اگر بدانيد. تا گناهانتان را ببخشايد و شما را به بهشتها و باغهايى كه از زير آنها نهرها جارى است و در مسكنهايى پاكيزه و دلپسند در بهشتهايى جاويد درآورد، اين است كاميابى بزرگ.» (صف/۱۰-۱۲)
بندگان خدا! تقوای الهی در پیش گیرید و بر جهاد همراه با امامتان بشتابید که اگر مرا از میان شما جماعتی به عدد اهل بدر بود که وقتی بدانان امر میکردم اطاعتم میکردم و وقتی آنان را به قیام میخواندم همراه من قیام میکردند به واسطه آنان از بسیاری از شما بینیاز میشدم و به سرعت برای جنگ با معاویه و اصحابش میشتافتم که همانا این جهادِ واجب است.
الإرشاد، ج۱، ص۲۶۲-۲۶۳؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۱۷۲
و من كلامه ع لما عمل على المسير إلى الشام لقتال معاوية بن أبي سفيان
…[۸]اسْمَعُوا مَا أَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ عَلَى نَبِيِّهِ الْمُرْسَلِ لِتَتَّعِظُوا فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ عِظَةٌ لَكُمْ فَانْتَفِعُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ وَ ازْدَجِرُوا عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَقَدْ وَعَظَكُمُ اللَّهُ بِغَيْرِكُمْ:
فَقَالَ لِنَبِيِّهِ ص: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا؟ قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا؟ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ. وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً. قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ؟ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لَكُمْ فِي هَذِهِ الْآيَاتِ عِبْرَةً لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْخِلَافَةَ وَ الْإِمْرَةَ مِنْ بَعْدِ الْأَنْبِيَاءِ فِي أَعْقَابِهِمْ وَ أَنَّهُ فَضَّلَ طَالُوتَ وَ قَدَّمَهُ عَلَى الْجَمَاعَةِ بِاصْطِفَائِهِ إِيَّاهُ وَ زِيَادَتِهِ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ فَهَلْ تَجِدُونَ اللَّهَ اصْطَفَى بَنِي أُمَيَّةَ عَلَى بَنِي هَاشِمٍ وَ زَادَ مُعَاوِيَةَ عَلَيَّ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ؟
فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَنَالَكُمْ سَخَطُهُ بِعِصْيَانِكُمْ لَهُ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».
اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ تَحَاثُّوا عَلَى الْجِهَادِ مَعَ إِمَامِكُمْ فَلَوْ كَانَ لِي مِنْكُمْ عِصَابَةٌ بِعَدَدِ أَهْلِ بَدْرٍ إِذَا أَمَرْتُهُمْ أَطَاعُونِي وَ إِذَا اسْتَنْهَضْتُهُمْ نَهَضُوا مَعِي لَاسْتَغْنَيْتُ بِهِمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ وَ أَسْرَعْتُ النُّهُوضَ إِلَى حَرْبِ مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ فَإِنَّهُ الْجِهَادُ الْمَفْرُوضُ.
۳) در منابع اهل سنت از ابوسعید خدری روایت شده که رسول الله ص فرمودند:
مومنان در دنیا سه قسماند: «آنان که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند آنگاه شک و تردیدی نورزیدهاند و با اموالشان و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند» (حجرات/۱۵)؛ و کسی که مردم در خصوص اموال و جان خویش از او ایمناند؛ و سپس کسی که بر طمعی مشرف میشود [= موقعیتی برای سوءاستفاده دنیوی پیدا میکند] ولی به خاطر خداوند عز و جل آن را ترک میگوید.
مسند أحمد، ج۱۷، ص۱۰۲
حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ غَيْلَانَ، حَدَّثَنَا رِشْدِينُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ الْحَارِثِ، عَنْ أَبِي السَّمْحِ، عَنْ أَبِي الْهَيْثَمِ، عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ: أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ قَالَ:
الْمُؤْمِنُونَ فِي الدُّنْيَا عَلَى ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ: الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ، ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا، وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ، وَالَّذِي يَأْمَنُهُ النَّاسُ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ، ثُمَّ الَّذِي إِذَا أَشْرَفَ عَلَى طَمَعٍ تَرَكَهُ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.
در ابتدای بحث احادیث در آیه قبل، توضیحی درباره احادیثی که از کتب کافی و معانیالاخبار گزینش شده بود بیان و اشاره شد که برخی از احادیث مذکور به دلیل تناسب بیشتری که با آیه ۱۵ حاضر دارد اینجا تقدیم میشود. از آنچه که در ادامه میآید شمارههای ۴ تا ۱۵ احادیث کافی است و بقیه احادیثی است که شیخ صدوق در معانی الاخبار در «باب معنى الإسلام و الإيمان» آورده، البته غیر از حدیث اول آن باب که شبیه حدیث شماره ۸ جلسه قبل بود[۹]، ونیز حدیث پایانیاش که در شماره ۱۲ جلسه قبل آمد.
احادیث شماره ۴ تا ۱۹ قبلا در کانال با شمارههای ۹-۱۰-۱۱-۱۳ و ۱۵-۱۹ و ۲۱-۲۷ ذیل آیه قبل بارگذاری شده بود که از لینک زیر شروع میشود https://eitaa.com/yekaye/10339 و در اینجا فقط از حدیث ۲۰ که در آنجا نیامده تقدیم میشود.
۴) الف. ابیالصلاح کنانی از امام باقر ع روایت کرده است که:
به امیرالمؤمنین ع گفته شد: کسی که شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد ص رسول اوست، مؤمن است؟
فرمودند: پس فرایض الهی کجاست؟!
وباز روایت کرده که امام باقر ع میفرمود:
حضرت علی ع همواره میفرمود: اگر ایمان [فقط] کلام بود در موردش نه روزهای نازل میشد و نه نمازی و نه حلال و حرامی.
و باز روایت کرده که به امام باقر ع عرض کردم: همانا نزد ما کسانی هستند که میگویند اگر کسی شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد ص رسول اوست، مؤمن است.
فرمود: پس چرا حد بر آنان زده میشود و دستشان قطع میگردد، در حالی که خداوند مخلوقی ارزشمندتر از مؤمن نیافریده است زیرا که فرشتگان خادمان مؤمنیناند و همجواری خداوند برای مؤمنان است و بهشت برای مؤمنان است و حور العین برای مؤمنانا است.
سپس فرمود: اگر چنان است پس چرا اگر کسی واجبات را انکار کند کافر میباشد؟
ب. سلّام جعفی گوید: از امام صادق ع درباره ایمان سوال کردم.
فرمودند: ایمان آن است که خداوند اطاعت شود و دیگر عصیان نشود.
الكافي، ج۲، ص۳۳
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قِيلَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص كَانَ مُؤْمِناً! قَالَ: فَأَيْنَ فَرَائِضُ اللَّهِ؟
قَالَ: وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ: كَانَ عَلِيٌّ ع يَقُولُ: لَوْ كَانَ الْإِيمَانُ كَلَاماً لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ صَوْمٌ وَ لَا صَلَاةٌ وَ لَا حَلَالٌ وَ لَا حَرَامٌ!
قَالَ: وَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع: إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً يَقُولُونَ: إِذَا شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص فَهُوَ مُؤْمِنٌ!
قَالَ: فَلِمَ يُضْرَبُونَ الْحُدُودَ وَ لِمَ تُقْطَعُ أَيْدِيهِمْ؟! وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً أَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْمُؤْمِنِ، لِأَنَّ الْمَلَائِكَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّ جِوَارَ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَّ الْحُورَ الْعِينَ لِلْمُؤْمِنِينَ.
ثُمَّ قَالَ: فَمَا بَالُ مَنْ جَحَدَ الْفَرَائِضَ كَانَ كَافِراً؟!
ب. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ سَلَّامٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِيمَانِ؟
فَقَالَ: الْإِيمَانُ أَنْ يُطَاعَ اللَّهُ فَلَا يُعْصَى.
۵) ابوعمرو زبیری روایت کرده که به امام صادق ع عرض کردم: ای عالم! به من بفرما که کدامین اعمال نزد خداوند افضل است؟
فرمود: آنچه خداوند چیزی را جز بدان قبول نکند.
گفتم: و آن چیست؟
ایمان به خدایی که جز او خدایی نیست بلندمرتبهترین اعمال به لحاظ درجه و باشرافتترین به لحاظ منزلت و نورانیترین آنها به لحاظ حظ و بهره است.
گفتم: آیا در مورد ایمان برایم خبر میدهید که سخن است و عمل، یا سخن بدون عمل؟
فرمود: ایمان تمامش عمل است و سخن هم قسمتی از آن عمل است به عنوان واجبی از جانب خداوند که در کتابش تبیین فرموده و نورش را آشکار گردانده و حجتش را ثابت فرموده است؛ به این مطلب کتاب خدا شهادت میدهد و بدان میخواند.
گفتم: برایم توضیح دهید چنانکه مطلب را خوب بفهمم.
فرمود: ایمان حالات و درجات و طبقات و منزلگاههایی است؛ برخی از آن چنان تمام است که به نهایت تمامیت خویش رسیده و برحی چنان ناقص است که نقصانش آشکار است و برخی چنان رجحان دارد که رجحانش زیادی میکند.
گفتم: آیا ایمان تمام و نقص دارد و زیاد شدنی است؟
فرمود: بله.
گفتم: چگونه؟
فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالی ایمان را بر اعضا و جوارح فرزند آدم واجب و بر آنها تقسیم و بین آنها پخش کرد؛پس هیچ عضوی از اعضا نیست مگر اینکه ایمانی بر عهدهاش گذاشته شد غیر از ایمانی که برعهده عضو دیگر گذاشته شد؛
از آنهاست قلبی که تعقل و تفقه میکند و میفهمد و آن امیر بدنش است که اعضا و جوارج جز به نظر و امر او نه میروند و نه میآیند؛ و از آن جمله است دو چشم وی که بدانها میبیند و دو گوشش که بدانها میشنود و دو دستانش که بدانها کاری انجام میدهد و دو پایش که بدانها راه میرود و عضو جنسیاش که روابط جنسی از قِبَلِ آن انجام میشود و زبانش که با آن سخن میگوید و سرش که صورتش در آن است؛
پس هیچیک از اینها نیست مگر اینکه ایمانی بر عهدهاش گذاشته شد غیر از ایمانی که برعهده عضو دیگر گذاشته شد به واجبی از جانب خداوند – تبارک اسمه – که کتابش درباره آن سخن میگوید و بر آن شهادت میدهد: پس آنچه بر دل واجب شده غیر از آن چیزی است که بر شنوایی واجب شده، و آنچه بر سمع واجب شده غیر از آن چیزی است که بر دو چشم واجب شده، و آنچه بر دو چشم واجب شده غیر از آن چیزی است که بر دستها واجب شده، و آنچه بر دستها واجب شده غیر از آن چیزی است که بر پاها واجب شده، و آنچه بر پاها واجب شده غیر از آن چیزی است که بر عضو جنسی واجب شده، و آنچه بر عضو واجب شده غیر از آن چیزی است که بر رخسار واجب شده است.
سپس حضرت شروع میکنند یک یک وظایف این اعضا و جوارح را با استناد به آيات قرآن بیان میکنند که فرازهایی از آن به شرح ذیل قبلا تقدیم شد:
فراز مربوط به گوش در جلسه۱۴۰ حدیث۴ http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/
فراز مربوط به زبان در پاورقی ۵ جلسه ۳۳۸ http://yekaye.ir/al-balad-90-9/
و فراز مربوط به دستها و پاها در حدیث۴ جلسه ۸۱۴ (و پاورقیاش) https://yekaye.ir/ya-seen-36-65/
فراز پایانی آن که جواب این سوال راوی است که: «مقصود از نقصان ایمان و تمام بودن آن را فهمیدم. اما زیاد شدنش به چه دلیل؟» در جلسه ۵۹۴ حدیث۴ https://yekaye.ir/al-kahf-18-13/
الكافي، ج۲، ص۳۳-۳۷
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا يَقْبَلُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا بِهِ.
قُلْتُ وَ مَا هُوَ؟
قَالَ: الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً.
قَالَ قُلْتُ: أَ لَا تُخْبِرُنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ هُوَ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟
فَقَالَ: الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ لَهُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَدْعُوهُ إِلَيْهِ.
قَالَ قُلْتُ: صِفْهُ لِي جُعِلْتُ فِدَاكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ.
قَالَ: الْإِيمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ.
قُلْتُ: إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَ يَنْقُصُ وَ يَزِيدُ؟!
قَالَ: نَعَمْ.
قُلْتُ: كَيْفَ ذَلِكَ؟
قَالَ: لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ ابْنِ آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ فِيهَا؛ فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا.
فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تَرِدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِهِ، وَ مِنْهَا عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا وَ يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ رَأْسُهُ الَّذِي فِيهِ وَجْهُهُ؛
فَلَيْسَ مِنْ هَذِهِ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ قَدْ وُكِّلَتْ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ اسْمُهُ يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ لَهَا وَ يَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا. فَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ وَ فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ وَ فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ. …[۱۰]
مرحوم کلینی فراز اول این روایت را با سند دیگری به عنوان روایت ۷ در ص۳۸-۳۹ نیز آورده است که این تلخیص، آن گونه که مرحوم مجلسی تذکر داده، چهبسا مخل به مقصود شده است.[۱۱]
۶) محمد بن مسلم گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم ايمان چيست؟
فرمود: شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست [و اينكه محمد فرستاده خداست] و اقرار نمودن به آنچه از جانب خدا آمده و تصديقى بر آن كه در دلها مستقر گشته است.
عرض كردم: مگر شهادت عمل نيست؟
فرمود: چرا.
عرض كردم: عمل جزء ايمان است؟
فرمود: آرى، ايمان جز با عمل نباشد، و عمل از آن ست و ايمان جز به وسيله عمل ثابت و پا بر جا نشود.
الكافي، ج۲، ص۳۸
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ أَوْ غَيْرِهِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِيمَانِ.
فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ [وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ] وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقُلُوبِ مِنَ التَّصْدِيقِ بِذَلِكَ.
قَالَ قُلْتُ: الشَّهَادَةُ أَ لَيْسَتْ عَمَلًا؟
قَالَ: بَلَى.
قُلْتُ: الْعَمَلُ مِنَ الْإِيمَانِ؟
قَالَ: نَعَمْ الْإِيمَانُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِعَمَلٍ وَ الْعَمَلُ مِنْهُ وَ لَا يَثْبُتُ الْإِيمَانُ إِلَّا بِعَمَلٍ.
مرحوم کلینی همین حدیث را با سند دیگری از جمیل بن دراج هم روایت کرده است.[۱۲]
۷) محمد بن حفص خارجه گوید: شنیدم مردی از امام صادق علیه السّلام از سخن مرجئه راجع به كفر و ایمان پرسید و عرض كرد: مرجئه بر ما احتجاج میكنند و میگویند: چنان كه كسی را كه ما كافر میدانیم، نزد خدا هم كافر است. همچنین در مورد مؤمن هم زمانی كه به ایمانش اقرار كرد او را نزد خدا مؤمن میدانیم.
حضرت فرمود، سبحان اللَّه! چگونه این دو برابرند؟! در صورتی كه كفر فقط اقرار بنده است و پس از اقرارش از او گواه و دلیلی نخواهند؛ ولی ایمان ادعایی است كه جز با دلیل ثابت نشود، و دلیل مؤمن عمل و نیت او است كه اگر هردو جمع شدند بنده نزد خدا مؤمن است. و كفر به هر یك از این سه جهت نیت و قول و عمل ثابت میشود؛ ولی احكام طبق گفتار و كردار جاری میشود؛ پس چه بسا شخصی كه مؤمنین به ایمانش شهادت دهند و احكام مؤمنین را بر او جاری كنند ولی او نزد خدا كافر باشد و كسی هم كه از روی ظاهر گفتار و كردارش احكام مؤمنین را بر او جاری كرده، کار درستی کرده است.
الكافي، ج۲، ص۴۰
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْأَشْعَثِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِحَفْصِ بْنِ خَارِجَةَ قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ الْمُرْجِئَةِ فِي الْكُفْرِ وَ الْإِيمَانِ وَ قَالَ: إِنَّهُمْ يَحْتَجُّونَ عَلَيْنَا وَ يَقُولُونَ: كَمَا أَنَّ الْكَافِرَ عِنْدَنَا هُوَ الْكَافِرُ عِنْدَ اللَّهِ فَكَذَلِكَ نَجِدُ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَقَرَّ بِإِيمَانِهِ أَنَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ.
فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! وَ كَيْفَ يَسْتَوِي هَذَانِ؟ وَ الْكُفْرُ إِقْرَارٌ مِنَ الْعَبْدِ فَلَا يُكَلَّفُ بَعْدَ إِقْرَارِهِ بِبَيِّنَةٍ؛ وَ الْإِيمَانُ دَعْوَى لَا تَجُوزُ إِلَّا بِبَيِّنَةٍ، وَ بَيِّنَتُهُ عَمَلُهُ وَ نِيَّتُهُ؛ فَإِذَا اتَّفَقَا فَالْعَبْدُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ؛ وَ الْكُفْرُ مَوْجُودٌ بِكُلِّ جِهَةٍ مِنْ هَذِهِ الْجِهَاتِ الثَّلَاثِ مِنْ نِيَّةٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَ الْأَحْكَامُ تَجْرِي عَلَى الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ؛ فَمَا أَكْثَرَ مَنْ يَشْهَدُ لَهُ الْمُؤْمِنُونَ بِالْإِيمَانِ وَ يَجْرِي عَلَيْهِ أَحْكَامُ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ كَافِرٌ وَ قَدْ أَصَابَ مَنْ أَجْرَى عَلَيْهِ أَحْكَامَ الْمُؤْمِنِينَ بِظَاهِرِ قَوْلِهِ وَ عَمَلِهِ.
۸) امام صادق علیه السّلام فرمود: مؤمن را سزاوار است كه دارای هشت صفت باشد:
در گرفتاریهای سخت باوقار و سنگین باشد. هنگام بلا شكیبا باشد. در نعمت و آسایش سپاسگزار باشد. به آنچه خدا روزیش كرده قانع باشد. به دشمنان ستم نكند و به خاطر دوستان مرتكب گناه نشود. تنش از او در زحمت باشد و مردم از او در آسایش باشند.
همانا دانش دوست مؤمن است و بردباری وزیر او، و شكیبائی سرلشكرش، و مدارا برادر و نرمخویی پدرش.
الكافي، ج۲، ص۲۳۰-۲۳۱
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ غَالِبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ فِيهِ ثَمَانُ خِصَالٍ: وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ قَانِعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ وَ لَا يَتَحَامَلُ لِلْأَصْدِقَاءِ بَدَنُهُ مِنْهُ فِي تَعَبٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ.
إِنَّ الْعِلْمَ خَلِيلُ الْمُؤْمِنِ وَ الْحِلْمَ وَزِيرُهُ وَ الصَّبْرَ أَمِيرُ جُنُودِهِ وَ الرِّفْقَ أَخُوهُ وَ اللِّينَ وَالِدُهُ.
۹) از امام سجاد علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن سكوت میكند تا سالم ماند، و سخن میگوید تا سود برد، چیزی که نزدش امانت گذاشتهاند را به دوستانش نمیگوید [چه رسد به غریبهها]، و گواهی به حق را از بیگانگان دریغ ندارد، هیچ كار خیری را از روی ریا انجام نمیدهد، و از روی شرم و حیا ترك ننماید. اگر او را بستایند از گفته آنها هراس كند [كه مبادا نزد خدا چنان نباشد] و از آنچه ستایندگان ندانند از خدا آمرزش خواهد، سخن كسی كه او را نشناخته [میستاید] فریبش ندهد و از شمارش گناهی كه مرتكب شده میترسد.
الكافي، ج۲، ص۲۳۱
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:
الْمُؤْمِنُ يَصْمُتُ لِيَسْلَمَ وَ يَنْطِقُ لِيَغْنَمَ؛ لَا يُحَدِّثُ أَمَانَتَهُ الْأَصْدِقَاءَ وَ لَا يَكْتُمُ شَهَادَتَهُ مِنَ الْبُعَدَاءِ وَ لَا يَعْمَلُ شَيْئاً مِنَ الْخَيْرِ رِيَاءً وَ لَا يَتْرُكُهُ حَيَاءً. إِنْ زُكِّيَ خَافَ مِمَّا يَقُولُونَ وَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَا لَا يَعْلَمُونَ. لَا يَغُرُّهُ قَوْلُ مَنْ جَهِلَهُ وَ يَخَافُ إِحْصَاءَ مَا عَمِلَهُ.
۱۰) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن را قوتی است در امر دین، و دوراندیشیای است در نرمی، و ایمانی است در یقین، و حرص زدنی است در [تحصیل] فقه، و نشاطی در هدایت، و نیکوکاریای در استقامت، و علمی در خویشتنداری، و زیرکیای در ملایمت و مدارا، سخاوتی در [راه] حق، و میانهروی در زمان توانگری، و حفظ ظاهر خوب در زمان ناداری، و عفو و بخشش در زمان قدرت، و اطاعت از خدا در هنگام نصیحت و خیرخواهی، و در حال شهوت باز ایستد و در زمان رغبت خویشتنداری كند و در امر جهاد حریص است و در گرفتاریها اهل نماز و در سختی شكیبا باشد و در پیشآمدهای سنگین باوقار است و در ناگواریها بردبار و در آسایش و نعمت سپاسگزار.
پشت سر مردم بد نگوید و تكبر نورزد و قطع رحم ننماید، نه سست است و نه خشن و نه سنگدل، دیدهاش بر او پیشی نگیرد [فكر نكرده به جائی ننگرد] و شكمش او را رسوا نكند، و آلت شهوتش بر او چیره نشود و بر مردم حسد نبرد، سرزنشش كنند و او سرزنش نكند، و اسراف نورزد. مظلوم را یاری كند و بر مستمند ترحم نماید، خودش از خویش در رنج است و مردم از او در آسایش، در عزت دنیا رغبت نكند و از ذلت آن بیتابی ننماید. کار مهمی که پیش آید به آن روی آورند و او را کار مهمی است كه بدان مشغول است [مردم به فكر دنیا و او مشغول آخرت است]، در قضاوتش نقصی دیده نشود و در رأیش سستی نباشد و در دینش امر ضایعشدنیای نیست. مشورتكننده را ارشاد كند و كمككننده [كمك خواه] را كمك نماید، و از هرزه گوئی و نادانی بگریزد.
الكافي، ج۲، ص۲۳۱
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دِينٍ وَ حَزْمٌ فِي لِينٍ وَ إِيمَانٌ فِي يَقِينٍ وَ حِرْصٌ فِي فِقْهٍ وَ نَشَاطٌ فِي هُدًى وَ بِرٌّ فِي اسْتِقَامَةٍ وَ عِلْمٌ فِي حِلْمٍ وَ كَيْسٌ فِي رِفْقٍ وَ سَخَاءٌ فِي حَقٍّ وَ قَصْدٌ فِي غِنًى وَ تَجَمُّلٌ فِي فَاقَةٍ وَ عَفْوٌ فِي قُدْرَةٍ وَ طَاعَةٌ لِلَّهِ فِي نَصِيحَةٍ وَ انْتِهَاءٌ فِي شَهْوَةٍ وَ وَرَعٌ فِي رَغْبَةٍ وَ حِرْصٌ فِي جِهَادٍ وَ صَلَاةٌ فِي شُغُلٍ وَ صَبْرٌ فِي شِدَّةٍ وَ فِي الْهَزَاهِزِ وَقُورٌ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ وَ فِي الرَّخَاءِ شَكُورٌ.
وَ لَا يَغْتَابُ وَ لَا يَتَكَبَّرُ وَ لَا يَقْطَعُ الرَّحِمَ وَ لَيْسَ بِوَاهِنٍ وَ لَا فَظٍّ وَ لَا غَلِيظٍ وَ لَا يَسْبِقُهُ بَصَرُهُ وَ لَا يَفْضَحُهُ بَطْنُهُ وَ لَا يَغْلِبُهُ فَرْجُهُ وَ لَا يَحْسُدُ النَّاسَ يُعَيَّرُ وَ لَا يُعِيِّرُ وَ لَا يُسْرِفُ. يَنْصُرُ الْمَظْلُومَ وَ يَرْحَمُ الْمِسْكِينَ. نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ لَا يَرْغَبُ فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ لَا يَجْزَعُ مِنْ ذُلِّهَا لِلنَّاسِ هَمٌّ قَدْ أَقْبَلُوا عَلَيْهِ وَ لَهُ هَمٌّ قَدْ شَغَلَهُ لَا يُرَى فِي حُكْمِهِ نَقْصٌ وَ لَا فِي رَأْيِهِ وَهْنٌ وَ لَا فِي دِينِهِ ضَيَاعٌ يُرْشِدُ مَنِ اسْتَشَارَهُ وَ يُسَاعِدُ مَنْ سَاعَدَهُ وَ يَكِيعُ عَنِ الْخَنَا وَ الْجَهْلِ .
۱۱) از امام باقر ع یا امام صادق ع روایت شده است:
امیر المؤمنین علیه السّلام به مجلسی از مردم قریش گذشت كه جامههای سفید پوشیده بودند و رنگ و روی شادابی داشتند و بسیار میخندیدند و به هر كه از آنجا میگذشت با انگشت اشاره میكردند. سپس به مجلسی از اوس و خزرج گذشت و آنها را دید با پیكر فرسوده و گردن باریك و رنگ زرد، كه با فروتنی سخن میگفتند.
علی علیه السلام از این دو مجلس در شگفت شد و خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله آمد و گفت:
پدر و مادرم به قربانت، من به انجمن آل فلان گذشتم و حال آنها را بیان كرد، و به مجلس اوس و خزرج گذشتم و حال آنها را گفت. سپس عرض كرد: و همه آنها مؤمنند. ای رسول خدا صفت مؤمن را برایم بازگو.
رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله اندكی سر بزیر انداخت و سپس سر بلند كرد و فرمود:
بیست خصلت در مؤمن است كه اگر نداشته باشد ایمانش كامل نیست.
ای علی! از اخلاق مؤمنان است كه: ۱- در نماز جماعت حاضرند. ۲- در پرداخت زكاة شتابان. ۳- مستمندان را اطعام كنند. ۴- بر سر یتیم دست نوازش كشند. ۵- لباسهای خود را پاكیزه دارند. ۶- بند زیر جامه را به كمر بندند [لباسهایی میپوشند که کاملا وقار و حیا را حفظ کند]. آنان چناناند که ۷- اگر خبر دهند دروغ نگویند. ۸- اگر وعده كنند خلف ننمایند. ۹- چون امانت گیرند خیانت نكنند. ۱۰- چون سخن گویند راست گویند. ۱۱- عابدان شبند. ۱۲- شیران روزند. ۱۳- روزها روزه دارند. ۱۴- شبها (برای عبادت) بپاخیزند. ۱۵- همسایه را نیازارند و ۱۶- همسایه از آنها آزار نبیند [اگر چه به وسیله بچه و سایر امور منسوب به آنها باشد]. آنان چناناند که ۱۷- راه رفتنشان بر زمین به نرمی است. ۱۸- و مسیرشان به سمت خانههای بیوه زنان است [به منظور كمك و مساعدت] و ۱۹- برای تشییع جنازه.۲۰- خدا ما و شما را از جمله متقین قرار دهد [شاید كنایه از اینكه صفت بیستم آنها تقوی است].
الكافي، ج۲، ص۲۳۲
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
مَرَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِمَجْلِسٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَإِذَا هُوَ بِقَوْمٍ بِيضٍ ثِيَابُهُمْ صَافِيَةٍ أَلْوَانُهُمْ كَثِيرٍ ضِحْكُهُمْ يُشِيرُونَ بِأَصَابِعِهِمْ إِلَى مَنْ يَمُرُّ بِهِمْ ثُمَّ مَرَّ بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَإِذَا قَوْمٌ بُلِيَتْ مِنْهُمُ الْأَبْدَانُ وَ دَقَّتْ مِنْهُمُ الرِّقَابُ وَ اصْفَرَّتْ مِنْهُمُ الْأَلْوَانُ وَ قَدْ تَوَاضَعُوا بِالْكَلَامِ.
فَتَعَجَّبَ عَلِيٌّ ع مِنْ ذَلِكَ وَ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنِّي مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لآِلِ فُلَانٍ ثُمَّ وَصَفَهُمْ، وَ مَرَرْتُ بِمَجْلِسٍ لِلْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَوَصَفَهُمْ. ثُمَّ قَالَ: وَ جَمِيعٌ مُؤْمِنُونَ فَأَخْبِرْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ بِصِفَةِ الْمُؤْمِنِ.
فَنَكَسَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: عِشْرُونَ خَصْلَةً فِي الْمُؤْمِنِ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ لَمْ يَكْمُلْ إِيمَانُهُ.
إِنَّ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ يَا عَلِيُّ الْحَاضِرُونَ الصَّلَاةَ وَ الْمُسَارِعُونَ إِلَى الزَّكَاةِ وَ الْمُطْعِمُونَ الْمِسْكِينَ الْمَاسِحُونَ رَأْسَ الْيَتِيمِ الْمُطَهِّرُونَ أَطْمَارَهُمْ الْمُتَّزِرُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمُ الَّذِينَ إِنْ حَدَّثُوا لَمْ يَكْذِبُوا وَ إِذَا وَعَدُوا لَمْ يُخْلِفُوا وَ إِذَا ائْتُمِنُوا لَمْ يَخُونُوا وَ إِذَا تَكَلَّمُوا صَدَقُوا رُهْبَانٌ بِاللَّيْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَارِ صَائِمُونَ النَّهَارَ قَائِمُونَ اللَّيْلَ لَا يُؤْذُونَ جَاراً وَ لَا يَتَأَذَّى بِهِمْ جَارٌ. الَّذِينَ مَشْيُهُمْ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنٌ وَ خُطَاهُمْ إِلَى بُيُوتِ الْأَرَامِلِ وَ عَلَى أَثَرِ الْجَنَائِزِ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الْمُتَّقِينَ.
۱۲) الف. از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمودند:
هر كه از نیكی خود شادمان و از بدی خویش بدحال گردد، او مؤمن است.
ب. . از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمودند:
همانا مؤمن كسی است كه چون خشم كند، خشمش وی را از حق بیرون نبرد، و چون راضی و خشنود گردد، خوشحالیاش وی را در باطل وارد نکند و چون قدرت یابد، بیشتر از حق خود نگیرد.
ج. از امام باقر علیه السّلام روایت شده است که فرمودند:
همانا مؤمن كسی است كه چون راضی و خرسند باشد، رضایتش او را به گناه و باطلی وارد نكند و چون خشمگین شود خشمش از سخن حق خارجش نكند، و كسی است كه چون قدرت یابد، قدرتش او را به آنچه حق ندارد نكشاند.
د. از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:
سه خصلت است که اگر در کسی جمع شود حصلتهای ایمان در او کامل شود:
چون راضی و خرسند باشد، رضایتش او را به باطلی وارد نكند و چون عصبانی شود غضبش وی را از حق خارج نكند، و چون قدرت یابد، سراغ چیزی که از آن او نیست نرود.
الكافي، ج۲، ص۲۳۳-۲۳۴ و ۲۳۹
الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.
ب عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقٍّ وَ إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَأْخُذْ أَكْثَرَ مِمَّا لَهُ .
ج. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ الَّذِي إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَ لَا بَاطِلٍ وَ إِذَا سَخِطَ لَمْ يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَ الَّذِي إِذَا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إِلَى التَّعَدِّي إِلَى مَا لَيْسَ لَهُ بِحَقٍّ.
د. عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْإِيمَانِ: إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَتَعَاطَ مَا لَيْسَ لَهُ.
۱۳) مرحوم کلینی در بابی که مربوط به صفات مؤمن است روایات متعددی آورده که هریک وصفی از اوصاف مؤمن را شرح میدهد. برخی از آنها در اینجا تقدیم میشود.
الف. [از امام صادق علیه السّلام از پدرانشان از امیرالمؤمنین ع، ر.ک: الجعفريات، ص۱۷۰[۱۳]] روایت شده که فرمودند: مؤمنان نرم و سهلاند، مانند شتر نری كه مهار در بینی دارد، چون او را بكشند، به راه افتد، و اگر بر صخرهئی بخوابانند، بخوابد [كنایه از اینكه در امور شرعی رام و منقاد است و سركشی و امتناع ندارد، اگر چه ذاتا شتر نر است و نیرومند، ولی نیروی ایمان او را از سرپیچی جلوگیر است].
ب. از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
سه چیز از علامات مؤمن است: شناخت خدا و هر كه را خدا دوست دارد و هر كه را دوست ندارد.
ج. باز از امام صادق علیه السّلام روایت شده که رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله فرمودند:
مؤمن مانند درختی است كه برگش در زمستان و تابستان نریزد.
گفتند: یا رسول اللَّه آن چه درخت است؟
فرمود: درخت خرما.
د. از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن بردباری است كه نادانی نورزد، و اگر نسبت به او نادانی ورزند، بردباری كند؛ و ستم نكند و اگر به او ستم كنند ببخشد؛ و بخل نورزد و اگر نسبت به او بخل ورزند صبر كند.
ه. از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن كسی است كه كسبش پاکیزه و اخلاقش نیكو و باطنش سالم باشد، و زیادی مالش را انفاق كند و زیادی سخنش را نگهدارد، و مردم از شرش محفوظ باشند و انصاف را در قبال آنها نگه دارد.
و. از امام سجاد علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
از جمله اخلاق مؤمن انفاق [بر اهل و عیال] است به قدر تنگدستی، و توسعه دادن به قدر توسعهای [كه خدا به او داده است] و انصاف دادن به مردم، و پیشی گرفتن به سلام بر آنها.
ز. از امام باقر علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن از كوه محكمتر است، زیرا از كوه چیزی کم شود، ولی از دین مؤمن چیزی کم نشود.
ح. از امام صادق علیه السّلام روایت شده که فرمودند:
مؤمن یاری كردنش نیكو و خرجش سبك است، زندگیش را خوب اداره میكند، و از یك سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
الكافي، ج۲، ص۲۳۴ و ۲۳۵ و ۲۴۱
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْبَخْتَرِيِ رَفَعَهُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
الْمُؤْمِنُونَ هَيْنُونَ لَيْنُونَ كَالْجَمَلِ الْأَنِفِ إِذَا قِيدَ انْقَادَ وَ إِنْ أُنِيخَ عَلَى صَخْرَةٍ اسْتَنَاخَ .
ب. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
ثَلَاثَةٌ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُؤْمِنِ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ مَنْ يُحِبُّ وَ مَنْ يَكْرَهُ .
ج. وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْمُؤْمِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لَا يَتَحَاتُّ وَرَقُهَا فِي شِتَاءٍ وَ لَا صَيْفٍ.
قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَا هِيَ؟
قَالَ: النَّخْلَةُ .
د. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ الْأَعْجَمِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْمُؤْمِنُ حَلِيمٌ لَا يَجْهَلُ وَ إِنْ جُهِلَ عَلَيْهِ يَحْلُمُ وَ لَا يَظْلِمُ وَ إِنْ ظُلِمَ غَفَرَ وَ لَا يَبْخَلُ وَ إِنْ بُخِلَ عَلَيْهِ صَبَرَ .
ه. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُنْذِرِ بْنِ جَيْفَرٍ عَنْ آدَمَ أَبِي الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْمُؤْمِنُ مَنْ طَابَ مَكْسَبُهُ وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ وَ صَحَّتْ سَرِيرَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ كَلَامِهِ وَ كَفَى النَّاسَ شَرَّهُ وَ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ.
و. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ:
مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْإِنْفَاقُ عَلَى قَدْرِ الْإِقْتَارِ وَ التَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ وَ إِنْصَافُ النَّاسِ وَ ابْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ بِالسَّلَامِ عَلَيْهِمْ.
ز. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ.
ح. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
الْمُؤْمِنُ حَسَنُ الْمَعُونَةِ خَفِيفُ الْمَئُونَةِ جَيِّدُ التَّدْبِيرِ لِمَعِيشَتِهِ لَا يُلْسَعُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ .
۱۴) از امام صادق ع روایت شده که امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند:
برای اهل دین علاماتی است كه بدان شناخته شوند:
راستگوئی و اداء امانت و وفای به عهد و صله ارحام و ترحم بر ضعیفان و كمی توجه به زنان- یا فرمود كمی همراهی با زنان- و بذل نیكی و حسن خلق و گشادهرویی و پیروی از علم و آنچه به خدای عز و جل نزدیك سازد.
طوبی از آن اینهاست [خوشا به حال آنان] و چه سرانجام خوبی دارند، و طوبی درختی است در بهشت كه اصل آن در خانه پیامبر اکرم، حضرت محمد صلی اللَّه علیه و آله است و مؤمنی نیست جز آنكه شاخهئی از آن درخت در خانه اوست، در دلش میل به هر چه پیدا شود، آن درخت برایش بیاورد، و اگر سواری با جدیت صد سال در سایه آن راه پیماید، از سایه آن بیرون نرود، و اگر از پایینش كلاغی پرواز كند حتی تا زمانی که از پیری از پا بیفتد به بالایش نرسد. هان! پس بدین رغبت كنید.
همانا مؤمن به خود مشغول است و مردم از او در آسایشاند، چون شب بر او پرده افكند، رخسارش را بگستراند و با اعضاء شریف بدنش برای خدای عز و جل سجده كند، و با خدایی كه او را آفریده در باره آزادیاش (از آتش دوزخ) مناجات كند، هان! پس این گونه باشید.
الكافي، ج۲، ص۲۳۹-۲۴۰
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِد عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا: صِدْقَ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ وَ وَفَاءً بِالْعَهْدِ وَ صِلَةَ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْمُرَاقَبَةِ لِلنِّسَاءِ أَوْ قَالَ قِلَّةَ الْمُوَاتَاةِ لِلنِّسَاءِ وَ بَذْلَ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنَ الْخُلُقِ وَ سَعَةَ الْخُلُقِ وَ اتِّبَاعَ الْعِلْمِ وَ مَا يُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زُلْفَى.
طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ! وَ طُوبَى شَجَرَةٌ فِي الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِي دَارِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ ص وَ لَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِي دَارِهِ غُصْنٌ مِنْهَا لَا يَخْطُرُ عَلَى قَلْبِهِ شَهْوَةُ شَيْءٍ إِلَّا أَتَاهُ بِهِ ذَلِكَ وَ لَوْ أَنَّ رَاكِباً مُجِدّاً سَارَ فِي ظِلِّهَا مِائَةَ عَامٍ مَا خَرَجَ مِنْهُ وَ لَوْ طَارَ مِنْ أَسْفَلِهَا غُرَابٌ مَا بَلَغَ أَعْلَاهَا حَتَّى يَسْقُطَ هَرِماً أَلَا فَفِي هَذَا فَارْغَبُوا.
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ إِذَا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ افْتَرَشَ وَجْهَهُ وَ سَجَدَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَكَارِمِ بَدَنِهِ يُنَاجِي الَّذِي خَلَقَهُ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِهِ؛ أَلَا فَهَكَذَا كُونُوا.
۱۵) از امام رضا علیه السّلام روایت شده میفرمودند:
مؤمن، مؤمن نباشد مگر زمانی كه سه خصلت در او بوده باشد: سنتی از پروردگارش و سنتی از پیغمبرش و سنتی از ولیّ و امامش:
اما سنت پروردگارش، کتمان سرّ خود است، خدای عز و جل فرماید: «خدا عالم به غیب است و كسی را برغیب خود آگاه نكند جز رسولی را كه بپسندد« (جن/۲۶-۲۷)،
و اما سنت پیغمبرش، مدارا با مردم است که خدای عز و جل پیغمبرش صلی اللَّه علیه و آله را به مدارا با مردم دستور داد و فرمود: «گذشت را پیش گیر و به نیكی دستور ده» (اعراف/۱۹۹)؛
و اما سنت امامش، «صبر كردن در سختی و ضرر است» (بقره/۱۷۷).
الكافي، ج۲، ص۲۴۱
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ سَهْلِ بْنِ الْحَارِثِ عَنِ الدِّلْهَاثِ مَوْلَى الرِّضَا ع قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ:
لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ:
فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ، فَكِتْمَانُ سِرِّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»؛
وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ، فَمُدَارَاةُ النَّاسِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ نَبِيَّهُ ص بِمُدَارَاةِ النَّاسِ، فَقَالَ: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»؛
وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ، فَالصَّبْرُ «فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّا»ءِ.
۱۶) ابوصلت میگوید: از امام رضا ع درباره ایمان پرسیدم. فرمود:
«ایمان معرفت با قلب و اقرار به زبان و عمل به اعضاء و جوارح است؛ و ایمان جز این گونه نیست.
معاني الأخبار، ص۱۸۶
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ الرَّازِيِّ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْخُرَاسَانِيِّ قَالَ:
سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْإِيمَانِ؟
فَقَالَ: الْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ؛ لَا يَكُونُ الْإِيمَانُ إِلَّا هَكَذَا.
مضمون حدیث فوق با اندک تفاوتی در عبارات (یعنی به صورت: «الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ»)، از روایات معروف سلسلة الذهب است؛ یعنی امام رضا (علیه السلام) آن را با سند متصل از پدرانشان از رسول الله ص روایت کردهاند. ابوحاتم و احمد بن حنبل (هردو از بزرگان اهل سنت) گفتهاند اگر این سند بر مجنون خوانده شود عقلش برگردد. در نقل فوق مرحوم صدوق این حدیث را مستقیم از خود امام رضا ع آورده؛ اما در کتاب دیگرش (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷)[۱۴] برخی از آن نقلهای مشتمل بر سلسلة الذهب را همراه با عبارات ابوحاتم و احمد حنبل آورده است. با این توضیح واضح است که این حدیث در منابع اهل سنت هم مکرر آمده است؛ از جمله، ر.ک: الدر المنثور، ج۶، ص ۱۰۰[۱۵].
۱۷) از امام صادق علیه السّلام روایت شده كه پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند:
ایمان به آراستن [ظاهر] و به آرزواندیشی نیست، لكن ایمان آن است که در دل خالص شود، و كردار انسان به آن گواهی دهد.
معاني الأخبارص۱۸۷
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّحَلِّي وَ لَا بِالتَّمَنِّي وَ لَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلُصَ فِي الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ.
۱۸) از امام صادق از پدرش علیهما السّلام روایت نموده كه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمودند:
ایمان گفتار و عمل است، [که اینها] دو برادر شریك هم هستند.
معاني الأخبارص۱۸۷
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْإِيمَانُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ أَخَوَانِ شَرِيكَانِ.
۱۹) از امام صادق علیه السّلام روایت شده است:
روزی پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلم به حارثة بن نعمان أنصاری رسید، به او فرمود: چگونه صبح کردی؟
عرض كرد: ای پیامبر خدا! صبح کردم در حالی که حقیقتا مؤمنام.
پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: همانا هر ایمانی دارای حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟
گفت: نفسم به دنیا بیرغبت گشتهاست، و شب را برای عبادت بیدار مانده، و روزها [را در أثر روزه] تشنگی میكشم؛ گویی عرش پروردگار را میبینم كه برای حساب آماده گشته، گویی اهل بهشت را مینگرم كه در آن در رفت و آمدند، و اهل جهنّم را كه در آن معذبند.
پس پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله به او فرمود: تو مؤمنی هستی كه خداوند ایمان را در دلت روشن ساخته است، بر این حال كه دارای پایدار باش، که خداوند تو را پایدار بدارد.
آنگاه حارثه عرض كرد: ای رسول خدا من بر نفس خودم از هیچ چیز به اندازه دیدهام ترس ندارم.
پس پیغمبر خدا دعایش نمود، و دیدهاش را از دست داد.*
*پینوشت:
مقصود از اینکه از «دیدهام» میترسم و پیامبر ص دعا کرد که دیدهاش را از دست بدهد ظاهرا نه مربوط به چشم دنیوی بلکه ناظر به چشم برزخی (باطنبین) باشد که با آن در همینجا بهشتی و جهنمی بودن افراد را میدیده، و تحمل آن را نمیتوانسته بکند و از ایشان خواسته که آن را از وی بگیردموید این مطلب آن است که ماجرای این ملاقات با سندی دیگر از امام صادق ع و البته با همین مضامین در الكافي (ج۲، ص۵۳؛ و نیز در الجعفريات، ص۷۷ و النوادر (للراوندي)، ص۲۰) آمده (که قبلا در جلسه ۸۰۴، تدبر ۸ حکایتش گذشت: https://yekaye.ir/ya-seen-36-56/) و در پایان آن نقل آمده است که وی از پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله خواست تا دعا فرماید كه شهادت در رکاب پیامبر ص نصیبش گردد، و هم برایش دعا کرد و اندکی بعد در یکی از غزوات پیامبر به شهادت رسید (و به همین صورت در منابع اهل سنت هم آمده است؛ ر.ک: تفسير عبد الرزاق، ج۳، ص۲۲۴[۱۶])؛ و این با اینکه وی کور شده باشد منافات دارد. بویژه که درخواست اینکه انسان بخواهد چشمش نابینا شود خلاف عقل و شرع است، چه رسد به اینکه پیامبر ص هم آن را تایید کند.
معاني الأخبارص۱۸۷
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
لَقِيَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَوْماً حَارِثَةَ بْنَ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِيَّ فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثَةُ؟
قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِناً حَقّاً.
قَالَ: إِنَّ لِكُلِّ إِيمَانٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكَ؟
قَالَ: عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ أَسْهَرْتُ لَيْلِي وَ أَظْمَأْتُ نَهَارِي فَكَأَنِّي بِعَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ قَرُبَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي بِأَهْلِ الْجَنَّةِ فِيهَا يَتَرَاوَدُونَ وَ أَهْلِ النَّارِ فِيهَا يُعَذَّبُونَ.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَنْتَ مُؤْمِنٌ نَوَّرَ اللَّهُ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِكَ؛ فَاثْبُتْ ثَبَّتَكَ اللَّهُ.
فَقَالَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَنَا عَلَى نَفْسِي مِنْ شَيْءٍ أَخْوَفَ مِنِّي عَلَيْهَا مِنْ بَصَرِي.
فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَذَهَبَ بَصَرُهُ.
۲۰) از امام باقر علیه السّلام روایت شده است:
یکبار رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در سفر بود، گروهی سواره به آن بزرگوار برخوردند، و عرض كردند: سلام بر تو ای پیامبر خدا ص.
حضرت جواب سلام داد و به آنان فرمود: شما کیستید؟
عرضه داشتند: ما گروهی مؤمن هستیم.
فرمود: حقیقت ایمان شما به چیست؟
عرض كردند: رضایت به قضای پروردگار، و تسلیم بودنمان به امر خدا، و واگذاری همه چیز به خداوند متعال.
فرمود: [اینها كه شما بیان كردید صفات] عالمان و حكیمان است كه نزدیك است از حكمت، به مرتبه انبیاء برسند. اگر راست میگویید سرایی را كه در آن ساکن [ماندگار] نخواهید بود بنا نكنید، و اندوختهای را كه نمیخورید فراهم نیاورید، و تقوای خدایی را در پیش گیرید كه به سوی او بازمیگردید.
معاني الأخبارص۱۸۷
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِيَهُ رَكْبٌ، فَقَالُوا: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ!
فَقَالَ: مَا أَنْتُمْ؟
قَالُوا: نَحْنُ مُؤْمِنُونَ.
قَالَ: فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكُمْ؟
قَالُوا: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى.
فَقَالَ: عُلَمَاءُ حُكَمَاءُ كَادُوا أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْحِكْمَةِ أَنْبِيَاءَ؛ فَإِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
در کتاب شریف کافی بابی با عنوان «باب الشک» آمده که در آن ۹ روایت است که ۸ حدیث اول آن به فهم عمیق این فراز از آیه کمک میکند و در ادامه تقدیم میشود؛ و نهایتا فرازی از وصیت نامه امیرالمومنین ع به امام حسن ع، درباره اینکه اگر کسی بخواهد به تحقیق در باب دین بپردازد چگونه باید اقدام کند که کارش مصداق شکورزی و مایه هلاکت وی نشود.
۲۱) الف. حسین بن حکم میگوید: به عبد صالح [= امام کاظم ع] نامه نوشتم و عرضه داشتم: من دچار شک هستم و حضرت ابراهیم هم فرمود: پروردگارا به من نشان بدهد که چگونه مرده را زنده میکنی» (بقره/۲۶۰) [کنایه از اینکه حضرت ابراهیم هم دچار شک شده بود] و دوست دارم که چیزی به من نشان دهید [که از شک درآیم و به یقین برسم].
امام ع در پاسخ نوشتند: حضرت ابراهیم ع مومن بود و دوست داشت که ایمانش زیاد شود؛ولی تو اهل شک هستی و کسی که اهل شک است خیری در او نیست.
و نیز نوشتند: همانا شک آن است که یقین نیامده باشد؛ اما وقتی یقین آمد دیگر شک کردن مجاز نیست.
و نوشتند: همانا خداوند عز و جل میفرماید: «و براى بيشتر آنان هيچ گونه تعهدى نيافتيم، و حقيقت اين است كه بيشتر آنها را بسى نافرمان يافتيم» (اعراف/۱۰۲) و این در مورد شکاکان نازل شد.
الكافي، ج۲، ص۳۹۹
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ:
كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع أُخْبِرُهُ: أَنِّي شَاكٌّ، وَ قَدْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ ع: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»؛ وَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تُرِيَنِي شَيْئاً.
فَكَتَبَ ع: إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ مُؤْمِناً وَ أَحَبَّ أَنْ يَزْدَادَ إِيمَاناً؛ وَ أَنْتَ شَاكٌّ وَ الشَّاكُّ لَا خَيْرَ فِيهِ.
وَ كَتَبَ: إِنَّمَا الشَّكُّ مَا لَمْ يَأْتِ الْيَقِينُ فَإِذَا جَاءَ الْيَقِينُ لَمْ يَجُزِ الشَّكُّ.
وَ كَتَبَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ». قَالَ: نَزَلَتْ فِي الشَّاكِّ.
ب. این گفتگو را مرحوم عیاشی چنین روایت کرده است:
حسین بن حکم واسطی میگوید: به برخی از صالحان نامهای نوشتم و از اینکه به شک مبتلا شدهام گلایه کردم.
در پاسخ نوشتند: همانا شک در آن چیزی است که شناخته نمیشود؛ اما وقتی یقین آمد دیگر شکی نیست [یعنی وقتی مطلبی به نحو یقینی میتواند بررسی شود جایی برای ادعای گرفتار شک بودن نمیماند]. خداوند عز و جل میفرماید: «و براى بيشتر آنان هيچ گونه تعهدى نيافتيم، و حقيقت اين است كه بيشتر آنها را بسى نافرمان يافتيم» (اعراف/۱۰۲) و این در مورد شکاکان نازل شد.
تفسير العياشي، ج۲، ص۲۳
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَكَمِ الْوَاسِطِيُّ كَتَبْتُ إِلَى بَعْضِ الصَّالِحِينَ أَشْكُو الشَّكَّ.
فَقَالَ: إِنَّمَا الشَّكُّ فِيمَا لَا يُعْرَفُ، فَإِذَا جَاءَ الْيَقِينُ فَلَا شَكَّ؛ يَقُولُ اللَّهُ: «وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ»؛ نَزَلَتْ فِي الشُّكَّاك.
۲۲) الف. روایت شده که حضرت امیر ع در فرازی از یکی از خطبههای خویش فرمودند:
ترديد و دو دلى نورزید، که به شك افتيد؛ و شك نكنيد، که كافر شويد.
الكافي، ج۲، ص۳۹۹
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِيِّ قَالَ:
كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ: لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا.
ب. مرحوم کلینی متن کاملتر این فراز را با سند دیگری در جای دیگری از کافی آوردهاند که تقدیم میشود:
اى مردم! وقتى دانستيد به آنچه كه مىدانيد عمل كنيد؛ امید است که هدايت شويد. قطعا عالمى كه بر خلاف علمش عمل كند چون جاهل سرگردانى است كه از جهل خویش به هوش نيايد بلكه حجت بر او تمامتر و حسرت اين عالمى كه از علم خويش جدا شده بيشتر است از حسرتآن جاهل سرگردان در جهالت خویش دائمیتر است؛ و هر دو سرگردان و هلاکشدنیاند.
ترديد و دو دلى نورزید، که به شك افتيد، و شك نكنيد، که كافر شويد؛ و به خود اجازه هرکاری ندهيد (= از خود سلب مسئوليت نكنيد)، که سست شويد؛ و در کار حق سست نشويد، که زيان بینيد.
از جمله حق اين است كه تفقه [فهم عمیق در دین] پیدا کنید؛ و از جمله تفقه این است كه مغرور نشوید [فريب نخوريد]. و همانا خيرخواه ترين شما نسبت به خود، فرمانبردارترين شماست نسبت به پروردگار خود؛ و غل و غشدارترين شما نسبت به خود، نافرمانترين شما به پروردگار خويش؛ و هركس خدا را فرمان برد ايمن گردد و بشارت يابد و آن كه خدا را نافرمانى كند نااميد و پشيمان شود.
الكافي، ج۱، ص۴۵
ضمنا متن کامل این حدیث که به خطبه دیباج معروف است در تحف العقول (ص۱۴۹-۱۵۴) آمده است.[۱۷]
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي كَلَامٍ لَهُ خَطَبَ بِهِ عَلَى الْمِنْبَرِ:
أَيُّهَا النَّاسُ! إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ، لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. إِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ عَنْ جَهْلِهِ؛ بَلْ قَدْ رَأَيْتُ أَنَّ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَ الْحَسْرَةَ أَدْوَمُ عَلَى هَذَا الْعَالِمِ الْمُنْسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ مِنْهَا عَلَى هَذَا الْجَاهِلِ الْمُتَحَيِّرِ فِي جَهْلِهِ، وَ كِلَاهُمَا حَائِرٌ بَائِرٌ.
لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا؛ وَ لَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتُدْهِنُوا وَ لَا تُدْهِنُوا فِي الْحَقِّ فَتَخْسَرُوا.
وَ إِنَّ مِنَ الْحَقِّ أَنْ تَفَقَّهُوا، وَ مِنَ الْفِقْهِ أَنْ لَا تَغْتَرُّوا. وَ إِنَّ أَنْصَحَكُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُكُمْ لِرَبِّهِ وَ أَغَشَّكُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاكُمْ لِرَبِّهِ. وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ يَأْمَنْ وَ يَسْتَبْشِرْ، وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ يَخِبْ وَ يَنْدَمْ.
۲۳) الف. ابوبصیر میگوید: از امام صادق ع درباره این آیه سوال کردم که فرمود: « كسانى كه ايمان آوردند و ايمانشان را به ظلمى ملبس نکردند…» (انعام/۸۲).
فرمودند: یعنی به شک.
ب. محمد بن مسلم روایت کرده است که: من سمت چپ و زراره سمت راست امام صادق ع نشسته بودیم که ابوبصیر وارد شد و گفت: یا اباعبدالله! در مورد کسی که در خدا شک کند چه میفرمایید؟
امام صادق ع فرمودند: کافر است!
گفت:و اگر در رسول الله ص شک کند چطور؟
فرمودند:کافر است.
سپس رو کردند به زراره و فرمودند: البته تنها در صورتی کافر است که لجاجت و انکار بورزد.
ج. از امام باقر ع روایت شده است که فرمودند:
همراه با شک، و انکار از روی لجاجت، عمل سودی ندارد.
د. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
کسی که بعد از اینکه بر اساس فطرت به دنیا آمد در خداوند شک بورزد هرگز به هیچ خیری نخواهد رسید.
ه. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند: شک ورزیدن و گناه کردن جایشان در آتش جهنم است؛ نه از مایند و نه به سوی ما.*
* پینوشت: «نه از مایند» ظاهرا یعنی ما توصیهای به شک ورزیدن نمیکنیم و اگر کسی این را به ما نسبت داد بدانید که دروغ گفته؛ و «نه به سوی ما» ظاهرا یعنی کسی با شکورزی به سوی ما رهنمون نخواهد شد و به غایت هدایتی که ما نشان دادهایم نخواهد رسید.
الكافي، ج۲، ص۴۰۰
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ».
قَالَ: بِشَكٍّ.
ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ وَ زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ؛ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ؟
فَقَالَ: كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ!
قَالَ: فَشَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ؟
فَقَالَ: كَافِرٌ!
قَالَ: ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ: إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ.
ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
لَا يَنْفَعُ مَعَ الشَّكِّ وَ الْجُحُودِ عَمَلٌ.
د. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ بَعْدَ مَوْلِدِهِ عَلَى الْفِطْرَةِ لَمْ يَفِئْ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً.
ه. الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
إِنَّ الشَّكَّ وَ الْمَعْصِيَةَ فِي النَّارِ، لَيْسَا مِنَّا وَ لَا إِلَيْنَا.
۲۴) در فرازی از وصایایی که امام صادق ع به مفضل فرمودند آمده است:
کسی که شک بورزد یا اهل گمان باشد و بر یکی از این دو پافشاری کند خداوند عمل وی را نیست و نابود میکند. همانا حجت خداوند حجتی آشکار است.
الكافي، ج۲، ص۴۰۰
[عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ:][۱۸] فِي وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ؛ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِيَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ.
۲۵) در فرازی از وصیتنامه معروف امیرالمومنین ع به امام حسن ع آمده است:
و بدان پسرم! بهترین چیزی که دوست دارم از وصيتم به كار بندى، تقوای الهی است، و بر آنچه بر تو واجب داشته، بسنده كردن، و رفتن به راهى كه پدرانت پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند، چنانكه تو مىنگرى؛ و نه از انديشيدن، چنانكه تو مىانديشى؛ و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند برگرفتند، و از بند آنچه بر عهدهشان نبود بازایستادند. و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند، و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس بكوش تا جستجوى تو از روى فهمیدن عمیق و آموختن باشد نه به غوطهور شدن در ورطه شبههها و آویختن به مناقشهها. و پيش از اين كه اين راه را بپويى بايد از خداى خود يارى جويى و براى توفيق خود روى بدو آرى و هر شائبهای که تو را به شبههاى دچار سازد يا به گمراهىات در اندازد، واگذارى.
پس هرگاه يقين كردى که دلت صفا یافت و [در برابر حق و حقیقت] خاشع شد، و انديشهات به تمامیت رسید و از پراکندگی رها شد، و همّت تو همّ واحدی گرديد، در آنچه برايت روشن ساختم بنگر. و اگر آنچه که دوست دارى از خویشتن و از آسودگى فكر و انديشهات، برایت حاصل نشد، بدان! در راهى كه درست نمىبينى گام مینهی، و در ورطه تاريكىها ره میسپاری، و طالب دين کسی نیست که در تاریکی گام نهد یا [حق و باطل را] درهمآمیزد؛ و در چنين حال بازداشتن خويش از این کار بهتر است.
نهج البلاغة، نامه ۳۱ (ترجمه با اقتباس از ترجمه شهيدى، ص۲۹۸-۲۹۹)؛ تحف العقول، ص۷۱
سید بن طاووس سندهای متعددی برای این روایت را در كشف المحجة لثمرة المهجة، ص۲۱۸-۲۲۰ ذکر کرده و این فراز را عینا در ص ۲۲۴ آورده است.
و من وصية له ع للحسن بن علي ع كتبها إليه بحاضرين عند انصرافه من صفين
… وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اللَّهِ وَ الِاقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ [افْتَرَضَ] عَلَيْكَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ [أَهْلِ مِلَّتِكَ]. فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا [يَنْظُرُوا] لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ؛ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الْإِمْسَاكِ عَمَّا لَمْ يُكَلَّفُوا.
فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ، لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ [غُلُوِّ] الْخُصُومَاتِ وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِكَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ [أَدْخَلَتْ عَلَيْكَ شُبْهَةً] أَوْ [و] أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلَالَةٍ.
فَإِنْ [وَ إِذَا] أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ، وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ. وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ وَ [مِنْ] فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ [خَبْطَ] الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ [وَ لَا] خَلَطَ وَ الْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ….
۲۶) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
پیامبر ص عدهای را به سریهای* فرستاد. وقتی برگشتند به آنان فرمود: مرحبا به کسانی که جهاد کوچکتر را انجام دادند ولی جهاد بزرگتر باقی مانده است.
گفتند: یا رسول الله! جهاد اکبر چیست؟
فرمودند: جهاد با نفس.
* سریه: به جنگهایی گویند که در زمان پیامبر ص با مشرکان انجام میشد و خود پیامبر ص در آن حضور نداشتند.
الكافي، ج۵، ص۱۲
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع:
أَنَّ النَّبِيَّ ص بَعَثَ بِسَرِيَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ.
قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ؟
قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ.
۲۷) فضیل بن عیاض گوید: از امام صادق ع پرسيدم كه جهاد واجب است يا مستحبّ؟
فرمودند: جهاد بر چهار گونه است: دو جهاد فرض [= لازم و واجب] است و یک جهاد، سنت [= مستحبّ] است كه جز با واجب اقامه نشود و یک جهاد سنت [= مستحبّ] است.
امّا آن دو جهاد كه فرض و واجب هستند: يكى جهاد شخص با نفس خويش است از انجام معاصی خداوند عز و جل، و آن از بزرگترين جهادهاست؛ و ديگرى جهاد با كافرانى است كه در پیشروی شمایند.
امّا آن جهاد كه سنت [= مستحبّ]ی است كه جز با واجب اقامه نشود، جهاد با دشمن است كه: بر همۀ امّت واجب است و اگر آن را ترك نمايند عذاب بر آنها فرود آيد و اين عذاب شامل امّت میشود؛ ولی بر شخص امام بتنهایی مستحب است که همراه با امت به میدان بیاید و با دشمنان بجنگد.
و امّا آن جهادى كه سنت [= مستحبّ] است، هر سنتی است که انسان آن را برپا دارد و برای اقامه و به سرانجام رسیدن و احياى آن مجاهده كند؛ پس كار و تلاش در اين خصوص از بهترين اعمال است؛ زيرا احياى سنّت است و پيامبر خدا ص فرمود: «هر كس بنيانگذار سنتی نيكو باشد، هم پاداش آن را دارد و هم پاداش همۀ آنان كه تا روز رستاخيز به آن عمل نمايند، بىآن كه از پاداش انجام دهندگانش چيزى كاسته شود».
الكافي، ج۵، ص۹؛ الخصال، ج۱، ص۲۴۰؛ تهذيب الأحكام، ج۶، ص۱۲۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عِيَاضٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْجِهَادِ سُنَّةٌ أَمْ فَرِيضَةٌ؟
فَقَالَ: الْجِهَادُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ؛ فَجِهَادَانِ فَرْضٌ وَ جِهَادٌ سُنَّةٌ لَا يُقَامُ إِلَّا مَعَ الْفَرْضِ وَ جِهَادٌ سُنَّةٌ[۱۹].
فَأَمَّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَمُجَاهَدَةُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهَادِ وَ مُجَاهَدَةُ الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ فَرْضٌ.
وَ أَمَّا الْجِهَادُ الَّذِي هُوَ سُنَّةٌ لَا يُقَامُ إِلَّا مَعَ فَرْضٍ فَإِنَّ مُجَاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلَى جَمِيعِ الْأُمَّةِ وَ لَوْ تَرَكُوا الْجِهَادَ لَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ وَ هَذَا هُوَ مِنْ عَذَابِ الْأُمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَى الْإِمَامِ وَحْدَهُ أَنْ يَأْتِيَ الْعَدُوَّ مَعَ الْأُمَّةِ فَيُجَاهِدَهُمْ؛
وَ أَمَّا الْجِهَادُ الَّذِي هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّةٍ أَقَامَهَا الرَّجُلُ وَ جَاهَدَ فِي إِقَامَتِهَا وَ بُلُوغِهَا وَ إِحْيَائِهَا فَالْعَمَلُ وَ السَّعْيُ فِيهَا مِنْ أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ لِأَنَّهَا إِحْيَاءُ سُنَّةٍ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْء».
۲۸) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرد؛ پس چهاد مرد هزینه کردن از مال و جانش است تا حدی که در راه خداوند شهید شود؛ و جهاد زن این است که بر آزار و اذیتی که از جانب شوهرش و غیرتورزیاش به وی میرسد صبر کند.
الكافي، ج۵، ص۹
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
كَتَبَ اللَّهُ الْجِهَادَ عَلَى الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ؛ فَجِهَادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مَالِهِ وَ نَفْسِهِ حَتَّى يُقْتَلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ أَنْ تَصْبِرَ عَلَى مَا تَرَى مِنْ أَذَى زَوْجِهَا وَ غَيْرَتِهِ.
۲۹) ابوعمرو زبیری میگوید: خدمت امام صادق ع عرض کردم: لطفا بفرمایید که دعوت به خدا و جهاد در راه او، آیا فقط برای برخی افراد رواست و جز کسی که از آنها باشد حق ندارد بدان قیام کند، یا برای هرکسی که خداوند را به توحید میشناسد و به پیامبرش ایمان آورده است مباح است و هرکس چنین باشد حق دارد که دیگران را به خداوند عز و جل و طاعت وی بخواند و در راهش جهاد کند؟
فرمودند: فقط برای برخی افراد رواست و جز کسی که از آنها باشد حق ندارد بدان قیام کند.
گفتم: آنان چه کسانیاند؟
فرمودند: کسی که به شرایطی که خداوند عز و جل در قتال و جهاد بر مجاهدان قرار داده قیام نماید؛چنین کسی در دعوت به سوی خداوند عز و جل مأذون است؛ و کسی که پای این شرایط نایستد اذن به جهاد و دعوت به خداوند ندارد تا زمانی که بر خویشتن آن شرایط جهاد که خداوند بر آن عهد گرفته را مستقر نماید.
گفتم: خداوند شما را رحمت کند! لطفا برایم تبیین نمایید.
فرمودند:همانا خداوند تبارک و تعالی در کتابش از دعوتکنندگان به خویش خبر داد و وصف آنان را بیان کرد و برایشان درجاتی معلوم نمود که با همدیگر شناخته میشوند و از برخی به وجود برخی دیگر استدلال میشود:
پس همانا خبر داد که خودش اولین کسی است که به خویش و به طاعت خویش و پیروی کردن از دستور خویش دعوت کرده است؛ پس از خودش شروع کرد و فرمود: «و خداوند به سوى سرای سراسر سلامتی دعوت مىكند، و هر كس را بخواهد به راهى راست هدايت مىكند» (یونس/۲۵).
سپس دومین را رسولش شمرد و فرمود: «به سوى راه پروردگارت با حكمت و موعظه نيكو دعوت كن و با آنان به نيكوترين وجه مجادله نما» (نحل/۱۲۵)، یعنی با قرآن؛ و کسی که با امر خدا مخالفت کرد و به سوی او دعوت کند بر اساس چیزی غیر از آنچه در کتابش بدان دستور داده و نیز برخلاف کسی که دستور داده که جز با او دعوتی انجام نشود، چنین کسی واقعا دعوت کننده به سوی خدا نیست. و باز در مورد پیامبرش فرمود: «و تو قطعا به صراطی مستقیم هدایت میکند» (شوری/۵۲) یعنی دعوت میکنی.
سپس سومین دعوت کننده به خویش را کتابش معرفی کرد و فرمود: «حقّا كه اين قرآن به آنچه که استوارترين است هدايت مىكند، و مؤمنانى را كه پيوسته عملهاى صالح بجا مىآورند بشارت مىدهد كه براى آنها پاداشى بزرگ است» (اسراء/۹).
سپس از کسی یاد کرد که بعد از خودش و بعد از رسولش در کتابش به وی اجازه داد که به سوی او دعوت کند و فرمود: «و بايد از شما گروهى باشند كه به سوى خير دعوت نمايند و به كار نيك امر كنند و از كار زشت بازدارند، و آنهايند كه رستگارانند» (آل عمران/۱۰۴). سپس از این امت خبر داد و اینکه آنها چه کسانیاند و اینکه از ذریه ابراهیم و اسماعیل از ساکنان حرم هستند (بقره/۱۲۷-۱۲۸)[۲۰]، از آن کسانی که هیچگاه غیر خدا را نپرستیدند (بقره/۱۳۳)[۲۱]، همان کسانی که خداوند هرگونه پلیدی را از آنان برد و آنان را کاملا تطهیر کرد (احزاب/۳۳)، همان کسانی که آنان را پیش از این در وصف امت ابراهیم توصیف فرمود (آل عمران/۶۸[۲۲]؛ نساء/۱۲۵[۲۳]؛ حج/۷۸[۲۴])، همان کسانی که در مقصود خداوند در آیه «من از روی بصيرت به سوى خدا دعوت مىكنم و نیز و كسی كه پيرو من است» (یوسف/۱۰۸) همینها بود، یعنی اولین کسی که در ایمان آوردن به وی وتصدیق آنچه از جانب خداوند عز و جل آورده بود از وی پیروی کرد، از همان امتی که خداوند در آن و از آن و به سوی آن پیش از آفرینش برانگیخته بود، از آن کسانی که هرگز به خداوند شرک نورزیدند و ایمانشان را به ظلم – که همان شرک است – نیالودند (انعام/۸۲)[۲۵].
سپس یاد کرد از پیروان پیامبرش و پیروان این امتی که در کتاب خویش با ویژگی امر به معروف و نهی از منکر آنان را توصیف کرد و آنان را دعوتکننده به سوی خویش قرار داد و به آنها نیز برای دعوت به خویش اجازه داد و فرمود: «اى پيامبر، براى تو كافى است خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى كردهاند» (انفال/۶۴). سپس پیروان پیامبرش از این مومنان را توصیف کرد و فرمود: «محمّد فرستاده خداست، و كسانى كه همراه اويند در برابر كفّار سرسخت و در ميان خودشان مهربانند، آنها را همواره در حال ركوع و سجود مىبينى كه پيوسته فضل خداوند و خشنودى او را مىطلبند، نشانه آنها در اثر سجده در رخسارشان پيداست؛ اين صفت آنهاست در تورات، و صفت آنها در انجيل …» (فتح/۲۹) و فرمود: «روزى كه خداوند، پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردهاند خوار نمىكند، نور آنها از پيشاپيش و از جانب راستشان در حركت است» (تحریم/۸) یعنی آن مومنان؛ و فرمود: «قطعا مومنان رستگار شدند» (مومنون/۲). سپس آنان را آراست و چنان توصیفشان کرد که جز کسی که از آنان است کسی در الحاق بدانان طمع نکند و در زمره اموری که آنان را آراست و توصیف فرمود این بود که: «آنان كه در نمازشان فروتنند؛ و آنان كه از هر بيهوده رويگردانند؛ و آنان كه زكات را پرداختكنندهاند [یا: به تزكيه نفس عاملاند]؛ و آنان كه نگهدارنده نيروى شهوت خويشاند … و آنان كه امانتهاى خود و پيمانهاى خود را رعايتكنندهاند؛ و آنان كه بر نمازهايشان محافظت مىنمايند؛ آنانند كه ميراث برانند؛ همانان كه بهشت برين را به ارث مىبرند و آنها در آنجا جاويدانند» (مومنون/۳-۱۱) و باز در آراستن و توصیف ایشان فرمود: «و آنان كه معبود ديگرى با خداوند نمىخوانند، و نفسى را كه خدا محترم و مصون داشته، جز به حق نمىكشند، و زنا نمىكنند، و كسى كه چنين كند به كيفرى برخورد نمايد؛ عذاب او در روز قيامت دو برابر شود و در آن هميشه به خوارى بماند» (فرقان/۶۸-۶۹) سپس خیر داد که همانا خداوند از این مومنان و کسانی که به وصف ایشاناند «جانها و مالهايشان را خريدارى كرده به بهاى آنكه بهشت از آن آنها باشد؛ در راه خدا مىجنگند پس مىكشند و كشته مىشوند؛ [این] وعده حقّى بر عهده اوست در تورات و انجيل و قرآن» سپس از وفای آنان به عهد و بیعتش برای خداوند یاد کرد و فرمود: «و چه كسى وفادارتر به عهد خود از خداست؟ پس شادمان باشيد به اين داد و ستدى كه انجام دادهايد، و اين است كاميابى بزرگ» (توبه/۱۱۱).
پس هنگامی که این آیه «حقّا كه خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريدارى كرده به بهاى آنكه بهشت از آن آنها باشد» (توبه/۱۱۱) نازل شد شخصی خدمت پیامبر ص عرض کرد: ای پیامبر خدا! آیا به نظر شما اگر شخصی شمشیر بردارد و بجنگد تا کشته شود اما برخی از این محرمات را انجام میدهد آیا او شهید است؟
پس خداوند [آیه بعدی را] بر پیامبرش نازل کرد که: «همان توبهكنندگان، عبادتكنندگان، حمد و سپاسگويان، سیاحتکنندگان، ركوعكنندگان، سجده كنندگان، فرماندهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و نگهبانان مرزهاى خدا، و بشارت ده اين مؤمنان را» (توبه/۱۱۲). پس پیامبر ص مجاهدان از مومنان را با کسانی که وصفشان چنین و ریوزشان شهادت و بهشت است تفسیر کرد و فرمود: آنان توبهكنندگان از گناهاناند، عبادتكنندگانیاند که جز خدا را نمیپرستند و چیزی را شریک او قرار نمیدهند، حمد و سپاسگويانیاند که خداوند را در هر حال، در شدت و آسایش حمد گویند، سیاحتکنندگان که همان روزهداراناند، ركوعكنندگان و سجده كنندگانیاند که بر نمازهای پنجگانه مراقبت دارند و نگهبانان آناند و با رکوع و سجودش و خشوع در آن و در اوقات آن بر آن محافظت میکنند، بعد از آن فرماندهندگان به معروف و عاملان آن هستند، و بازدارندگان از منكر و خودشان از آن بازمیایستند. سپس فرمود پس به شهادت و بهشت بشارت بده کسی را که در حالی که این شرایط را رعایت میکند کشته شود.
سپس خداوند تبارک و تعالی خبر داد که دستور به قتال و جنگ نداده است مگر به کسانی که واجد این شروطند و فرمود: «به آنان كه جنگ بر آنها تحميل مىشود رخصت جهاد و نبرد داده شد، زيرا به آنها ستم شده، و البته خداوند بر يارى آنها كاملا تواناست؛ همانان كه از خانههاى خود به ناحق اخراج شدند جز آنكه مىگفتند: پروردگار ما الله است» (حج/۳۹-۴۰) و این بدان سبب است که جمیع آنچه بین آسمان و زمین است از آن خداوند عز و جل است و رسول او و پیروان ایشان، یعنی مومنانی که دارای این ویژگی باشند؛ پس آنچه از دنیا در دست مشرکان و کافران و ظالمان و فاجران است، که مخالف رسول الله ص و رویگردان از طاعت خدا و رسول هستند در به دست آوردن اینها بر مومنانی که چنین صفاتی را دارند ستم کرده و بر مومنان در خصوص «آنچه را خداوند بر فرستاده خود [به عنوان فىء] بازگردانده» (حشر/۶) غلبه کردهاند؛ پس این حق خداوند است که به آنان به عنوان فیء واگذار کرده و بدانان برگردانده است [در اینجا حضرت معنای فیء را با آیات دیگر توضیح میدهند که این فراز قبلا در ذیل آیه ۹ (حدیث۸۳ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-09/#_ftnref23) گذشت.] و این همان است که خداوند فرمود: «به آنان كه جنگ بر آنها تحميل مىشود رخصت جهاد و نبرد داده شد»، که مومنان بدان سزاوارتر و محقتر بودند.
و فقط به مومنانی که به این شرایط ایمان که توصیف کردیم متعهدند اجازه [جهاد] داده شده؛ و این بدان سبب است که وی ماذون به جهاد نیست مگر اینکه مظلوم باشد؛و مظلوم نیست مگر اینکه مومن باشد؛ و مومن نیست مگر اینکه به این شرایط ایمان که خداوند متعال بر مومنان و مجاهدان شرط نموده پابرجا باشد. پس کسی که این شرایط خداوند عز و جل در او کامل شد مومن است و همین که مومن شد مظلوم واقع میشود و همین که مظلوم بود به وی اجازه جهاد داده میشود
زیرا خداوند عز و جل فرمود: «به آنان كه جنگ بر آنها تحميل مىشود رخصت جهاد و نبرد داده شد، زيرا به آنها ستم شده، و البته خداوند بر يارى آنها كاملا تواناست» (حج/۳۹). و اگر دربردارنده همه این شرایط ایمان نباشد [در صورتی که اقدام به جهاد کند] از آن ظالمانی است که از حد خود تجاوز کرده و جهاد با او واجب است تا توبه کند؛ و چنین کسی ماذون در جهاد و دعوت به سوی خداوند عز و جل نیست؛ زیرا از آن مومنان مظلومی که خداوند در قرآن به آنان اجازه جنگیدن داده نمی باشد. پس هنگامی که آیه «به آنان كه جنگ بر آنها تحميل مىشود رخصت جهاد و نبرد داده شد» در مورد مهاجرانی که اهل مکه آنان را از سرزمین و داراییهایشان اخراج کرده بودند نازل شد، جهاد با آنان را به خاطر ظلمی که بر ایشان کرده بودند مباح شمرد و به آنان اجازه جنگیدن داده شد. [سپس پرسش و پاسخی بین وی و امام در خصوص همین جهاد این مومنان اولیه درمیگیرد؛ سپس امام ع ادامه میدهد] و کسی که دارای این ویژگیها نباشد وی ظالم است و از مظلومین نیست و به او اجازه جنگیدن و نهی از منکر و امر به معروف داده نشده است زیرا وی اهل این نیست و به وی اجازه دعوت به سوی خداوند عز و جل داده نشده است؛ زیرا وی حق ندارد با کسی که مثل خودش است بجنگد و دستور داده شده که خود وی به سوی خداوند دعوت شود؛و کسی که مومنان به جهاد با او امر شدهاند که نمی تواند مجاهد باشد و جهاد بر او ممنوع است و از او منع شده؛ و کسی که وی را باید به سوی توبه و حق و کار نیک دعوت کرد و از کار بد بازداشت که نمی شود خودش دعوتکننده به خداوند باشد؛ و کسی که باید به وی دستور داد که باید اطاعت کند، خودش امر به معروف نمیکند؛ و کسی که باید وی را نهی از منکر کرد، خودش نهی از منکر نمیکند.
پس کسی که این شرایطی را که خداوند اهل آن در میان اصحاب پیامبر ص را بدان توصیف کرد در خود جمع کند و مظلوم باشد، وی در جهاد ماذون است همان طور که به اصحاب پیامبر اذن داده شد؛ زیرا حکم خداوند در مورد گذشتگان و آیندگان و نیز واجباتش در میان آنها یکسان است مگر در جایی که علت یا واقعه خاصی رخ داده باشد [یعنی جایی که حکم ثانوی در کار باشد]؛ و گذشتگان و آیندگان در خصوص این وقایع خاص که حکم را عوض میکند نیز شبیه هماند و واجبات بر آنان یکسان است؛ از آیندگان در مورد ادای واجبات همان سوالی میشود که از گذشتگان سوال وشود؛ و در همان چیزهایی باید حساب پس دهند که آنان حساب پس دادند؛ و خلاصه اینکه کسی که ویژگی آن مومنان که خداوند برای جهاد بدانان اجازه داده را نداشته باشد اذن جهاد ندارد تا اینکه به همه آنچه خداوند شرط کرده برگردد؛و اگر همه آن شرایط در وی جمع شد آنگاه از کسانی است که اذن جهاد دارند.
پس هر بندهای باید تقوای الهی در پیش گیرد و به آرزوهایی فریفته نشود که خداوند از آنها نهی کرد، یعنی از این مطالب دروغی که افراد بر قرآن دروغ میبندند [که اذن جهاد را برای حاکمانی همچون حاکمان اموی و عباسی به رسمیت میشناسند] و از اینها و از حاملان و راویان آن تبری بجوید و بر اساس شبهات و امور مشتبه کسی را بر خدا مقدم نکند که عذری در آن نخواهد داشت زیرا ورای کسی که متعرض قتل در راه خدا شود منزلتی که بتوان بدان در پیشگاه خداوند رسید نیست؛ و آن غایت اعمال است در عظمت قدر و قیمتش؛ پس هرکس بر خویش حکم کند و کتاب خدا را ببیند و خود را بر او عرضه کند که هیچکس از خود شخص به خویش آگاهتر نیست. پس اگر خود را برپادارنده آن شرایطی که خداوند برای جهاد لازم شمرد دانست به جهاد اقدام کند؛ و اگر تقصیر و کوتاهیای در خویش یافت به اصلاح آن بپردازد و آن گونه که خداوند بر وی واجب کرده آن را برپا دارد و زمانی به جهاد اقدام کند که پاک و مطهر از هر پلیدیای باشد که بین او و جهاد فاصله میاندازد.
و ما در مورد کسی که میخواهد به جهاد برود و دارای این ویژگیهایی نیست که خداوند برای مومنان و مجاهدان برشمرد نمی گوییم که جهاد نکنید؛بلکه میگوییم ما به شما شرایطی را آموختیم که خداوند عز و جل برای اهل جهادی که با آنها بیعت کرد و از آنان جان و مالشان را به بهای بهشت خریده است معین فرموده؛ پس هرکس خودش آن کوتاهیهایی که در این زمینه میبیند اصلاح کند و خود را بر رایط خداوند عرضه بدارد؛ اگر دید این شرایط در او کامل شده بداند که از کسانی است که اذن جهاد بدانان داده شده است.
اما اگر همچنان علیرغم اصرار بر گناهان و محرماتی که دارد از اینکه مجاهد باشد و به جهاد اقدام کند دست برنداشت و خواست با خبط و خلط و کوری قدم بردارد و جاهلانه و به اتکای روایات دروغین بر کار خدا وارد شود به جان خودم سوگند که مصداق این حدیث [نبوی] است که درباره عمل چنین کسی فرمود: «همانا خداوند عز و جل همواره این دین را با اقوامی که بهرهای [از انسانیت و دیانت] ندارند یاری میکند»! پس هرکس باید تقوای الهی در پیش گیرد و از اینکه در زمره چنین کسانی باشد برحذر باشد؛ که همانا مطلب را برای شما بیان کردم و بعد از بیان بهانه جاهل بودن پذیرفتنی نیست؛ و هیچ نیرویی جز به واسطه خداوند نیست و خداوند ما را کافی است که بر او توکل کردیم و سرانجام سوی اوست.
الكافي، ج۵، ص۱۳-۱۹؛ تهذيب الأحكام، ج۶، ص۱۲۷-۱۳۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنِ الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ وَ الْجِهَادِ فِي سَبِيلِهِ، أَ هُوَ لِقَوْمٍ لَا يَحِلُّ إِلَّا لَهُمْ وَ لَا يَقُومُ بِهِ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْهُمْ؟ أَمْ هُوَ مُبَاحٌ لِكُلِّ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ آمَنَ بِرَسُولِهِ ص، وَ مَنْ كَانَ كَذَا فَلَهُ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَى طَاعَتِهِ وَ أَنْ يُجَاهِدَ فِي سَبِيلِهِ؟
فَقَالَ: ذَلِكَ لِقَوْمٍ لَا يَحِلُّ إِلَّا لَهُمْ؛ وَ لَا يَقُومُ بِذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْهُمْ.
قُلْتُ: مَنْ أُولَئِكَ؟
قَالَ: مَنْ قَامَ بِشَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقِتَالِ وَ الْجِهَادِ عَلَى الْمُجَاهِدِينَ، فَهُوَ الْمَأْذُونُ لَهُ فِي الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ قَائِماً بِشَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْجِهَادِ عَلَى الْمُجَاهِدِينَ، فَلَيْسَ بِمَأْذُونٍ لَهُ فِي الْجِهَادِ وَ لَا الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ، حَتَّى يَحْكُمَ فِي نَفْسِهِ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ شَرَائِطَ الْجِهَادِ.
قُلْتُ: فَبَيِّنْ لِي يَرْحَمُكَ اللَّهُ.
قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْبَرَ [نَبِيَّهُ] فِي كِتَابِهِ الدُّعَاءَ إِلَيْهِ وَ وَصَفَ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ فَجَعَلَ ذَلِكَ لَهُمْ دَرَجَاتٍ يُعَرِّفُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ يُسْتَدَلُّ بِبَعْضِهَا عَلَى بَعْضٍ:
فَأَخْبَرَ أَنَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوَّلُ مَنْ دَعَا إِلَى نَفْسِهِ وَ دَعَا إِلَى طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ أَمْرِهِ فَبَدَأَ بِنَفْسِهِ فَقَالَ: «وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (یونس/۲۵).
ثُمَّ ثَنَّى بِرَسُولِهِ فَقَالَ: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (نحل/۱۲۵) يَعْنِي بِالْقُرْآنِ؛ وَ لَمْ يَكُنْ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ خَالَفَ أَمْرَ اللَّهِ وَ يَدْعُو إِلَيْهِ بِغَيْرِ مَا أُمِرَ [بِهِ] فِي كِتَابِهِ وَ الَّذِي أَمَرَ أَنْ لَا يُدْعَى إِلَّا بِهِ. وَ قَالَ فِي نَبِيِّهِ ص «وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (شوری/۵۲) يَقُولُ: تَدْعُو.
ثُمَّ ثَلَّثَ بِالدُّعَاءِ إِلَيْهِ بِكِتَابِهِ أَيْضاً فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ أَيْ يَدْعُو وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ» (اسراء/۹).
ثُمَّ ذَكَرَ مَنْ أَذِنَ لَهُ فِي الدُّعَاءِ إِلَيْهِ بَعْدَهُ وَ بَعْدَ رَسُولِهِ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (آل عمران/۱۰۴). ثُمَّ أَخْبَرَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مِمَّنْ هِيَ، وَ أَنَّهَا مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِسْمَاعِيلَ، مِنْ سُكَّانِ الْحَرَمِ مِمَّنْ لَمْ يَعْبُدُوا غَيْرَ اللَّهِ قَطُّ، الَّذِينَ وَجَبَتْ لَهُمُ الدَّعْوَةُ دَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ مِنْ أَهْلِ الْمَسْجِدِ الَّذِينَ أَخْبَرَ عَنْهُمْ فِي كِتَابِهِ: أَنَّهُ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً، الَّذِينَ وَصَفْنَاهُمْ قَبْلَ هَذَا فِي صِفَةِ أُمَّةِ إِبْرَاهِيمَ ع، الَّذِينَ عَنَاهُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي قَوْلِهِ «أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي» (یوسف/۱۰۸)، يَعْنِي أَوَّلَ مَنِ اتَّبَعَهُ عَلَى الْإِيمَانِ بِهِ وَ التَّصْدِيقِ لَهُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، مِنَ الْأُمَّةِ الَّتِي بُعِثَ فِيهَا وَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا قَبْلَ الْخَلْقِ، مِمَّنْ لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ قَطُّ وَ لَمْ يَلْبِسْ إِيمَانَهُ بِظُلْمٍ وَ هُوَ الشِّرْكُ.
ثُمَّ ذَكَرَ أَتْبَاعَ نَبِيِّهِ ص وَ أَتْبَاعَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّتِي وَصَفَهَا فِي كِتَابِهِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَعَلَهَا دَاعِيَةً إِلَيْهِ وَ أَذِنَ لَهَا فِي الدُّعَاءِ إِلَيْهِ فَقَالَ: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» (انفال/۶۴). ثُمَّ وَصَفَ أَتْبَاعَ نَبِيِّهِ ص مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ …» (فتح/۲۹). وَ قَالَ: «يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» (تحریم/۸) يَعْنِي أُولَئِكَ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مومنون/۲). ثُمَّ حَلَّاهُمْ وَ وَصَفَهُمْ كَيْ لَا يَطْمَعَ فِي اللَّحَاقِ بِهِمْ إِلَّا مَنْ كَانَ مِنْهُمْ فَقَالَ فِيمَا حَلَّاهُمْ بِهِ وَ وَصَفَهُمْ «الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» إِلَى قَوْلِهِ «أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ» (مومنون/۳-۱۱) وَ قَالَ فِي صِفَتِهِمْ وَ حِلْيَتِهِمْ أَيْضاً: «الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً» (فرقان/۶۸-۶۹) ثُمَّ أَخْبَرَ أَنَّهُ «اشْتَرَى مِنْ» هَؤُلَاءِ «الْمُؤْمِنِينَ» وَ مَنْ كَانَ عَلَى مِثْلِ صِفَتِهِمْ «أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ» ثُمَّ ذَكَرَ وَفَاءَهُمْ لَهُ بِعَهْدِهِ وَ مُبَايَعَتِهِ فَقَالَ «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (توبه/۱۱۱).
فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» قَامَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ! أَ رَأَيْتَكَ الرَّجُلُ يَأْخُذُ سَيْفَهُ فَيُقَاتِلُ حَتَّى يُقْتَلَ إِلَّا أَنَّهُ يَقْتَرِفُ مِنْ هَذِهِ الْمَحَارِمِ أَ شَهِيدٌ هُوَ؟
فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى رَسُولِهِ: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (توبه/۱۱۲). فَفَسَّرَ [فبشر] النَّبِيُّ ص الْمُجَاهِدِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُمْ وَ حِلْيَتُهُمْ بِالشَّهَادَةِ وَ الْجَنَّةِ وَ قَالَ: التَّائِبُونَ مِنَ الذُّنُوبِ الْعابِدُونَ الَّذِينَ لَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا يُشْرِكُونَ بِهِ شَيْئاً الْحامِدُونَ الَّذِينَ يَحْمَدُونَ اللَّهَ عَلَى كُلِّ حَالٍ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ السَّائِحُونَ وَ هُمُ الصَّائِمُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الَّذِينَ يُوَاظِبُونَ عَلَى الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ وَ الْحَافِظُونَ لَهَا وَ الْمُحَافِظُونَ عَلَيْهَا بِرُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا وَ فِي الْخُشُوعِ فِيهَا وَ فِي أَوْقَاتِهَا الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ بَعْدَ ذَلِكَ وَ الْعَامِلُونَ بِهِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْمُنْتَهُونَ عَنْهُ. قَالَ: فَبَشِّرْ مَنْ قُتِلَ وَ هُوَ قَائِمٌ بِهَذِهِ الشُّرُوطِ بِالشَّهَادَةِ وَ الْجَنَّةِ.
ثُمَّ أَخْبَرَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنَّهُ لَمْ يَأْمُرْ بِالْقِتَالِ إِلَّا أَصْحَابَ هَذِهِ الشُّرُوطِ؛ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» (حج/۳۹-۴۰) وَ ذَلِكَ أَنَّ جَمِيعَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَتْبَاعِهِمَا [لِأَتْبَاعِهِ] مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الصِّفَةِ؛ فَمَا كَانَ مِنَ الدُّنْيَا فِي أَيْدِي الْمُشْرِكِينَ وَ الْكُفَّارِ وَ الظَّلَمَةِ وَ الْفُجَّارِ مِنْ أَهْلِ الْخِلَافِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْمُوَلِّي عَنْ طَاعَتِهِمَا مِمَّا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ ظَلَمُوا فِيهِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الصِّفَاتِ وَ غَلَبُوهُمْ عَلَيْهِ مِن [ب]«ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ» (حشر/۶) فَهُوَ حَقُّهُمْ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَدَّهُ إِلَيْهِمْ …[۲۶] [در اینجا حضرت معنای فیء را با آیات دیگر توضیح میدهند که این فراز قبلا در ذیل آیه ۹ (حدیث۸۳ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-09/#_ftnref23) گذشت.] فَذَلِكَ قَوْلُهُ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ أَحَقَّ بِهِ مِنْهُمْ؛
وَ إِنَّمَا أُذِنَ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ قَامُوا بِشَرَائِطِ الْإِيمَانِ الَّتِي وَصَفْنَاهَا؛ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَا يَكُونُ مَأْذُوناً لَهُ فِي الْقِتَالِ حَتَّى يَكُونَ مَظْلُوماً؛ وَ لَا يَكُونُ مَظْلُوماً حَتَّى يَكُونَ مُؤْمِناً؛ وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ قَائِماً بِشَرَائِطِ الْإِيمَانِ الَّتِي اشْتَرَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ. فَإِذَا تَكَامَلَتْ فِيهِ شَرَائِطُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ مُؤْمِناً؛ وَ إِذَا كَانَ مُؤْمِناً كَانَ مَظْلُوماً؛ وَ إِذَا كَانَ مَظْلُوماً كَانَ مَأْذُوناً لَهُ فِي الْجِهَادِ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ». وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ مُسْتَكْمِلًا لِشَرَائِطِ الْإِيمَانِ فَهُوَ ظَالِمٌ مِمَّنْ يَبْغِي وَ يَجِبُ جِهَادُهُ حَتَّى يَتُوبَ وَ لَيْسَ مِثْلُهُ مَأْذُوناً لَهُ فِي الْجِهَادِ وَ الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، لِأَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الْمَظْلُومِينَ الَّذِينَ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْقُرْآنِ فِي الْقِتَالِ. فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» فِي الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أَخْرَجَهُمْ أَهْلُ مَكَّةَ مِنْ دِيَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ، أُحِلَّ لَهُمْ جِهَادُهُمْ بِظُلْمِهِمْ إِيَّاهُمْ، وَ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْقِتَالِ. …[۲۷] وَ مَنْ كَانَ عَلَى خِلَافِ ذَلِكَ فَهُوَ ظَالِمٌ وَ لَيْسَ مِنَ الْمَظْلُومِينَ وَ لَيْسَ بِمَأْذُونٍ لَهُ فِي الْقِتَالِ وَ لَا بِالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ لِأَنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ ذَلِكَ وَ لَا مَأْذُونٍ لَهُ فِي الدُّعَاءِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ لِأَنَّهُ لَيْسَ يُجَاهِدُ مِثْلُهُ وَ أُمِرَ بِدُعَائِهِ إِلَى اللَّهِ وَ لَا يَكُونُ مُجَاهِداً مَنْ قَدْ أُمِرَ الْمُؤْمِنُونَ بِجِهَادِهِ وَ حَظَرَ الْجِهَادَ عَلَيْهِ وَ مَنَعَهُ مِنْهُ، وَ لَا يَكُونُ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أُمِرَ بِدُعَاءِ مِثْلِهِ إِلَى التَّوْبَةِ وَ الْحَقِّ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ لَا يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ مَنْ قَدْ أُمِرَ أَنْ يُؤْمَرَ بِهِ، وَ لَا يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ مَنْ قَدْ أُمِرَ أَنْ يُنْهَى عَنْهُ.
فَمَنْ كَانَتْ [کان] قَدْ تَمَّتْ فِيهِ شَرَائِطُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِي وُصِفَ بِهَا أَهْلُهَا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ ص وَ هُوَ مَظْلُومٌ، فَهُوَ مَأْذُونٌ لَهُ فِي الْجِهَادِ كَمَا أُذِنَ لَهُمْ فِي الْجِهَادِ؛ لِأَنَّ حُكْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ فَرَائِضَهُ عَلَيْهِمْ سَوَاءٌ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ أَوْ حَادِثٍ يَكُونُ؛ وَ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ أَيْضاً فِي مَنْعِ الْحَوَادِثِ شُرَكَاءُ، وَ الْفَرَائِضُ عَلَيْهِمْ وَاحِدَةٌ، يُسْأَلُ الْآخِرُونَ عَنْ أَدَاءِ الْفَرَائِضِ عَمَّا يُسْأَلُ عَنْهُ الْأَوَّلُونَ، وَ يُحَاسَبُونَ عَمَّا بِهِ يُحَاسَبُونَ؛ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى صِفَةِ مَنْ أَذِنَ اللَّهُ لَهُ فِي الْجِهَادِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَلَيْسَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ وَ لَيْسَ بِمَأْذُونٍ لَهُ فِيهِ حَتَّى يَفِيءَ بِمَا شَرَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ. فَإِذَا تَكَامَلَتْ فِيهِ شَرَائِطُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ فَهُوَ مِنَ الْمَأْذُونِينَ لَهُمْ فِي الْجِهَادِ.
فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدٌ وَ لَا يَغْتَرَّ بِالْأَمَانِيِّ الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا مِنْ هَذِهِ الْأَحَادِيثِ الْكَاذِبَةِ عَلَى اللَّهِ الَّتِي يُكَذِّبُهَا الْقُرْآنُ وَ يَتَبَرَّأُ مِنْهَا وَ مِنْ حَمَلَتِهَا وَ رُوَاتِهَا وَ لَا يَقْدَمُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِشُبْهَةٍ لَا يُعْذَرُ بِهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ وَرَاءَ الْمُتَعَرِّضِ لِلْقَتْلِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَنْزِلَةٌ يُؤْتَى اللَّهُ مِنْ قِبَلِهَا وَ هِيَ غَايَةُ الْأَعْمَالِ فِي عِظَمِ قَدْرِهَا فَلْيَحْكُمِ امْرُؤٌ لِنَفْسِهِ وَ لْيُرِهَا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَعْرِضُهَا عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَا أَحَدَ أَعْرَفُ بِالْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ. فَإِنْ وَجَدَهَا قَائِمَةً بِمَا شَرَطَ اللَّهُ عَلَيْهِ فِي الْجِهَادِ فَلْيُقْدِمْ عَلَى الْجِهَادِ؛ وَ إِنْ عَلِمَ تَقْصِيراً فَلْيُصْلِحْهَا وَ لْيُقِمْهَا عَلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهَا مِنَ الْجِهَادِ، ثُمَّ لْيُقْدِمْ بِهَا وَ هِيَ طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ مِنْ كُلِّ دَنَسٍ يَحُولُ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ جِهَادِهَا.
وَ لَسْنَا نَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ الْجِهَادَ وَ هُوَ عَلَى خِلَافِ مَا وَصَفْنَا مِنْ شَرَائِطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ: «لَا تُجَاهِدُوا»؛ وَ لَكِنْ نَقُولُ: قَدْ عَلَّمْنَاكُمْ مَا شَرَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَهْلِ الْجِهَادِ الَّذِينَ بَايَعَهُمْ وَ اشْتَرَى مِنْهُمْ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِالْجِنَانِ؛ فَلْيُصْلِحِ امْرُؤٌ مَا عَلِمَ مِنْ نَفْسِهِ مِنْ تَقْصِيرٍ عَنْ ذَلِكَ وَ لْيَعْرِضْهَا عَلَى شَرَائِطِ اللَّهِ؛ فَإِنْ رَأَى أَنَّهُ قَدْ وَفَى بِهَا وَ تَكَامَلَتْ فِيهِ فَإِنَّهُ مِمَّنْ أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِي الْجِهَادِ.
فَإِنْ أَبَى أَنْ لَا يَكُونَ مُجَاهِداً عَلَى مَا فِيهِ مِنَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَعَاصِي وَ الْمَحَارِمِ وَ الْإِقْدَامِ عَلَى الْجِهَادِ بِالتَّخْبِيطِ وَ الْعَمَى وَ الْقُدُومِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْجَهْلِ وَ الرِّوَايَاتِ الْكَاذِبَةِ، فَلَقَدْ لَعَمْرِي جَاءَ الْأَثَرُ فِيمَنْ فَعَلَ هَذَا الْفِعْلَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَنْصُرُ هَذَا الدِّينَ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ». فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ امْرُؤٌ وَ لْيَحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ، فَقَدْ بَيَّنَ لَكُمْ وَ لَا عُذْرَ لَكُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ فِي الْجَهْلِ؛ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَ حَسْبُنَا اللَّهُ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ.
[۱] . فرازهایی از این حدیث قبلا در
جلسه ۵۵۹ حدیث۲ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-71/
جلسه ۶۹۶ حدیث۳ http://yekaye.ir/introduction-to-al-asr/
جلسه ۷۵۹ حدیث۷ http://yekaye.ir/ya-seen-36-12/
جلسه ۸۵۰، حدیث۳ https://yekaye.ir/ale-imran-3-179/
جلسه ۸۸۵، حدیث۵ https://yekaye.ir/al-fajr-89-14/
جلسه ۸۳۵، حدیث۹.ب https://yekaye.ir/an-nsea-4-10/
جلسه ۹۷۷، حدیث۱۷ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-10/
[۲] . مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ إِسْلَامَكُمْ فَيَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يُصِيبَكُمْ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ إِنَّهُ لَبِالْمِرْصَادِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ وَ أَشْيَاعُهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. أَلَا إِنَّهُمْ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فِي صَحِيفَتِهِ قَالَ فَذَهَبَ عَلَى النَّاسِ إِلَّا شِرْذِمَةً مِنْهُمْ أَمْرُ الصَّحِيفَةِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ وُلِدَ أَوْ لَمْ يُولَدْ فَلْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ وَ عِنْدَهَا سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ فَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ يَذَرُكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ الْقُرَى وَ هِيَ ظالِمَةٌ كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هَذَا عَلِيٌّ إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ وَ هُوَ مَوَاعِيدُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يُصَدِّقُ مَا وَعَدَهُ
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ وَ اللَّهُ لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ. ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ. كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ فَعَلِمَ الْأَمْرَ وَ النَّهْيَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ تَسْلَمُوا وَ أَطِيعُوا تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا لِنَهْيِهِ تَرْشُدُوا وَ صَيِّرُوا إِلَى مُرَادِهِ وَ لَا تَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِي ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةٌ يَهْدُونَ إِلَى الْحَقِ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.
ثُمَّ قَرَأَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ إِلَى آخِرِهَا وَ قَالَ فِيَّ نَزَلَتْ وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ عَمَّتْ وَ إِيَّاهُمْ خُصَّتْ أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ أَلَا إِنَ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَ عَلِيٍّ هُمْ أَهْلُ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ الْحَادُّونَ وَ هُمُ الْعَادُّونَ وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ الَّذِينَ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ آمِنِينَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ أَنْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ … بِغَيْرِ حِسابٍ
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ يَصْلَوْنَ سَعِيراً أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ وَ لَهَا زَفِيرٌ أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ فِيهِمْ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها الْآيَةَ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ. قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ شَتَّانَ مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْجَنَّةِ عَدُوُّنَا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌ هادٍ؛ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيِّي أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا أَلَا إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ أَلَا إِنَّهُ مُدْرِكٌ بِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدِينِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ الْغَرَّافُ فِي بَحْرٍ عَمِيقٍ أَلَا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمُنَبِّهُ بِأَمْرِ إِيمَانِهِ أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ قَدْ بُشِّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي حُجَّةً وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لَا حَقَّ إِلَّا مَعَهُ وَ لَا نُورَ إِلَّا عِنْدَهُ أَلَا إِنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدِي أَلَا وَ إِنِّي عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي عَلَى بَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدِي أَلَا وَ إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ الْآيَة.
[۳] . با توجه به اینکه متن را با متن العدد القویه تلفیق کردهام و کسی ممکن است مایل باشد متن سید بن طاووس را بتنهایی بخواند متن وی در اینجا تقدیم میشود:
مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ بِإِسْلَامِكُمْ بَلْ لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فَيَحْبَطَ عَمَلُكُمْ وَ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيَكُمْ بِشُوَاظٍ مِنْ نَارٍ وَ نُحَاسٍ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَنْصَارِهِمْ وَ جَمِيعُهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ بِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. أَلَا إِنَّهُمْ أَصْحَابُ الصَّحِيفَةِ. مَعَاشِرَ النَّاسِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ فِي صَحِيفَتِهِ. – قَالَ: فَذَهَبَ عَلَى النَّاسِ إِلَّا شِرْذِمَةً مِنْهُمْ أَمْرُ الصَّحِيفَةِ-.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا أُمِرْتُ بِتَبْلِيغِهِ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى مَنْ شَهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْ وَ وُلِدَ أَمْ لَمْ يُولَدْ فَلْيُبَلِّغْ حَاضِرُكُمْ غَائِبَكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَ الْإِمَامَةَ بَعْدِي مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً أَلَا لَعَنَ اللَّهُ الْغَاصِبِينَ وَ الْمُغْتَصِبِينَ وَ عِنْدَهَا يَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ فَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهِ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ قَرْيَتَكُمْ وَ هُوَ الْمُوَاعِدُ كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ هُوَ مِنِّي وَ مِنْ صُلْبِي وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ فَأَهْلَكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ ثُمَّ تَلَا الْآيَةَ إِلَى آخِرِهَا.
ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ بِأَمْرِهِ فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ لَدَيْهِ فَاسْمَعُوا الْأَمْرَ مِنْهُ تَسْلَمُوا وَ أَطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ انْتَهُوا عَمَّا يَنْهَاكُمْ عَنْهُ تَرْشُدُوا وَ لَا تَتَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا الْهُدَى إِلَيْهِ ثُمَّ عَلِيٌّ بَعْدِي.
وَ قَرَأَ سُورَةَ الْحَمْدِ وَ قَالَ: فِيهِمْ نَزَلَتْ فِيهِمْ ذَكَرَتْ لَهُمْ شَمِلَتْ إِيَّاهُمْ خَصَّتْ وَ عَمَّتْ. أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ الْغَاوُونَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الْآيَةَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فَقَالَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَرْتَابُوا أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ آمِنِينَ وَ تَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ وَ هُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ … بِغَيْرِ حِسابٍ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَصْلَوْنَ سَعِيراً أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ وَ يَرَوْنَ لَهَا زَفِيراً كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِيرٌ إِلَى قَوْلِهِ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ بَيَّنَّا مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْأَجْرِ الْكَبِيرِ عَدُوُّنَا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَدَحَهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي النَّذِيرُ وَ عَلِيٌّ الْبَشِيرُ؛ أَلَا إِنِّي الْمُنْذِرُ وَ عَلِيٌّ الْهَادِي؛ أَلَا إِنِّي النَّبِيُّ وَ عَلِيٌّ الْوَصِيُّ؛ أَلَا إِنِّي الرَّسُولُ وَ عَلِيٌّ الْإِمَامُ وَ الْوَصِيُّ مِنْ بَعْدِي؛ أَلَا إِنَّ الْإِمَامَ الْمَهْدِيَّ مِنَّا؛ أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الْأَدْيَانِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ؛ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحٌ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا وَ قَاتَلَ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ الشِّرْكِ الْمُدْرِكُ لِكُلِّ ثَارَ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ؛ أَلَا إِنَّهُ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُجْتَازُ مِنْ بَحْرٍ عَمِيقٍ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُجَازِي كُلَّ ذِي فَضْلِ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ؛ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ؛ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ السَّدِيدُ؛ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ؛ أَلَا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرُونِ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ أَلَا إِنَّهُ بَاقِي حُجَجِ الْحَجِيجِ وَ لَا حَقَّ إِلَّا مَعَهُ؛ أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي عَلَانِيَتِهِ وَ سِرِّهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ فَهَّمْتُكُمْ وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفَهِّمُكُمْ بَعْدِي أَلَا إِنِّي أَدْعُوكُمْ عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي إِلَى مُصَافَقَتِي إلى [عَلَى] بَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدِي. أَلَا إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً». …
[۴] . متن روضه اندک تفاوتی داشت (فرازهایی از جملات را ندارد) که در اینجا تقدیم میشود:
مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِإِسْلَامِكُمْ فَيَسْخَطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَيُصِيبَكُمْ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَنْصَارَهُمْ وَ أَشْيَاعَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً فِي عَقِبِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا بَلَّغْتُ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْ لَمْ يَشْهَدْ وَ لَمْ يُولَدْ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَكُنْ يَذَرُكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا وَ كَذَلِكَ يُهْلِكُ الْقُرَى وَ هِيَ ظالِمَةٌ كَمَا ذَكَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هَذَا إِمَامُكُمْ وَ وَلِيُّكُمْ وَ هُوَ مُوَاعِدٌ وَ اللَّهُ يُصَدِّقُ وَعْدَهُ
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ وَ اللَّهُ فَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ وَ عَلَيْهِ الْأَمْرُ وَ النَّهْيُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ وَ انْتَهُوْا لِنَهْيِهِ وَ صِيرُوا إِلَى مُرَادِهِ وَ لَا تَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ.
أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ بِاتِّبَاعِهِ ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِي ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.
ثُمَّ قَرَأَ ص الْحَمْدُ لِلَّهِ إِلَى آخِرِهَا وَ قَالَ: فِيَّ نَزَلَتْ وَ فِيهِمْ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ عَمَّتْ وَ إِيَّاهُمْ خُصَّتْ وَ عَمَّتْ. أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ أَهْلُ الشِّقَاقِ الْعَادُّونَ وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ الَّذِي يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ الْمُؤْمِنُونَ فَقَالَ لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَرْتابُوا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ آمِنِينَ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ أَنْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ … بِغَيْرِحِساب
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ يَصْلَوْنَ سَعِيراً أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ هِيَ تَفُورُ وَ لَهَا زَفِيرٌ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها الْآيَةَ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمْ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ عَدُوُّنَا مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا مَنْ مَدَحَهُ اللَّهُ وَ أَحَبَّهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا وَ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ هَادٍ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيِّي أَلَا إِنَّ خَاتِمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنَ الشِّرْكِ أَلَا إِنَّهُ مُدْرِكٌ بِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَلَا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدِينِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ الْغَرَّافُ مِنْ بَحْرٍ عَمِيقٍ أَلَا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ تَعَالَى وَ المشبه [الْمُشَيِّدُ] لِأَمْرِ إِيمَانِهِ أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي حُجَّةً وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَ لَا حَقَّ مَعَهُ إِلَّا مَعَهُ وَ لَا نُورَ إِلَّا عِنْدَهُ أَلَا إِنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ [وَ] فَهَّمْتُكُمْ وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفَهِّمُكُمْ بَعْدِي أَلَا وَ إِنَّ عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي عَلَى بَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدَ يَدِي أَلَا وَ إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي وَ أَنَا آخُذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ الْآيَة …
[۵] . مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ فِينَا مَا لَا يُطِيعُكُمُ اللَّهُ وَ يَسْخَطُ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيكُمْ بِسَوْطِ عَذَابٍ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ مِنْ بَعْدِي أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَشْيَاعَهُمْ وَ أَنْصَارَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ بِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وِرَاثَةً وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا بَلَّغْتُ حُجَّةً عَلَى كُلِ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ وُلِدَ أَوْ شَهِدَ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَشْهَدْ يُبَلِّغُ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَهَا مُلْكاً وَ اغْتِصَاباً فَعِنْدَهَا يَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ مَنْ يَفْرُغُ وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُمْ شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا بِتَكْذِيبِهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ مُهْلِكُهَا الْإِمَامُ الْمَهْدِيُّ وَ اللَّهُ مصدق [يَصْدُقُ] وَعْدُهُ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ وَ اللَّهُ فَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ بِمُخَالَفَةِ أَنْبِيَائِهِمْ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ ثُمَّ تَلَا الْآيَةَ إِلَى آخِرِهَا.
ثُمَّ قَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ وَ عِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ لَدَيْهِ فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ وَ انْتَهَوْا لِنَهْيِهِ وَ لَا تَفَرَّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمْ أَنْ تَسْلُكُوا الْهُدَى إِلَيْهِ ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِي ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ الْهُدَى يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.
ثُمَّ قَرَأَ الْحَمْدَ وَ قَالَ فِيَّ نَزَلَتْ وَ فِيهِمْ وَ اللَّهِ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ شَمَلَتْ وَ إِيَّاهُمْ خَصَّتْ وَ عَمَّتْ أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ وَ حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ السُّفَهَاءُ وَ الْغَاوُونَ وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ الَّذِي يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمْ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ذَكَرَ فِي كِتَابِهِ فَقَالَ لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ. أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ أَنَّهُمْ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَرْتابُوا أَلَا إِنْ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنِينَ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ أَنْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَصْلَوْنَ سَعِيراً أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ يَرَوْنَ لَهَا زَفِيراً كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها إِلَى آخِرِ الْآيَةِ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ.
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ شَتَّانَ مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْأَجْرِ الْكَبِيرِ مَعَاشِرَ النَّاسِ عَدُوُّنَا كُلُّ مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا كُلُ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَدَحَهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ وَ عَلِيٌّ الْبَشِيرُ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ هَادٍ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيِّي مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي رَسُولٌ وَ عَلِيٌّ إِمَامٌ وَ الْأَئِمَّةُ بَعْدَهُ وُلْدُهُ الْأَئِمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ أَلَا وَ إِنِّي وَالِدُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبِهِ أَلَا وَ إِنِّي وَالِدُ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا أَلَا إِنَّهُ غَالِبُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنَ الشِّرْكِ وَ هَادِمُهَا أَلَا إِنَّهُ الْمُدْرِكُ لِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ الْمِصْبَاحُ مِنَ الْبَحْرِ الْعَمِيقِ أَلَا إِنَّهُ الْوَاسِمُ كُلَّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ وَ الْمُسْنِدُ لِأَمْرِ آبَائِهِ أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ كُلُّ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ أَلَا إِنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُكْمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي عَلَانِيَتِهِ وَ سِرِّهِ
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ وَ هَذَا عَلِيٌّ بَعْدِي يُفْهِمُكُمْ أَلَا وَ إِنَّ عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ عَلَى مُصَافَقَتِكُمْ عَلَى يَدِي بِبَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ لَهُ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدَ يَدِي أَلَا إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بايع [بَايَعَنِي] وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ إِلَى آخِرِ الْآيَة.
[۶] . مَعَاشِرَ النَّاسِ عَلَى اللَّهِ فِينَا مَا لَا يُعْطِيَكُمُ اللَّهُ وَ يَسْخَطُ عَلَيْكُمْ وَ يَبْتَلِيكُمْ بِسَوْطِ عَذَابٍ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ مَعَاشِرَ النَّاسِ سَيَكُونُ بَعْدِي أَئِمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَ أَنَا بَرِيئَانِ مِنْهُمْ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُمْ وَ أَشْيَاعَهُمْ وَ أَنْصَارَهُمْ وَ أَتْبَاعَهُمْ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي أَدَعُهَا إِمَامَةً وَ وِرَاثَةً وَ قَدْ بَلَّغْتُ مَا بَلَّغْتُ حُجَّةً عَلَى كُلِّ حَاضِرٍ وَ غَائِبٍ وَ عَلَى كُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ وُلِدَ وَ شَهِدَ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَشْهَدْ يُبَلِغُ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ سَيَجْعَلُونَهَا مِلْكاً وَ اغْتِصَاباً فَعِنْدَهَا يَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلَانِ مَنْ يَفْرُغُ وَ يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ . مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ مَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمَامَ الْمَهْدِيَّ وَ اللَّهُ مُصْدِقُ وَعْدِهِ مَعَاشِرَ النَّاسِ قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ وَ اللَّهُ فَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلِينَ بِمُخَالَفَةِ أَنْبِيَائِهِمْ وَ هُوَ مُهْلِكُ الْآخِرِينَ ثُمَّ تَلَا ص الْآيَةَ إِلَى آخِرِهَا ثُمَّ قَالَ:
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي وَ نَهَانِي وَ قَدْ أَمَرْتُ عَلِيّاً وَ نَهَيْتُهُ وَ عِلْمُ الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ لَدَيْهِ فَاسْمَعُوا لِأَمْرِهِ وَ تَنَهُّوا لِنَهْيِهِ «وَ لَا يُفَرِّقُ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبِيلِهِ» مَعَاشِرَ النَّاسِ أَنَا صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ الَّذِي أَمَرَكُمُ اللَّهُ أَنْ تَسْلُكُوا الْهُدَى إِلَيْهِ ثُمَّ عَلِيٌّ مِنْ بَعْدِي ثُمَّ وُلْدِي مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ الْهُدَى يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ ثُمَّ قَرَأَ ص الْحَمْدَ وَ قَالَ فِيمَنْ ذُكِرَتْ ذُكِرَتْ فِيهِمْ وَ اللَّهِ فِيهِمْ نَزَلَتْ وَ لَهُمْ وَ اللَّهِ شَمِلَتْ وَ آبَاءَهُمْ خَصَّتْ وَ عَمَّتْ أُولَئِكَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ الَّذِينَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ وَ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ هُمْ [أَهْلُ] الشِّقَاءِ وَ الْغَاوُونَ وَ إِخْوَانُ الشَّيَاطِينِ الَّذِينَ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى [بَعْضٍ ] زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ وَصَفَ اللَّهُ فَقَالَ لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ أَنَّهُمْ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَرْتَابُوا» أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنِينَ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِالتَّسْلِيمِ أَنْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمْ لَهُمُ الْجَنَّةُ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ .
أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَهُمُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ لِجَهَنَّمَ شَهِيقاً وَ يَرَوْنَ لَهَا زَفِيراً كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا إِنَّ أَعْدَاءَ اللَّهِ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ أَلَا فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ، أَلَا وَ إِنَّ أَوْلِيَاءَهُمُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ شَتَّانَ مَا بَيْنَ السَّعِيرِ وَ الْأَجْرِ الْكَبِيرِ مَعَاشِرَ النَّاسِ، عَدُوُّنَا كُلُّ مَنْ ذَمَّهُ اللَّهُ وَ لَعَنَهُ وَ وَلِيُّنَا كُلُّ مَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَدَحَهُ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي النَّذِيرُ وَ عَلِيٌّ الْبَشِيرُ مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ هَادٍ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ وَصِيٌّ مَعَاشِرَ النَّاسِ أَلَا إِنِّي رَسُولٌ وَ عَلِيٌّ الْإِمَامُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ أَلَا وَ إِنِّي وَالِدُهُمْ وَ هُمْ يَخْرُجُونَ مِنْ صُلْبَهُ.
أَلَا وَ إِنِّي وَالِدُهُمْ وَ [خَاتِمُ] الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا أَلَا إِنَّهُ غَالِبُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنَ التُّرْكِ وَ هَادِيهَا أَلَا إِنَّهُ الْمُدْرِكُ لِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ أَلَا إِنَّهُ الْمِصْبَاحُ مِنَ الْبَحْرِ الْعَمِيقِ الْوَاسِمُ لِكُلِّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلِّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِكُلِّ فَهْمٍ أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ وَ الْمُشَيِّدُ لِأَمْرِ آيَاتِهِ أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ أَلَا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ كُلُّ نَبِيٍّ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ، أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي فِي أَرْضِهِ وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ وَ أَمِينُهُ فِي عَلَانِيَتِهِ وَ سِرِّهِ.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنِّي قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفَهِّمُكُمْ بَعْدِي أَلَا وَ عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي عَلَى يَدِي بِبَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ لَهُ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بعد [بَعْدِي] يدي أَلَا إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَ لِي وَ أَنَا أَمُدُّكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ إِلَى آخِرِ الْآيَةِ.
[۷] . و روى أحمد بن محمد الطبري من ثقاتهم المشهور بالخليلي في كتاب المناقب قال: (خطبة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم) أخبرني محمد بن أبي بكر عبد الرحمن:
قال: حدثني الحسن بن علي أبو محمد الدينوري: قال: حدثنا محمد بن الهمداني قال: حدثنا محمد بن خالد الطيالسي قال: حدثنا سيف بن عميرة، عن عقبة بن قيس بن سمعان، عن علقمة بن محمد الحضرمي، عن أبي جعفر محمد بن علي قال: حج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من المدينة و قد بلغ جميع الشرائع قومه غير الحج و الولاية فأتاه جبرئيل فقال: يا محمد إن الله يقرئك السلام و يقول لك: إني لم أقبض نبيا من أنبيائي و رسولا من رسلي إلا من بعد كمال ديني و تمام حجتي و قد بقي عليك من ذلك فريضتان مما يحتاج أن تبلغ قومك، فريضة الحج، و فريضة الولاية و الخليفة من بعدك، فإني لم أخل أرضي من حجة و لن أخليها أبدا، و إن الله عز و جل يأمرك أن تبلغ قومك الحج و ليحج معك من استطاع السبيل من أهل الحضر و الأطراف و الأعراب فتعلمهم من حجهم مثل ما علمتهم من صلاتهم، و زكاتهم، و صيامهم و توقفهم من ذلك على مثل الذي أوقفتهم عليه من جميع ما بلغتهم من الشرائع فنادى منادي رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يريد الحج و أن يعلمكم من ذلك مثل الذي علمكم من شرائع دينكم و يوقفكم من ذلك على مثل ما أوقفكم قال: فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج معه ناس و صفوا له لينظروا ما يصنع؟ و كان جميع من حج مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من أهل المدينة و الأطراف و الأعراب سبعين ألفا أو يزيدون (على نحو عدد أصحاب موسى السبعين ألفا الذين أخذ عليهم ببيعة هارون فنكثوا و اتبعوا السامري و العجل، و كذلك أخذ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم البيعة لعلي عليه السلام بالخلافة على نحو عدد موسى عليه السلام سبعين ألفا فنكثوا البيعة و اتبعوا العجل سنة سيئة مثلا بمثل) لم يخرم (أي لم يقطع) منه شيء و اتصلت التلبية ما بين مكة و المدينة.
فلما وقف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالموقف أتاه جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمد إن الله يقرأ عليك السلام و يقول لك إنه قد دنا أجلك و مدتك و إني أستقدمك على ما لا بد منه، و لا عنه محيص، أعهد عهدك و تقدم في قضيتك، و أعهد إلى ما عندك من العلم، و ميراث علوم الأنبياء من قبلك، و السلاح، و التابوت و جميع ما عندك من آيات الأنبياء فسلمه إلى وصيك و خليفتك من بعدك حجتي البالغة على خلقي، علي بن أبي طالب فأقمه للناس و جدد عهدك و ميثاقك و بيعته و ذكرهم ما في الذر من بيعتي و ميثاقي الذي و ثقتهم به و عهدي الذي عهدت إليهم من الولاية لمولاهم و مولى كل مؤمن و مؤمنة، علي بن أبي طالب فإني لم أقبض نبيا إلا من بعد إكمال ديني، و تمام نعمتي بولاية أوليائي، و معاداة أعدائي و ذلك تمام كمال توحيدي و تمام نعمتي على خلقي باتباع وليي و طاعته، و ذلك إني لا أترك أرضي بغير قيم ليكون حجة لي على خلقي فاليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا بوليي و مولى كل مؤمن و مؤمنة على عهدي و وصي نبيي. و الخليفة و حجتي البالغة على خلقي، مقرون طاعته بطاعتي كما هو مقرون طاعة محمد صلى الله عليه و آله و سلم بطاعتي، فمن أطاعه أطاعني، و من عصاه عصاني، جعلته علما بيني و بين من أشرك معه كان مشركا من لقيني بولايته دخل الجنة، و من لقيني بعداوته دخل النار.
فأقم يا محمد عليا و خذ عليه البيعة و جدد عهدي و ميثاقي لهم الذي أوثقتهم عليه فإني قابضك إلى و مستقدمك.
قال: فخشي رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قومه أهل إنفاق و الشقاق أن يتفرقوا أو يرجعوا جاهلية لما عرف و عهد من عداوتهم و ما ينطوي على ذلك أنفسهم لعلي عليه السلام من البغضاء و سأل صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام أن يسأل ربه العصمة من الناس إلى أن بلغ مسجد الخيف فأمره أن يعهد عهده و يقيم عليا للناس و لم يأته بالعصمة من الناس بالذي أراد حتى إذا أتى كراع الغمم بين مكة و المدينة أتاه جبرئيل عليه السلام فأمره بالذي أتاه قبل و لم يأته بالعصمة فقال: يا جبرئيل إني أخشى قومي أن يكذبوني و لا يقبلون قولي في علي عليه السلام فرفع حتى بلغ غدير خم قبل الجحفة بثلاثة أميال أتاه جبرئيل على خمس ساعات من النهار بالزجر، و الانتهار. و العصمة فكان أولهم قرب الجحفة.
فأمر أن يرد من تقدم منهم و يحبس من تأخر عنهم في ذلك المكان، و أن يقيمه للناس، و يبلغهم ما أنزل إليه في علي عليه السلام و أخبره أن الله قد عصمه من الناس فأمر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مناديه ينادي في الناس: الصلاة جامعة و تنحى إلى ذلك الموضع و فيه سلمات فأمر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أن تقم ما تحتهن و أن ينصب له أحجار كهيئة منبر يشرف على الناس فرجع أوائل الناس و احتبس أواخرهم.
فقام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فوق تلك الأحجار فقال: الحمد لله الذي علا بتوحيده و دنا بتفريده، و جل في سلطانه، و عظم في برهانه، مجيدا لم يزل، و محمودا لا يزال: بارئ السماوات، و داحي المدحوات، و جبار السماوات، سبوح، قدوس، رب الملائكة و الروح، متفضل على جميع من برأه متطول على من أدناه، يلحظ كل عين، و العيون لا تراه، كريم. حليم، ذو أناة قد وسع كل شيء رحمته، و من عليهم بنعمته لا يعجل بانتقام، و لا يبادر إليهم بما استحقوا من عذابه، قد فهم السرائر، و علم الضمائر، و لم يختف عليه المكنونات و لا اشتبهت عليه الخفيات، له الإحاطة بكل شيء، و الغلبة على كل شيء، و القوة بكل شيء، و هو منشئ الشيء حين لا شيء، و دائم غني، و قائم بالقسط لا إله إلا هو العزيز الحكيم.
جل عن أن تدركه الأبصار و هو اللطيف الخبير، لا يلحق أحد وصفه من معانيه و لا يحد (بالحاء أو الجيم) أحد كيف هو من سر و علانية إلا بما دل عز و جل على نفسه أشهد بأنه الله الذي ملأ الدهر قدسه، و الذي يغشى الأبد نوره، و الذي ينفذ أمره بلا مشاورة، و لا معه شريك في تقديره، و لا تفاوت في تدبيره، صور ما ابتدع على غير مثال، و خلق ما خلق بلا معونة من أحد، و لا تكلف، و لا احتيال أنشأها فكانت، و أبرأها فبانت، فهو الله الذي لا إله إلا هو المتقن الصنعة، و الحسن المنعة العدل الذي لا يجور، و الأكرم الذي يرجع إليه الأمور.
أشهد أنه الذي تواضع كل شيء لعظمته، و ذل كل شيء لعزته، و استسلم كل شيء لقدرته، و خضع كل شيء لهيبته، مالك الأملاك و مسخر الشمس و القمر كل يجري لأجل مسمى، يكور الليل على النهار، و يكور النهار على الليل يطلبه حثيثا، قاصم كل جبار عنيد، و مهلك كل شيطان مريد، لم يكن له ضد، و لا ند، أحد، صمد، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد.
إله، واحد، رب، ماجد، يشاء فيمضي، و يريد فيقضي، و يعلم و يحصي، و يميت و يحيي، و يفقر و يغني، و يضحك و يبكي، و يدني، و يقصي، و يمنع، و يثري، له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كل شيء قدير، يولج الليل في النهار، و يولج النهار في الليل لا إله إلا هو العزيز الغفار، مستجيب الدعاء، و مجزل العطاء، محصي الأنفاس و رب الجنة و الناس، الذي لا يشكل عليه شيء، و لا يصرخه المستصرخة (أو المستصرخين)، و لا يبرمه إلحاح الملحين، العاصم للصالحين، الموفق للمفلحين مولى المؤمنين، و رب العالمين الذي استحق من كل خلق أن يشكره و يحمده على السراء، و الضراء، و الشدة و الرخاء.
فأومن به و بملائكته و كتبه و رسله، أسمع لأمره و أطيع. و أبادر إلى كل ما يرضاه: و استسلم بما قضاه رغبة في طاعته، و خوفا من عقوبته أنه الله الذي لا يؤمن مكره و لا يخاف جوره، أقر له على نفسي بالعبودية، و أشهد له بالربوبية، و أؤدي ما أوحى إلى به حذرا أن لا أفعل فتحل بي منه قارعة لا يدفعها عني أحد و إن عظمت حيلته وصفت جبلته.
لا إله إلا هو لأنه قد أعلمني عز و جل أني إن لم أبلغ ما أنزل إلى فما بلغت رسالته، و قد ضمن لي العصمة و هو الله الكافي، الكريم، و أوحى إلى: بسم الله الرحمن الرحيم، يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك و إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .
معاشر الناس و ما قصرت في تبليغ ما أنزله، و أنا أبين لكم هذه الآية إن جبرئيل هبط إلى مرارا ثلاثا يأمرني- عن السلام رب السلام- أن أقوم في هذا المشهد فاعلم كل أبيض و أسود أن علي بن أبي طالب أخي، و وصيي، و خليفتي، و الإمام من بعدي، محله مني محل هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي و هو وليكم بعد الله و رسوله أنزل الله عز و جل علي بذلك آية هي في كتابه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) .
فعلي بن أبي طالب عليه السلام الذي أقام الصلاة و آتى الزكاة، و هو راكع يؤيده الله في كل حال فسألت جبرئيل عليه السلام أن يستعفي لي السلام عن تبليغ ذلك إليكم.
أيها الناس لعلمي بقلة المتقين و كثرة المنافقين و ادعاء اللائمين و حيل المستترين بالإسلام الذين وصفهم الله في كتابه، بأنهم (يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ و يحسبونه هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ) و كثرة إذا هم لي غير مرة حتى سموني أذنا و زعموا أني كذلك لكثرة ملازمتهم إياي و قبولي عليهم حتى أنزل الله في ذلك- لا إله إلا هو- (الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ: هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ) .
و لو شئت أن أسمي القائلين بذلك بأسمائهم لسميت، و أن أومئ إلى أعيانهم لأومأت، و أن أدل عليهم لدللت، و لكني و الله في أمورهم قد تكرمت، و كل ذلك لا يرضى الله مني إلا أن أبلغ ما أنزل علي.
ثمَّ تلا صلى الله عليه و آله و سلم (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) – فاعلموا معاشر الناس ذلك فيه فإن الله قد نصب لكم عليا وليا، و إماما مفروضا طاعته على المهاجرين و الأنصار، و على التابعين بإحسان، و على البادي و الحاضر، و على الأعجمي و العربي، و الحر و العبد، و الصغير و الكبير، و على الأبيض و الأسود، و على كل موحد ماض حكمه، جائز قوله، نافذ أمره، ملعون من يخالفه، مأجور من تبعه، و من صدقه فقد غفر الله له و لمن سمع و أطاع له، معاشر الناس: أنه آخر مقام أقومه المشهد فاسمعوا و أطيعوا و انقادوا لأمر الله ربكم فإن الله هو موليكم، ثمَّ رسوله المخاطب لكم، ثمَّ علي بعدي وليكم و إمامكم، و الإمامة في ذريتي من ولده إلى يوم تلقون الله و رسوله لا حلال إلا ما أحله الله و رسوله و هم (عليهم السلام)، و لا حرام إلا ما حرمه الله و رسوله و هم (عليهم السلام) و الله عز و جل عرفني الحلال و الحرام و أنا عرفت عليا.
معاشر الناس فلا تضلوا عنه و لا تفروا منه، و لا تستنكفوا من ولايته فإنه يهدي إلى الحق، و يعمل به و يزهق الباطل و ينهى عنه لا تأخذه في الله لومة لائم لأنه أول من آمن بالله و رسوله لم يسبقه إلى الإيمان مذ، (كي- خ) بعثت ملك مقرب، و لا نبي مرسل، أول الناس صلاة، و أول من عبد الله معي أمرته عن الله أن ينام في مضجعي ففعل فاديا لي بنفسه ففضلوه فقد فضله الله و اقبلوه فقد نصبه الله.
معاشر الناس أنه إمامكم بأمر الله لا يتوب الله على من يكرهه، و لا يغفر له حتما على الله تبارك اسمه أن يعذب من يجحده و يعانده عذابا نكرا أبد الآبدين و دهر الداهرين، و احذروا أن تخالفوه فتصلوا بنار وقودها الناس و الحجارة أعدت للكافرين معاشر الناس، بي و الله بشر الأولون من النبيين و المرسلين و أنا خاتم النبيين و المرسلين، و الحجة على جميع المخلوقين من أهل السماوات و الأرضين، فمن شك في ذلك فقد كفر كفر الجاهلية الأولى، و من شك في شيء من قولي فقد شك في كل ما أنزل على، و من شك في واحد من الأئمة فقد شك في الكل منهم و الشاك فينا في النار.
معاشر الناس: إن الله عز و جل جاءني بهذه الفضيلة منة على و إحسانه منه إلى، فالحمد لله الذي لا إله إلا هو أبد الآبدين و دهر الداهرين و على كل حال.
معاشر الناس: إن الله قد فضل علي بن أبي طالب على الناس كلهم و هو أفضل الناس بعدي من ذكر و أنثى ما أنزل الرزق و بقي واحد من الخلق، ملعون ملعون من خالف قولي هذا و لم يوافقه، إلا إن جبرئيل يخبرني عن الله بذلك و يقول: من عادى عليا عليه السلام و لم يتوالاه فعليه لعنتي و غضبي (وَ لْتَنْظُرْ (كل- خ) نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ أن تزل بعد ثبوتها إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ أنه جنب الله الذي ذكر في كتابه (يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ الآية) .
معاشر الناس تدبروا القرآن و افهموا آياته و انظروا في محكماته و لا تتبعوا متشابهه فو الله لن يبين لكم زواجره و لا تفسيره إلا الذي أنا آخذ بيده، و شائل بعضده و رافعه بيدي و معلمكم أن من كنت مولاه فعلي مولاه أخي و وصيي موالاة من الله أنزلها علي.
معاشر الناس: إن عليا و الطاهرين من ذريتي عليه السلام ولدي و ولده هم الثقل الأصغر و القرآن الثقل الأكبر و كل واحد منهما منبئ عن صاحبه و موافق له، لن يفترقا حتى يردا علي الحوض ألا أنهم أمناء الله في خلقه و حكامه في أرضه ألا و قد أديت ألا و قد أسمعت ألا و قد بلغت. ألا و قد أوضحت ألا و إني أقول عن الله إنه لا أمير للمؤمنين غير أخي، و لا يحل لأحد بعدي غيره.
ثمَّ ضرب بيده إلى عضده فرفعها و كان أمير المؤمنين عليه السلام مذاول ما صعد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم منبره على درجة دون مقامه فبسط يده نحو وجه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بيده حتى استكمل بسطهما إلى السماء و شال عليا عليه السلام حتى صارت رجله مع ركبة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.
ثمَّ قال: معاشر الناس هذا أخي علي وصيي و واعي علمي، و خليفتي في أمتي على من آمن بي، ألا إن تنزيل القرآن على و تأويله و تفسيره بعدي عليه، و العمل بما يرضى الله و محاربة أعدائه، و الدال على طاعته و الناهي عن معصيته أنه خليفة رسول الله و أمير المؤمنين و الإمام الهادي و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بأمر الله أقول ما يبدل القول لدي بأمرك يا ربي أقول: اللهم فوال من والاه و عاد من عاداه و العن من أنكره و أغضب على من جحد حقه اللهم إنك أنزلت علي: إن الإمامة لعلي و إنك عند بياني ذلك و نصبي إياه لما أكملت لهم دينهم و أتممت عليهم نعمتك و رضيت لهم الْإِسْلامَ دِيناً وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ اللهم إني أشهدك أني قد بلغت. معاشر الناس أنه قد أكمل الله لكم دينكم بإمامته فمن لم يأتم به و بمن يقوم بعده بولدي من صلبه إلى يوم العرض على الله فأولئك الذين حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ- وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ- فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ.
معاشر الناس هذا أنصركم لي و أحقكم و أقربكم إلى و أعزكم على و الله عنه و أنا راضيان، و ما نزلت آية رضى في القرآن إلا فيه و لا خاطب الله الذين آمنوا إلا بدأ به و لا شهد الله بالجنة في هل أتى على الإنسان إلا له و لا أنزلها في سواه و لا مدح بها غيره معاشر الناس هو قاضي ديني و المجادل عني و التقي، النقي، الهادي، المهدي، نبيه خير الأنبياء، و هو خير الأوصياء.
معاشر الناس: إن إبليس أخرج آدم من الجنة بالحسد فلا تحسدوه فتحبط أعمالكم و تزل أقدامكم فإن آدم أهبط إلى الأرض بذنبه و خطيئته و إن الملعون حسده على الشجرة و هو صفوة الله فكيف بكم و أنتم أنتم و قد كثر أعداء الله ألا و إنه لا يبغض عليا إلا شقي و لا يتوالاه إلا تقي و لا يؤمن به إلا مؤمن مخلص فيه نزلت سورة العصر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ، معاشر الناس قد أشهدت الله و بلغتكم و ما علي إلا البلاغ معاشر الناس (اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ، آمنوا بالله و رسوله و النور الذي أنزل معه ، آمنوا بالله و رسوله و النور الذي أنزل مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ بالله ما عنى بهذه الآية إلا قوما من أصحابي أعرفهم بأسمائهم و أنسابهم، و قد أمرت بالصفح عنهم فليعمل كل امرئ على ما يجد لعلي في قلبه من الحب و البغض.
معاشر الناس: النور من الله مسبوك في، ثمَّ في علي بن أبي طالب عليه السلام، ثمَّ في النسل منه إلى القائم المهدي الذي يأخذ بحق الله و بكل حق هو لنا على المقصرين و المعاندين، و المخالفين، و الخائنين، و الآثمين، و الظالمين، و الغاصبين من جميع العالمين.
معاشر الناس: أنذركم إني رسول الله قد خلت من قبلي الرسل أ فإن مت أو قتلت انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ، ألا إن عليا الموصوف بالصبر و الشكر، ثمَّ من بعده في ولدي من صلبه.
معاشر الناس لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ، بل لا تمنوا على الله فينا بما لا يعطيكم و يسخط عليكم و يبتليكم بشواظ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ إن ربكم لَبِالْمِرْصادِ.
معاشر الناس: سيكون من بعدي أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ- الله و أنا بريئان منهم و من أشياعهم و أنصارهم، و جميعهم فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ- فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ، ألا أنهم أصحاب الصحيفة فلينظر أحدكم في صحيفته قال: فذهب على الناس إلا شرذمة منهم أمر الصحيفة.
معاشر الناس: إني أدعها إمامة و وراثة و قد بلغت ما أمرت بتبليغه حجة على كل حاضر و غائب، و على من شهد و لم يشهد فليبلغ حاضركم غائبكم إلى يوم القيمة، و سيجعلون الإمامة بعدي ملكا و اغتصابا، إلا لعن الله الغاصبين و المغتصبين عند ما يفرغ لكم أيها الثقلان من يفرغ فينزل عليكم شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ.
معاشر الناس: لن يذركم عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ.
معاشر الناس: أنه ما من قرية إلا و الله مهلكها بتكذيبها، و كذلك يهلك قريتكم، و هو المواعد كما ذكر الله في كتابه و هو مني، و من صلبي و الله منجز وعده معاشر الناس قد ضل قبلكم أكثر الأولين فأهلكهم الله و هو مهلك الآخرين، (ثمَّ تلا الآية إلى آخرها) ثمَّ قال: إن الله أمرني و نهاني و قد أمرت عليه و نهيته بأمره فعلم الأمر و النهي لديه فاسمعوا الأمر منه تسلموا، و أطيعوه تهتدوا و انتهوا عما ينهاكم عنه ترشدوا، و لا تتفرق بكم السبل عن سبيله.
معاشر الناس: أنا الصراط المستقيم الذي أمركم أن تسألوا عن الهدي إليه، ثمَّ علي بعدي (و قرأ سورة الحمد و قال:) فيهم نزلت، فيهم ذكرت، لهم شملت، إياهم خصت و عمت، أولئك أولياء الله الذين لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، ألا إن أعداءهم هم السفهاء الغاوون، إخوان الشياطين يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً، ألا إن أولياءهم الذين ذكر الله في كتابه (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) ألا إن أولياءهم الذين وصفهم الله فقال (لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ) ألا إن أولياءهم الذين آمنوا و لم يرتابوا، ألا إن أولياءهم الذين يدخلون الجنة بغير حساب، ألا إن أعداءهم الذين يسمعون لجهنم شهيقا و يرون لها زفيرا كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها، ألا إن أعداءهم الذين قال الله عز و جل (كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ قالُوا: بَلى (إلى قوله) فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ ، ألا إن أولياءهم الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ.
معاشر الناس: قد بينا ما بين السعير و الأجر الكبير، عدونا من ذمه الله و لعنه و ولينا من أحبه الله و مدحه.
معاشر الناس، ألا إني النذير، و على البشير، ألا إني المنذر، و علي الهادي ألا إني النبي، و علي الوصي، ألا إني الرسول، و علي الإمام و الوصي بعدي، ألا إن الإمام المهدي منا، ألا إنه الظاهر على الأديان، ألا إنه المنتقم من الظالمين:
ألا إنه فاتح الحصون و هادمها و قاتل كل قبيلة من الشرك المدرك لكل ثار لأولياء الله، ألا إنه ناصر دين الله، ألا إنه الممتاح من بحر عميق، ألا إنه المجازي كل ذي فضل بفضله، و كل ذي جهل بجهله، ألا إنه خيرة الله و مختاره، ألا إنه وارث كل علم و المحيط به، ألا إنه المخبر عن ربه، السديد المفوض إليه، ألا إنه بشر به من سلف بين يديه ألا إنه باقي حجج الحجج و لا حق إلا معه، ألا و إنه ولي الله في أرضه، و حكمه في خلقه، و أمينه في علانيته و سره.
معاشر الناس إني قد بينت لكم و فهمتكم و هذا على يفهمكم بعدي، ألا إني أدعوكم عند انقضاء خطبتي إلى مصافقتي على بيعته و الإقرار به، ثمَّ مصافقته بعدي، ألا إني قد بايعت الله، و علي قد بايعني، و أنا آخذكم بالبيعة له، إن الذين يبايعون الله و رسوله يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً .
معاشر الناس: إن الحج و العمرة من شعائر الله، فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه الآية) .
معاشر الناس حجوا البيت فما ورده أهل بيت إلا استغنوا و انشالوا (أي ارتفعوا) من الفقر و لا تخلفوا عنه إلا بتروا، و افتقروا، و ما وقف بالموقف مؤمن إلا غفر له ما سلف من ذنبه فإذا قضى حجه استأنف به.
معاشر الناس الحاج معانون و نفقاتهم مخلفة، و اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.
معاشر الناس حجوا البيت بكمال في الدين و التفقه، و لا تصرفوا من المشاهد إلا بتوبة، أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ كما أمركم فإذا طال عليكم الأمد فقصرتم أو نسيتم فعلي وليكم قد نصبه الله لكم بعدي و هو و من تخلف من ذريتي يخبرونكم بما تسألون و ينبئونكم فيما إليه ترجعون مما لا تعلمون، ألا و إن الحلال و الحرام أكثر من أن أحصيهما و أعدهما، فأمر بالحلال و أنهى عن الحرام في مقام واحد و قد أمرت فيه أن آخذ عليكم بالبيعة و الصفقة بقبول ما جئت به من الله في علي و الأوصياء الذين هم مني، و منه الإمامة فيهم قائمة خاتمها المهدي إلى يوم يلقى الله النبي، يقدر و يقضي، كل حلال دللتكم عليه، و حرام نهيتكم عنه فإني لم أرجع عن ذلك و لم أبدله، ألا فاذكروا و احفظوا و تراضوا و لا تبدلوا و لا تغيروه و أقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و أمروا بالمعروف، و انهوا عن المنكر، ألا و إن رأس أعمالكم الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر فعرفوا من لم يحضر مقامي و لم يسمع مقالي هذا فإنه يأمر الله ربي و ربكم و لا أمر بمعروف، و لا نهي عن المنكر إلا مع إمام.
معاشر الناس إني أخلف فيكم القرآن و الأئمة من ولده بعدي و قد عرفتم أنهم مني فإن تمسكتم بهم لن تضلوا، ألا إن خير زادكم التقوى، احذروا الساعة إن زلزلة الساعة شيء عظيم، و اذكروا الموت، و المعاد و الحساب، و الميزان و الثواب و العقاب، فمن جاء بالحسنة أثيب، و من جاء بالسيئة فليس له في الجنة نصيب.
معاشر الناس إنكم أكثر من أن تصافقوني بكف واحدة في وقت واحد و قد أمرني الله أن آخذ من ألسنتكم الإقرار بما عقدت لعلي من أمره المؤمنين و لمن جاء بعده من ولده الأئمة من ذريتي فقولوا: بأجمعكم بأنا سامعون، مطيعون راضون، منقادون لما بلغت عن ربنا و ربك و إمامنا و أئمتنا من ولده، نبايعك على ذلك بقلوبنا و أنفسنا و ألسنتنا و أيدينا، على ذلك نحيا و عليه نموت، و عليه نبعث، لا نغير و لا نبدل، و لا نشك، و لا نجحد، و لا نرتاب عن العهد. و لا ننقض الميثاق وعظتنا بوعظ الله في علي أمير المؤمنين و الأئمة التي ذكرت من ذريتك من ولده بعده، الحسن و الحسين و من نصبه الله بعدهما، فالعهد و الميثاق لهم مأخوذ منا من قلوبنا و أنفسنا و ألسنتنا و ضمائرنا و أيدينا من أدركها بيده و إلا فقد أقر بها بلسانه، و لا نبغي بذلك بدلا، و لا يرى الله من أنفسنا حولا نحن نؤدي ذلك عنك الداني و القاصي من أولادنا و أهالينا و نشهد الله بذلك و كفى بالله شهيدا.
معاشر الناس: ما تقولون؟ فإن الله يعلم كل صوت و خائنة الأعين و ما تخفي الصدور، فمن اهتدى فلنفسه، و من ضل فإنما يضل عليها، و من بائع فإنما يبايع الله يد الله فوق أيديهم، فمن نكث فإنما ينكث على نفسه فبايعوا الله، و بايعوا عليا و الحسن و الحسين و الأئمة منهم في الدنيا و الآخرة بكلمة باقية.
معاشر الناس: لقنوا ما لقنتكم، و قولوا: ما قلته، و سلموا على أميركم (وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ) ، و الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
معاشر الناس: إن فضائل على و ما خصه الله به في القرآن أكثر من أن أذكرها في مقام واحد فمن أنبأكم به فصدقوه، مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و أولي الأمر منكم فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً، السابقون، السابقون إلى بيعته و التسليم عليه بإمرة المؤمنين أولئك المقربون في جنات النعيم فقولوا: ما يرضى الله عنكم و إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً- فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً، اللهم اغفر للمؤمنين بما أديت و أمرت، و أغضب على الجاحدين و الكافرين، و الحمد لله رب العالمين.
قال: فتبادر الناس إلى بيعته، و قالوا: سمعنا و أطعنا لما أمرنا الله و رسوله بقلوبنا و أنفسنا و ألسنتنا و جميع جوارحنا.
ثمَّ انكبوا على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على علي عليه السلام بأيديهم و كان أول من صافق رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أبو بكر، و عمر، و عثمان، و طلحة، و الزبير (عليهم اللعنة- خ) ثمَّ باقي المهاجرين و الأنصار و الناس على طبقاتهم و مقدار منازلهم إلى أن صليت الظهر و العصر في وقت واحد، و المغرب و العشاء الآخرة في وقت واحد، و لم يزالوا يتواصلون البيعة و المصافقة ثلاثا، و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كلما بايعه فوج بعد فوج يقول:
الحمد لله الذي فضلنا على جميع العالمين- و صارت المصافقة سنة و رسما و استعملها من ليس له حق فيها.
و اعلم أنه روى هذا الخبر بطوله شيخنا الأعظم المفيد، و شيخنا المقدم السيد بن طاوس و غيرهما.
و روى شيخ الطائفة خطبة في المصباح، عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام و روي خطب أخر عن الأئمة عليهم السلام في ذلك اليوم اقتصرنا عليها لاشتمالها على أحكام كثيرة فتدبر فيها، و من أراد الاستقصاء مع عدم إمكانه فعليه بكتاب اليقين في تسمية مولانا أمير المؤمنين عليه السلام للسيد الأعظم علي بن طاوس و كتاب الطرائف له، و كتاب كشف الحق و نهج الصدق للعلامة، و كتاب الألفين له، و كتب الصدوق و الحق أن الكافي كاف في معرفة الأئمة المعصومين عليهم السلام.
[۸]. متن در ارشاد از ص۲۶۰ و در احتجاج از ص۱۷۲ شروع میشود. ابتدای متن (بر اساس نسخه ارشاد) چنین است:
بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص اتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ أَطِيعُوهُ وَ أَطِيعُوا إِمَامَكُمْ فَإِنَّ الرَّعِيَّةَ الصَّالِحَةَ تَنْجُو بِالْإِمَامِ الْعَادِلِ أَلَا وَ إِنَّ الرَّعِيَّةَ الْفَاجِرَةَ تُهْلَكُ بِالْإِمَامِ الْفَاجِرِ وَ قَدْ أَصْبَحَ مُعَاوِيَةُ غَاصِباً لِمَا فِي يَدَيْهِ مِنْ حَقِّي نَاكِثاً لِبَيْعَتِي طَاعِناً فِي دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ مَا فَعَلَ النَّاسُ بِالْأَمْسِ وَ جِئْتُمُونِي رَاغِبِينَ إِلَيَّ فِي أَمْرِكُمْ حَتَّى اسْتَخْرَجْتُمُونِي مِنْ مَنْزِلِي لِتُبَايِعُونِي فَالْتَوَيْتُ عَلَيْكُمْ لِأَبْلُوَ مَا عِنْدَكُمْ فَرَادَدْتُمُونِيَ الْقَوْلَ مِرَاراً وَ رَادَدْتُكُمُوهُ وَ تَكَأْكَأْتُمْ عَلَيَّ تَكَأْكُؤَ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا حِرْصاً عَلَى بَيْعَتِي حَتَّى خِفْتُ أَنْ يَقْتُلَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ مِنْكُمْ رَوَّيْتُ فِي أَمْرِي وَ أَمْرِكُمْ وَ قُلْتُ إِنْ أَنَا لَمْ أُجِبْهُمْ إِلَى الْقِيَامِ بِأَمْرِهِمْ لَمْ يُصِيبُوا أَحَداً مِنْهُمْ يَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي وَ يَعْدِلُ فِيهِمْ عَدْلِي وَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَلِيَنَّهُمْ وَ هُمْ يَعْرِفُونَ حَقِّي وَ فَضْلِي أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَلُونِي وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ حَقِّي وَ فَضْلِي فَبَسَطْتُ لَكُمْ يَدِي فَبَايَعْتُمُونِي يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ وَ فِيكُمُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ التَّابِعُونَ بِإِحْسَانٍ فَأَخَذْتُ عَلَيْكُمْ عَهْدَ بَيْعَتِي وَ وَاجِبَ صَفْقَتِي عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ وَ أَشَدَّ مَا أُخِذَ عَلَى النَّبِيِّينَ مِنْ عَهْدٍ وَ مِيثَاقٍ لَتَفُنَّ لِي وَ لَتَسْمَعُنَّ لِأَمْرِي وَ لَتُطِيعُونِّي وَ تُنَاصِحُونِّي وَ تُقَاتِلُونَ مَعِي كُلَّ بَاغٍ عَلَيَّ أَوْ مَارِقٍ إِنْ مَرَقَ فَأَنْعَمْتُمْ [ای: قبلتم و قلتم نعم] لِي بِذَلِكَ جَمِيعاً فَأَخَذْتُ عَلَيْكُمْ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ وَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ ذِمَّةَ رَسُولِهِ فَأَجَبْتُمُونِي إِلَى ذَلِكَ وَ أَشْهَدْتُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ وَ أَشْهَدْتُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فَقُمْتُ فِيكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص فَالْعَجَبُ مِنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ يُنَازِعُنِي الْخِلَافَةَ وَ يَجْحَدُنِي الْإِمَامَةَ وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ أَحَقُّ بِهَا مِنِّي جُرْأَةً مِنْهُ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ بِغَيْرِ حَقٍّ لَهُ فِيهَا وَ لَا حُجَّةٍ لَمْ يُبَايِعْهُ عَلَيْهَا الْمُهَاجِرُونَ وَ لَا سَلَّمَ لَهُ الْأَنْصَارُ وَ الْمُسْلِمُونَ. يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ جَمَاعَةَ مَنْ سَمِعَ كَلَامِي أَ مَا أَوْجَبْتُمْ لِي عَلَى أَنْفُسِكُمُ الطَّاعَةَ أَ مَا بَايَعْتُمُونِي عَلَى الرَّغْبَةِ أَ مَا أَخَذْتُ عَلَيْكُمُ الْعَهْدَ بِالْقَبُولِ لِقَوْلِي أَ مَا كَانَتْ بَيْعَتِي لَكُمْ يَوْمَئِذٍ أَوْكَدَ مِنْ بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فَمَا بَالُ مَنْ خَالَفَنِي لَمْ يَنْقُضْ عَلَيْهِمَا حَتَّى مَضَيَا وَ نَقَضَ عَلَيَّ وَ لَمْ يَفِ لِي أَ مَا يَجِبُ عَلَيْكُمْ نُصْحِي وَ يَلْزَمُكُمْ أَمْرِي أَ مَا تَعْلَمُونَ أَنَّ بَيْعَتِي تَلْزَمُ الشَّاهِدَ مِنْكُمْ وَ الْغَائِبَ فَمَا بَالُ مُعَاوِيَةَ وَ أَصْحَابِهِ طَاعِنِينَ فِي بَيْعَتِي وَ لِمَ لَمْ يَفُوا بِهَا لِي وَ أَنَا فِي قَرَابَتِي وَ سَابِقَتِي وَ صِهْرِي أَوْلَى بِالْأَمْرِ مِمَّنْ تَقَدَّمَنِي أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص يَوْمَ الْغَدِيرِ فِي وَلَايَتِي وَ مُوَالاتِي فَاتَّقُوا اللَّهَ أَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ وَ تَحَاثُّوا عَلَى جِهَادِ مُعَاوِيَةَ الْقَاسِطِ النَّاكِثِ وَ أَصْحَابِهِ الْقَاسِطِينَ.
[۹] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ [يعني أبا عبد اللّه عليه السلام] عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقُلْتُ لَهُ أَ فَرْقٌ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ أَ وَ أَضْرِبُ لَكَ مَثَلَهُ قَالَ قُلْتُ أَوَدُّ ذَاكَ قَالَ مَثَلُ الْإِيمَانِ مِنَ الْإِسْلَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ قَدْ يَكُونُ الرَّجُلُ فِي الْحَرَمِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ حَتَّى يَكُونَ فِي الْحَرَمِ وَ قَدْ يَكُونُ مُسْلِماً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً قَالَ فَقُلْتُ فَيُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْءٌ قَالَ لِي نَعَمْ قُلْتُ فَيُصَيِّرُهُ إِلَى مَا ذَا قَالَ إِلَى الْإِسْلَامِ أَوِ الْكُفْرِ وَ قَالَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْكَعْبَةَ فَأَفْلَتَ مِنْهُ بَوْلُهُ أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَ لَمْ يُخْرَجْ مِنَ الْحَرَمِ وَ لَوْ خَرَجَ مِنَ الْحَرَمِ فَغَسَلَ ثَوْبَهُ وَ تَطَهَّرَ لَمْ يُمْنَعْ أَنْ يَدْخُلَ الْكَعْبَةَ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْكَعْبَةَ فَبَالَ فِيهَا مُعَانِداً أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَ مِنَ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ.
[۱۰] . فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مِنْ نَبِيٍّ أَوْ كِتَابٍ فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً وَ قَالَ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وَ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ قَالَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ فَذَلِكَ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِقْرَارِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ رَأْسُ الْإِيمَانِ.
وَ فَرَضَ اللَّهُ عَلَى اللِّسَانِ الْقَوْلَ وَ التَّعْبِيرَ عَنِ الْقَلْبِ بِمَا عَقَدَ عَلَيْهِ وَ أَقَرَّ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ قَالَ- وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى اللِّسَانِ وَ هُوَ عَمَلُهُ.
وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ أَنْ يَتَنَزَّهَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلَى مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ أَنْ يُعْرِضَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَهُ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُ وَ الْإِصْغَاءِ إِلَى مَا أَسْخَطَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ فِي ذَلِكَ وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ ثُمَّ اسْتَثْنَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْضِعَ النِّسْيَانِ فَقَالَ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ قَالَ فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ وَ قَالَ وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ قَالَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى السَّمْعِ مِنَ الْإِيمَانِ أَنْ لَا يُصْغِيَ إِلَى مَا لَا يَحِلُّ لَهُ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ مِنَ الْإِيمَانِ.
وَ فَرَضَ عَلَى الْبَصَرِ أَنْ لَا يَنْظُرَ إِلَى مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْ يُعْرِضَ عَمَّا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِمَّا لَا يَحِلُّ لَهُ وَ هُوَ عَمَلُهُ وَ هُوَ مِنَ الْإِيمَانِ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ فَنَهَاهُمْ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى عَوْرَاتِهِمْ وَ أَنْ يَنْظُرَ الْمَرْءُ إِلَى فَرْجِ أَخِيهِ وَ يَحْفَظَ فَرْجَهُ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهِ وَ قَالَ وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ مِنْ أَنْ تَنْظُرَ إِحْدَاهُنَّ إِلَى فَرْجِ أُخْتِهَا وَ تَحْفَظَ فَرْجَهَا مِنْ أَنْ يُنْظَرَ إِلَيْهَا وَ قَالَ كُلُّ شَيْءٍ فِي الْقُرْآنِ مِنْ حِفْظِ الْفَرْجِ فَهُوَ مِنْ الزِّنَا إِلَّا هَذِهِ الْآيَةَ فَإِنَّهَا مِنَ النَّظَرِ.
ثُمَّ نَظَمَ مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ وَ اللِّسَانِ وَ السَّمْعِ وَ الْبَصَرِ فِي آيَةٍ أُخْرَى فَقَالَ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ يَعْنِي بِالْجُلُودِ الْفُرُوجَ وَ الْأَفْخَاذَ وَ قَالَ وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْعَيْنَيْنِ مِنْ غَضِّ الْبَصَرِ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ عَمَلُهُمَا وَ هُوَ مِنَ الْإِيمَانِ.
وَ فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ أَنْ لَا يَبْطِشَ بِهِمَا إِلَى مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ أَنْ يَبْطِشَ بِهِمَا إِلَى مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ فَرَضَ عَلَيْهِمَا مِنَ الصَّدَقَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ الْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الطَّهُورِ لِلصَّلَاةِ فَقَالَ- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ قَالَ فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها – فَهَذَا مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ لِأَنَّ الضَّرْبَ مِنْ عِلَاجِهِمَا.
وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ أَنْ لَا يَمْشِيَ بِهِمَا إِلَى شَيْءٍ مِنْ مَعَاصِي اللَّهِ وَ فَرَضَ عَلَيْهِمَا الْمَشْيَ إِلَى مَا يُرْضِي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا وَ قَالَ وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ وَ قَالَ فِيمَا شَهِدَتِ الْأَيْدِي وَ الْأَرْجُلُ عَلَى أَنْفُسِهِمَا وَ عَلَى أَرْبَابِهِمَا مِنْ تَضْيِيعِهِمَا لِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ فَرَضَهُ عَلَيْهِمَا الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ فَهَذَا أَيْضاً مِمَّا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى الْيَدَيْنِ وَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ وَ هُوَ عَمَلُهُمَا وَ هُوَ مِنَ الْإِيمَانِ.
وَ فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ السُّجُودَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فِي مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ فَقَالَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ فَهَذِهِ فَرِيضَةٌ جَامِعَةٌ عَلَى الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ وَ قَالَ فِي مَوْضِعٍ آخَرَ وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً وَ قَالَ فِيمَا فَرَضَ عَلَى الْجَوَارِحِ مِنَ الطَّهُورِ وَ الصَّلَاةِ بِهَا وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا صَرَفَ نَبِيَّهُ ص إِلَى الْكَعْبَةِ عَنِ الْبَيْتِ الْمُقَدَّسِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ فَسَمَّى الصَّلَاةَ إِيمَاناً.
فَمَنْ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَافِظاً لِجَوَارِحِهِ مُوفِياً كُلُّ جَارِحَةٍ مِنْ جَوَارِحِهِ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهَا لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُسْتَكْمِلًا لِإِيمَانِهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ خَانَ فِي شَيْءٍ مِنْهَا أَوْ تَعَدَّى مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهَا لَقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَاقِصَ الْإِيمَانِ.
قُلْتُ قَدْ فَهِمْتُ نُقْصَانَ الْإِيمَانِ وَ تَمَامَهُ فَمِنْ أَيْنَ جَاءَتْ زِيَادَتُهُ؟
فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً- وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ قَالَ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً وَ لَوْ كَانَ كُلُّهُ وَاحِداً لَا زِيَادَةَ فِيهِ وَ لَا نُقْصَانَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ فَضْلٌ عَلَى الْآخَرِ وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِيهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ وَ بَطَلَ التَّفْضِيلُ وَ لَكِنْ بِتَمَامِ الْإِيمَانِ دَخَلَ الْمُؤْمِنُونَ الْجَنَّةَ وَ بِالزِّيَادَةِ فِي الْإِيمَانِ تَفَاضَلَ الْمُؤْمِنُونَ بِالدَّرَجَاتِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِالنُّقْصَانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النَّارَ.
[۱۱] . بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُيَسِّرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو النَّصِيبِيِّ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ الْعَالِمَ ع فَقَالَ أَيُّهَا الْعَالِمُ أَخْبِرْنِي أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ قَالَ مَا لَا يُقْبَلُ عَمَلٌ إِلَّا بِهِ فَقَالَ وَ مَا ذَلِكَ قَالَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ الَّذِي هُوَ أَعْلَى الْأَعْمَالِ دَرَجَةً وَ أَسْنَاهَا حَظّاً وَ أَشْرَفُهَا مَنْزِلَةً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِيمَانِ أَ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ قَالَ الْإِيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللَّهِ بَيَّنَهُ فِي كِتَابِهِ وَاضِحٍ نُورُهُ ثَابِتَةٍ حُجَّتُهُ يَشْهَدُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَدْعُو إِلَيْهِ قُلْتُ صِفْ لِي ذَلِكَ حَتَّى أَفْهَمَهُ فَقَالَ إِنَّ الْإِيمَانَ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْمُنْتَهَى نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الزَّائِدُ الرَّاجِحُ زِيَادَتُهُ قُلْتُ وَ إِنَّ الْإِيمَانَ لَيَتِمُّ وَ يَزِيدُ وَ يَنْقُصُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الْإِيمَانَ عَلَى جَوَارِحِ بَنِي آدَمَ وَ قَسَّمَهُ عَلَيْهَا وَ فَرَّقَهُ عَلَيْهَا فَلَيْسَ مِنْ جَوَارِحِهِمْ جَارِحَةٌ إِلَّا وَ هِيَ مُوَكَّلَةٌ مِنَ الْإِيمَانِ بِغَيْرِ مَا وُكِّلَتْ بِهِ أُخْتُهَا فَمِنْهَا قَلْبُهُ الَّذِي بِهِ يَعْقِلُ وَ يَفْقَهُ وَ يَفْهَمُ وَ هُوَ أَمِيرُ بَدَنِهِ الَّذِي لَا تُورَدُ الْجَوَارِحُ وَ لَا تَصْدُرُ إِلَّا عَنْ رَأْيِهِ وَ أَمْرِهِ وَ مِنْهَا يَدَاهُ اللَّتَانِ يَبْطِشُ بِهِمَا وَ رِجْلَاهُ اللَّتَانِ يَمْشِي بِهِمَا وَ فَرْجُهُ الَّذِي الْبَاهُ مِنْ قِبَلِهِ وَ لِسَانُهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ الْكِتَابُ وَ يَشْهَدُ بِهِ عَلَيْهَا وَ عَيْنَاهُ اللَّتَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا وَ أُذُنَاهُ اللَّتَانِ يَسْمَعُ بِهِمَا وَ فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ وَ فَرَضَ عَلَى اللِّسَانِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْعَيْنَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ وَ فَرَضَ عَلَى السَّمْعِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الْيَدَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ وَ فَرَضَ عَلَى الرِّجْلَيْنِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ وَ فَرَضَ عَلَى الْفَرْجِ غَيْرَ مَا فَرَضَ عَلَى الْوَجْهِ فَأَمَّا مَا فَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ مِنَ الْإِيمَانِ فَالْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّصْدِيقُ وَ التَّسْلِيمُ وَ الْعَقْدُ وَ الرِّضَا بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ أَحَداً صَمَداً لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ أَنَّ مُحَمَّداً ص عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.
[۱۲] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ قَالَ قُلْتُ أَ لَيْسَ هَذَا عَمَلٌ قَالَ بَلَى قُلْتُ فَالْعَمَلُ مِنَ الْإِيمَانِ قَالَ لَا يَثْبُتُ لَهُ الْإِيمَانُ إِلَّا بِالْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ مِنْهُ.
[۱۳] . وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُؤْمِنُونَ هَيِّنُونَ لَيِّنُونَ كَالْجَمَلِ الْأَنُوفِ إِنِ اسْتَنَخْتَهُ [استحنه] أَنَاخَ.
[۱۴] . این روایات چنیناند:
۱- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْقُرَشِيُّ الْحَاكِمُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدِ بْنِ الْحَسَنِ المُطَّوِّعِيُّ الْبُخَارِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي دَاوُدَ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَرْبٍ الْمُلَائِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
۲- حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبُنْدَارُ بِفَرْغَانَةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْحَمَّادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ مَنْصُورٍ الْبَلْخِيُ بِمَكَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو يُونُسَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجُمَحِيُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
۳- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ الرَّازِيِّ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ ع الْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ لَا يَكُونُ الْإِيمَانُ إِلَّا هَكَذَا.
۴- أَخْبَرَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ اللَّخْمِيُ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ مِنْ أَصْبَهَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ وَ مُعَاذُ بْنُ الْمُثَنَّى قَالا حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
۵- حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع بِقُمَّ فِي رَجَبٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ دَاوُدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الْغَازِي قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ- قَالَ حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ سَمِعْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي حَاتِمٍ يَقُولُ و سمعت أبي يقول و قد روى هذا الحديث عن أبي الصلت الهروي عبد السلام بن صالح عن علي بن موسى الرضا ع بإسناده مثله قال أبو حاتم لو قرئ هذا الإسناد على مجنون لبرأ.
۶- حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَعْقِلٍ الْقِرْمِيسِينِيُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَاهِرٍ قَالَ: كُنْتُ وَاقِفاً عَلَى رَأْسِ أَبِي وَ عِنْدَهُ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ وَ إِسْحَاقُ بْنُ رَاهَوَيْهِ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَنْبَلٍ فَقَالَ أَبِي لِيُحَدِّثْنِي كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِحَدِيثٍ فَقَالَ أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِيُّ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع وَ كَانَ وَ اللَّهِ رِضًى كَمَا سُمِّيَ عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِيمَانُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ- فَلَمَّا خَرَجْنَا قَالَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَنْبَلٍ مَا هَذَا الْإِسْنَادُ فَقَالَ لَهُ أَبِي هَذَا سَعُوطُ الْمَجَانِينِ إِذَا سُعِطَ بِهِ الْمَجْنُونُ أَفَاقَ.
[۱۵] . و أخرج ابن ماجة و ابن مردويه و الطبراني و البيهقي في شعب الايمان عن على بن أبى طالب قال قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالأركان.
[۱۶] . عَنِ الثَّوْرِيِّ ، عَنْ عَمْرِو بْنِ قَيْسٍ الْمُلَائِيِّ ، عَنْ زَيْدٍ السُّلَمِيِّ ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِلْحَارِثِ بْنِ مَالِكٍ: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثُ بْنَ مَالِكٍ؟» قَالَ: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ، قَالَ: «اعْلَمْ مَا تَقُولُ» قَالَ: مُؤْمِنٌ حَقًّا ، قَالَ: «فَإِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَتَهُ فَمَا حَقِيقَةُ ذَلِكَ؟» قَالَ: ” أَظْمَأْتُ نَهَارِي ، وَأَسْهَرْتُ لِيَلِيَ ، وَعَزَفْتُ عَنِ الدُّنْيَا ، حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْعَرْشِ حِينَ جَاءَ بِهِ ، وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَذَابِ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ وَتَزَاوُرِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ ، قَالَ: «عَرَفْتَ يَا حَارِثُ بْنَ مَالِكٍ فَالْزَمْ ، عَبْدًا نَوَّرَ اللَّهُ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِهِ» ، قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ، ادْعُ اللَّهَ لِي بِالشَّهَادَةِ ، فَدَعَا لَهُ ، قَالَ: فَأُغِيرَ عَلَى سَرْحِ الْمَدِينَةِ فَخَرَجَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ.
[۱۷] . خطبته ع المعروفة بالديباج
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ الْخَلْقِ وَ خَالِقِ الْإِصْبَاحِ وَ مُنْشِرِ الْمَوْتَى وَ بَاعِثِ مَنْ فِي الْقُبُورِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ بِرُسُلِهِ وَ مَا جَاءَتْ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلَامِ وَ كَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ وَ إِقَامَةُ الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ الْعُمْرَةُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يُكَفِّرَانِ الذَّنْبَ وَ يُوجِبَانِ الْجَنَّةَ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا ثَرْوَةٌ فِي الْمَالِ وَ مَنْسَأَةٌ فِي الْأَجَلِ وَ تَكْثِيرٌ لِلْعَدَدِ وَ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطَأَ وَ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ الصَّدَقَةُ فِي الْعَلَانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ السَّوْءِ وَ أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ النِّفَاقِ وَ بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَ تَذْكِيرٌ لِصَاحِبِهِ عِنْدَ كُلِّ خَيْرٍ يَقْسِمُهُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَهُ دَوِيٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ ارْغَبُوا فِيمَا وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فَإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ أَصْدَقُ الْوَعْدِ وَ كُلُّ مَا وَعَدَ فَهُوَ
آتٍ كَمَا وَعَدَ فَاقْتَدُوا بِهَدْيِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَشْرَفُ السُّنَنِ وَ تَعَلَّمُوا كِتَابَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ وَ أَبْلَغُ الْمَوْعِظَةِ وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ أَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْقَصَصِ- وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْكُمْ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ وَ إِذَا هُدِيتُمْ لِعِلْمِهِ فَاعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ مِنْهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ فَاعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لَا يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَعْظَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ وَ الْحَسْرَةُ أَدْوَمُ عَلَى هَذَا الْعَالِمِ الْمُنْسَلِخِ مِنْ عِلْمِهِ مِثْلُ مَا عَلَى هَذَا الْجَاهِلِ الْمُتَحَيِّرِ فِي جَهْلِهِ وَ كِلَاهُمَا حَائِرٌ بَائِرٌ مُضِلٌّ مَفْتُونٌ مَبْتُورٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ عِبَادَ اللَّهِ لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لَا تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا وَ لَا تَكْفُرُوا فَتَنْدَمُوا وَ لَا تُرَخِّصُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَتَدْهَنُوا وَ تَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الظَّلَمَةِ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُدَاهِنُوا فِي الْحَقِّ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتَخْسَرُوا خُسْراناً مُبِيناً عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنَ الْحَزْمِ أَنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أَلَّا تَغْتَرُّوا بِاللَّهِ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ لِرَبِّهِ وَ أَغَشَّهُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لَهُ عِبَادَ اللَّهِ إِنَّهُ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ يَأْمَنْ وَ يَسْتَبْشِرْ وَ مَنْ يَعْصِهِ يَخِبْ وَ يَنْدَمْ وَ لَا يَسْلَمْ عِبَادَ اللَّهِ سَلُوا اللَّهَ الْيَقِينَ فَإِنَّ الْيَقِينَ رَأْسُ الدِّينِ وَ ارْغَبُوا إِلَيْهِ فِي الْعَافِيَةِ فَإِنَّ أَعْظَمَ النِّعْمَةِ الْعَافِيَةُ فَاغْتَنِمُوهَا لِلدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ ارْغَبُوا إِلَيْهِ فِي التَّوْفِيقِ فَإِنَّهُ أُسٌ
وَثِيقٌ وَ اعْلَمُوا أَنَّ خَيْرَ مَا لَزِمَ الْقَلْبَ الْيَقِينُ وَ أَحْسَنَ الْيَقِينِ التُّقَى وَ أَفْضَلَ أُمُورِ الْحَقِّ عَزَائِمُهَا وَ شَرَّهَا مُحْدَثَاتُهَا وَ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ بِالْبِدَعِ هَدْمُ السُّنَنِ الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ دِينَهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ وَ حَسُنَ يَقِينُهُ وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ وَ الشَّقِيُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ عِبَادَ اللَّهِ اعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ وَ أَنَّ إِخْلَاصَ الْعَمَلِ الْيَقِينُ وَ الْهَوَى يَقُودُ إِلَى النَّارِ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ اللَّهْوِ يُنْسِي الْقُرْآنَ وَ يُحْضِرُ الشَّيْطَانَ وَ النَّسِيءَ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ وَ أَعْمَالَ الْعُصَاةِ تَدْعُو إِلَى سَخَطِ الرَّحْمَنِ وَ سَخَطَ الرَّحْمَنِ يَدْعُو إِلَى النَّارِ وَ مُحَادَثَةَ النِّسَاءِ تَدْعُو إِلَى الْبَلَاءِ وَ تُزِيغُ الْقُلُوبَ وَ الرَّمْقَ لَهُنَّ يَخْطَفُ نُورَ أَبْصَارِ الْقُلُوبِ وَ لَمْحَ الْعُيُونِ مَصَائِدُ الشَّيْطَانِ وَ مُجَالَسَةَ السُّلْطَانِ يُهَيِّجُ النِّيرَانَ عِبَادَ اللَّهِ اصْدُقُوا فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّادِقِينَ وَ جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِيمَانِ وَ إِنَّ الصَّادِقَ عَلَى شَرَفِ مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ وَ الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَهْوَاةٍ وَ هَلَكَةٍ وَ قُولُوا الْحَقَّ تُعْرَفُوا بِهِ وَ اعْمَلُوا بِهِ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَ أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْهَا وَ صِلُوا أَرْحَامَ مَنْ قَطَعَكُمْ وَ عُودُوا بِالْفَضْلِ عَلَى مَنْ حَرَمَكُمْ وَ إِذَا عَاقَدْتُمْ فَأَوْفُوا وَ إِذَا حَكَمْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ إِذَا ظُلِمْتُمْ فَاصْبِرُوا وَ إِذَا أُسِيءَ إِلَيْكُمْ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا كَمَا تُحِبُّونَ أَنْ يُعْفَى عَنْكُمْ وَ لَا تَفَاخَرُوا بِالْآبَاءِ- وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ لَا تَمَازَحُوا وَ لَا تَغَاضَبُوا وَ لَا تَبَاذَخُوا – وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً وَ لَا تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْإِيمَانَ-
كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ وَ لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ وَ أَفْشُوا السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ وَ رُدُّوا التَّحِيَّةَ عَلَى أَهْلِهَا بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ ارْحَمُوا الْأَرْمَلَةَ وَ الْيَتِيمَ وَ أَعِينُوا الضَّعِيفَ وَ الْمَظْلُومَ وَ الْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْمُكَاتَبَ وَ الْمَسَاكِينَ وَ انْصُرُوا الْمَظْلُومَ وَ أَعْطُوا الْفُرُوضَ وَ جاهِدُوا أَنْفُسَكُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ فَإِنَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ* وَ جَاهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اقْرُوا الضَّيْفَ وَ أَحْسِنُوا الْوُضُوءَ وَ حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فِي أَوْقَاتِهَا فَإِنَّهَا مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ بِمَكَانٍ- وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ- فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْأَمَلَ يُذْهِبُ الْعَقْلَ وَ يُكَذِّبُ الْوَعْدَ وَ يَحُثُّ عَلَى الْغَفْلَةِ وَ يُورِثُ الْحَسْرَةَ فَاكْذِبُوا الْأَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ إِنَّ صَاحِبَهُ مَأْزُورٌ فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ وَ الرَّهْبَةِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِكُمْ رَغْبَةٌ فَاشْكُرُوا وَ اجْمَعُوا مَعَهَا رَغْبَةً فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ تَأَذَّنَ لِلْمُسْلِمِينَ بِالْحُسْنَى وَ لِمَنْ شَكَرَ بِالزِّيَادَةِ فَإِنِّي لَمْ أَرَ مِثْلَ الْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا وَ لَا أَكْثَرَ مُكْتَسِباً مِمَّنْ كَسَبَهُ الْيَوْمَ تُذْخَرُ فِيهِ الذَّخَائِرُ وَ تُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ وَ إِنَّ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْحَقُّ يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لَا يَسْتَقِيمُ بِهِ الْهُدَى تَضُرُّهُ الضَّلَالَةُ وَ مَنْ لَا يَنْفَعُهُ الْيَقِينُ يَضُرُّهُ الشَّكُّ وَ إِنَّكُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ-
أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ طُولُ الْأَمَلِ وَ اتِّبَاعُ الْهَوَى أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ آذَنَتْ بِاطِّلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْمِضْمَارَ الْيَوْمَ وَ السِّبَاقَ غَداً أَلَا وَ إِنَّ السُّبْقَةَ [السَّبَقَةَ] الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةَ النَّارُ أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِي أَيَّامِ مَهَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ يَحُثُّهُ الْعَجَلُ فَمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ عَمَلَهُ فِي أَيَّامِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لمْ يَضُرَّهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْمَلْ فِي أَيَّامِ مَهَلِهِ ضَرَّهُ أَجَلُهُ وَ لَمْ يَنْفَعْهُ عَمَلُهُ عِبَادَ اللَّهِ افْزَعُوا إِلَى قِوَامِ دِينِكُمْ بِإِقَامِ الصَّلَاةِ لِوَقْتِهَا وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ فِي حِينِهَا وَ التَّضَرُّعِ وَ الْخُشُوعِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ خَوْفِ الْمَعَادِ وَ إِعْطَاءِ السَّائِلِ وَ إِكْرَامِ الضَّعَفَةِ وَ الضَّعِيفِ وَ تَعَلُّمِ الْقُرْآنِ وَ الْعَمَلِ بِهِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِذَا اؤْتُمِنْتُمْ- وَ ارْغَبُوا فِي ثَوَابِ اللَّهِ وَ ارْهَبُوا عَذَابَهُ وَ جَاهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ تَزَوَّدُوا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ وَ اعْمَلُوا بِالْخَيْرِ تُجْزَوْا بِالْخَيْرِ يَوْمَ يَفُوزُ بِالْخَيْرِ مَنْ قَدَّمَ الْخَيْرَ أَقُولُ قَوْلِي وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَ لَكُمْ.
[۱۸]. این فراز از سند بر اساس نقل شیخ حر عاملی است در وسائل الشيعة، ج۲۷، ص۱۵۶.
[۱۹]. عبارت « وَ جِهَادٌ سُنَّةٌ » در نسخهای از کافی که آدرس دادیم نیامده است؛ اما در كافي طبع دار الحديث (ج۹، ص۳۷۱) و در سایر منابعی که آدرس دادیم و تقریبا تمام متون مهمی که از کافی روایت کردهاند آمده است که نشان میدهد اشتباه چاپی رخ داده است.
[۲۰] . وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (۱۲۷) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (۱۲۸).
[۲۱] . أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون
[۲۲] . إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين
[۲۳] . وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا
[۲۴] . وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصير
[۲۵] . الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون.
[۲۶] . وَ إِنَّمَا مَعْنَى الْفَيْءِ كُلُّ مَا صَارَ إِلَى الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ رَجَعَ مِمَّا كَانَ قَدْ غُلِبَ عَلَيْهِ أَوْ فِيهِ فَمَا رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ فَقَدْ فَاءَ مِثْلُ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «۳» أَيْ رَجَعُوا ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (بقره/۲۲۷) وَ قَالَ «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ أَيْ تَرْجِعَ فَإِنْ فاءَتْ أَيْ رَجَعَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (حجرات/۱۰) يَعْنِي بِقَوْلِهِ تَفِيءَ تَرْجِعَ فَذَلِكَ الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ الْفَيْءَ كُلُّ رَاجِعٍ إِلَى مَكَانٍ قَدْ كَانَ عَلَيْهِ أَوْ فِيهِ وَ يُقَالُ لِلشَّمْسِ إِذَا زَالَتْ قَدْ فَاءَتِ الشَّمْسُ حِينَ يَفِيءُ الْفَيْءُ عِنْدَ رُجُوعِ الشَّمْسِ إِلَى زَوَالِهَا؛ وَ كَذَلِكَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْكُفَّارِ فَإِنَّمَا هِيَ حُقُوقُ الْمُؤْمِنِينَ رَجَعَتْ إِلَيْهِمْ بَعْدَ ظُلْمِ الْكُفَّارِ إِيَّاهُمْ.
[۲۷] . فَقُلْتُ: فَهَذِهِ نَزَلَتْ فِي الْمُهَاجِرِينَ بِظُلْمِ مُشْرِكِي أَهْلِ مَكَّةَ لَهُمْ؛ فَمَا بَالُهُمْ فِي قِتَالِهِمْ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ مَنْ دُونَهُمْ مِنْ مُشْرِكِي قَبَائِلِ الْعَرَبِ؟
فَقَالَ: لَوْ كَانَ إِنَّمَا أُذِنَ لَهُمْ فِي قِتَالِ مَنْ ظَلَمَهُمْ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ فَقَطْ، لَمْ يَكُنْ لَهُمْ إِلَى قِتَالِ جُمُوعِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ غَيْرِ أَهْلِ مَكَّةَ مِنْ قَبَائِلِ الْعَرَبِ سَبِيلٌ، لِأَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوهُمْ غَيْرُهُمْ وَ إِنَّمَا أُذِنَ لَهُمْ فِي قِتَالِ مَنْ ظَلَمَهُمْ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ لِإِخْرَاجِهِمْ إِيَّاهُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ؛ وَ لَوْ كَانَتِ الْآيَةُ إِنَّمَا عَنَتِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ ظَلَمَهُمْ أَهْلُ مَكَّةَ كَانَتِ الْآيَةُ مُرْتَفِعَةَ الْفَرْضِ عَمَّنْ بَعْدَهُمْ، إِذَا لَمْ يَبْقَ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ الْمَظْلُومِينَ أَحَدٌ وَ كَانَ فَرْضُهَا مَرْفُوعاً عَنِ النَّاسِ بَعْدَهُمْ [إِذَا لَمْ يَبْقَ مِنَ الظَّالِمِينَ وَ الْمَظْلُومِينَ أَحَدٌ]؛ وَ لَيْسَ كَمَا ظَنَنْتَ وَ لَا كَمَا ذَكَرْتَ، وَ لَكِنَّ الْمُهَاجِرِينَ ظُلِمُوا مِنْ جِهَتَيْنِ ظَلَمَهُمْ أَهْلُ مَكَّةَ بِإِخْرَاجِهِمْ مِنْ دِيَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ فَقَاتَلُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ لَهُمْ فِي ذَلِكَ؛ وَ ظَلَمَهُمْ كِسْرَى وَ قَيْصَرُ وَ مَنْ كَانَ دُونَهُمْ مِنْ قَبَائِلِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ بِمَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ مِمَّا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ أَحَقَّ بِهِ مِنْهُمْ، فَقَدْ قَاتَلُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ فِي ذَلِكَ. وَ بِحُجَّةِ هَذِهِ الْآيَةِ يُقَاتِلُ مُؤْمِنُو كُلِّ زَمَانٍ؛ وَ إِنَّمَا أَذِنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ قَامُوا بِمَا وَصَفَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الشَّرَائِطِ الَّتِي شَرَطَهَا اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فِي الْإِيمَانِ وَ الْجِهَادِ وَ مَنْ كَانَ قَائِماً بِتِلْكَ الشَّرَائِطِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ وَ هُوَ مَظْلُومٌ وَ مَأْذُونٌ لَهُ فِي الْجِهَادِ بِذَلِكَ الْمَعْنَى.
بازدیدها: ۲۷
الف. قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ
– اسلامِ مساوی یا برتر از ایمان!
ب. إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَیئاً
ج. احادیث تأویلی (قالَتِ الْأَعْرابُ)
قبل از ورود در احادیث این آیه (و آیه بعد) تذکر نکتهای لازم است:
با توجه به کثرت روایات مربوط به اسلام و ایمان و با توجه به اینکه احادیثی که مستقیما به خود این آیه ارجاع شود بسیار محدودتر از دریای عظیم احادیث مربوط به اسلام و ایمان است، برای استخراج احادیث مربوط به این دو آیه، دو کار انجام شد:
اول به سراغ بزرگان حدیث در این زمینه رفتیم و از گزینش آنان در خصوص احادیث مربوط به اسلام و ایمان بهرهمند شدیم.[۱] (البته مقدم بر آن در اینجا تنها حدیث نبویای که ناظر به این آیه یافتیم تقدیم میشود).
مرحوم کلینی در کتاب کافی (ج۲) سه باب پیاپی دارد با عناوین «بَابُ أَنَّ الْإِسْلَامَ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ أَنَّ الثَّوَابَ عَلَى الْإِيمَان؛ بَابُ أَنَّ الْإِيمَانَ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَان؛ بَابٌ آخَرُ مِنْهُ وَ فِيهِ أَنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَان» (ص۲۴-۲۸) که روایاتی از این سه باب که مضمونشان حاوی کل روایات این ابواب باشد در اینجا (و آیه بعد) خواهد آمد؛ وی سپس باب دیگری بدون عنوان با سه روایت آورده (ج۲، ص۲۸-۳۴)، که روایت اول آن با طول و تفصیل فراوان معنایی بسیار سختگیرانه از شرک (به عنوان نقطه مقابل ایمان) را شرح میدهد که از موضوع این بحث خارج است؛ اما دو حدیث بعدیاش چون مرتبط است ذیل آیه بعد میآوریم؛ و سپس باب دیگری با عنوان «بَابٌ فِي أَنَّ الْإِيمَانَ مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَنِ كُلِّهَا» (ص۳۳-۴۰) با ۸ حدیث و با چند باب فاصله بابی دارد با عنوان «بَابُ فَضْلِ الْإِيمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْيَقِينِ عَلَى الْإِيمَانِ» (ص۵۱-۵۲) با ۶ حدیث، که از این ابواب نیز روایاتی که مضمونشان حاوی کل روایات این ابواب باشد در اینجا و آیه بعد خواهد آمد؛ و نهایتا با فاصلهای طولانی باب دیگری دارد با عنوان «بَابُ الْمُؤْمِنِ وَ عَلَامَاتِهِ وَ صِفَاتِهِ» (ص۲۲۷-۲۴۲) مشتمل بر ۳۹ حدیث که از آن باب نیز با حذف مضامین تکراری و نیز با صرف نظر کردن از حدیث اول آن (که همان خطبه معروف همام است که در اینجا حضرت آنها را به جای تعبیر «متقین» با تعبیر «مؤمنین» میآورد) و احادیثی که به طور خاص در مقام بیان شیعه ویا سایر کمالات انسانی (بدون تصریح به کلمه «مؤمن») است، احادیثی را (عمدتا ذیل آیه بعد) خواهیم آورد.
از سوی دیگر شیخ صدوق نیز در کتاب «معانی الاخبار» بابی باز کرده با عنوان «باب معنى الإسلام و الإيمان» که عمده آنها (غیر از حدیثی که در شماره ۱۲ خواهد آمد) با آیه بعد تناسب دارد و آنجا تقدیم میشود؛ و سپس دو سه حدیث دیگر که یک نحوه نگاه جامع در مقام مقایسه ایمان و اسلام است تقدیم خواهد شد و نهایتا برای جلوگیری از سوءتفاهم، دو سه حدیث که نشان میدهد گاه کلمه اسلام در احادیث در معنایی برتر از ایمان هم به کار رفته اشاره خواهد شد.
لازم به ذکر است که برخی دیگر از محدثان هم در کتابهایشان بابی با عنوان «باب الإسلام و الإيمان» و عناوینی شبیه این آوردهاند اما عموما همین احادیث را ذکر کردهاند مانند مرحوم برقی در المحاسن (ج۱، ص۲۸۴-۲۸۴[۲])؛ مرحوم ابن حیون در دعائم الإسلام (ج۱، ص۱۲-۱۳[۳])؛ و مرحوم طبرسی در مشكاة الأنوار (ص۳۸[۴]).
در گام دوم، با توجه به اینکه مضامین مربوط به مؤمن و مسلمان در کتب حدیثی بسیار بیش از اینهاست دو کلمه «الإیمان» و «الإسلام» را هم به صورت ترکیب عطفی در نرمافزار جامع احادیث جستجو، و احادیث دیگری هم که به این موضوع مرتبط به نظر رسید به این فهرست افزوده شد.
۱) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده است که فرمودند:
اسلام آشکار است و ایمان در دل، و به سینهشان اشاره فرمودند.
مجمع البيان، ج۹، ص۲۰۸
و روى أنس عن النبي ص قال:
الإسلام علانية و الإيمان في القلب. و أشار إلى صدره.
در منابع اهل سنت پایان این نقل چنین است:
سه بار به سینهشان اشاره کردند و فرمودند: تقوا اینجاست؛ تقوا اینجاست.
الدر المنثور، ج۶، ص ۱۰۰
أخرج أحمد و ابن مردويه عن أنس عن النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم قال:
الإسلام علانية، و الايمان في القلب. ثم يشير بيده إلى صدره ثلاث مرات، و يقول: التقوى هاهنا، التقوى هاهنا.[۵]
۲) جمیلبندرّاج گوید: از امام صادق (علیه السلام) از این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که میفرماید: «اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است» (حجرات/۱۴)؟
فرمود: «آیا نمیبینی که ایمان غیر از اسلام است».
الكافي، ج۲، ص۲۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ»؟
فَقَالَ لِي: أَ لَا تَرَى أَنَّ الْإِيمَانَ غَيْرُ الْإِسْلَامِ.
۳) از امام باقر (علیه السلام) یا امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
ایمان، اقرار و عمل است، ولی اسلام، اقرار است بدون عمل.
الكافي، ج۲، ص۲۴
عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ وَ عَمَلٌ وَ الْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ.
۴) سفیانبنسمط گوید:
مردی از امام صادق (علیه السلام) از اسلام و ایمان سؤال کرد که فرق بین آن دو چیست؟ حضرت پاسخش را نداد. دوباره از ایشان سؤال کرد. باز حضرت پاسخش را نداد.
سپس در راه به هم برخورد کردند درحالیکه وی آمادهی کوچکردن بود. حضرت به او فرمود: «گویا آماده سفری»؟
عرض کرد: «آری».
فرمود: «پس در مسجد الحرام مرا ببین»!
آن مرد آنجا خدمت حضرت رسید و دوباره سؤال کرد: «چه فرقی بین اسلام و ایمان است»؟
فرمود: «اسلام همان ظاهری است که مردم بر آنند: شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست و واحد است و شریکی ندارد، و اینکه حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست؛ و برپا داشتن نماز و پرداختن زکات و حجّ خانه خدا، و روزه ماه رمضان، این اسلام است.
سپس فرمود: ایمان شناخت این امر [امامت] است به علاوه این؛ پس اگر کسی بدان اقرار کرد ولی این امر را نشناخت، مسلمان است و در عین حال گمراه».
الكافي، ج۲، ص۲۴-۲۵
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ:
سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا؛ فَلَمْ يُجِبْهُ. ثُمَّ سَأَلَهُ؛ فَلَمْ يُجِبْهُ.
ثُمَّ الْتَقَيَا فِي الطَّرِيقِ وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِيلُ؛ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: كَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْكَ رَحِيلٌ؟!
فَقَالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ: فَالْقَنِي فِي الْبَيْتِ.
فَلَقِيَهُ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ مَا الْفَرْقُ بَيْنَهُمَا؟
فَقَالَ: الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ.
وَ قَالَ: الْإِيمَانُ مَعْرِفَةُ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ يَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ كَانَ مُسْلِماً وَ كَانَ ضَالًّا.
۵) ابوبصیر گوید: شنیدم که امام باقر (علیه السلام) میفرمود:
[خداوند میفرماید] «آن اعراب گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید اسلام آوردیم» (حجرات/۱۴)؟ پس هرکس گمان کند که آنها ایمان آوردهاند، دروغ گفته است ویا گمان کند که آنها اسلام هم نیاوردهاند، باز دروغ گفته است.
الكافي، ج۲، ص۲۵
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»؛ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ آمَنُوا فَقَدْ كَذَبَ؛ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ لَمْ يُسْلِمُوا فَقَدْ كَذَبَ.
۶) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:
به خاطر اسلام خون حفظ میشود [= حفظ جان شخص واجب میگردد]، و امانت ادا میگردد، و نکاح با زنان حلال میشود؛ ولی ثواب بر مدار ایمان است.
الكافي، ج۲، ص۲۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ[۶] عَنِ الْقَاسِمِ الصَّيْرَفِيِّ شَرِيكِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
الْإِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُّ بِهِ الْفُرُوجُ، وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِيمَانِ.
ب. در روایتی طولانی فردی از اهل شام خدمت امام صادق ع میرسد برای مناظره با اصحاب ایشان؛ و بعد از بحثهای مفصلی که با خود امام مطرح میکند قانع میشود.
وی نهایتا به حقانیت ایشان اذعان میکند و میگوید: الان من به خداوند اسلام آوردم.
حضرت در پاسخ میفرمایند: بلکه الان به خداوند ایمان آوردی؛ همانا اسلام پیش از ایمان است، و بر اساس اسلام است که افراد از یکدیگر ارث میبرند و ازدواج جایز میگردد؛ ولی ایمان آن است که بر اساس آن پاداش داده میشود.
الكافي، ج۱، ص۱۷۳
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَ فِقْهٍ وَ فَرَائِضَ وَ قَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: …
فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ: صَدَقْتَ؛ أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ، إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَان،ِ وَ عَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَ يَتَنَاكَحُونَ، وَ الْإِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُون؛ …
۷) سماعه گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «مرا از اسلام و ایمان با خبر ساز که آیا آن دو مختلفند»؟
فرمود: «ایمان شریک اسلام است، ولی اسلام شریک ایمان نیست» [= هر مؤمنی مسلمان است؛ اما هر مسلمانی مؤمن نیست].
عرض کردم: «برایم آن دو را توصیف بفرمایید».
فرمود: «اسلام شهادت دادن است به اینکه خدایی جز الله نیست، و تصدیق پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، و به همین مقدار، خون محترم میشود، و بر اساس آن حکم ازدواج و ارث جریان مییابد، و عموم مردم همین ظاهر را دارند؛ ولی ایمان، هدایت است و آنچه که از صفات اسلام در دل ثابت شود و در عمل ظهور نماید. ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، زیرا ایمان در ظاهر شریک اسلام است، ولی اسلام در باطن شریک ایمان نیست، گرچه در گفتار و صفت جمع شوند».
الكافي، ج۲، ص۲۵
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ؟
فَقَالَ: إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ.
فَقُلْتُ: فَصِفْهُمَا لِي.
فَقَالَ: الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ؛ وَ الْإِيمَانُ الْهُدَى وَ مَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ؛ وَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ؛ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ.
مرحوم کلینی در ادامه دو حدیث دیگر با همین مضمون مختصر آورده است که آنها را تکرار نمیکنیم[۷]؛
اما با همین مضمونی ولی با طول و تفصیل بیشتر نیز چند حدیث آورده است که یکی از آنها در ادامه (حدیث۸.ب) تقدیم میشود:
۸) الف. حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که میفرمود:
همانا خداوند ایمان را درجهای بر اسلام برتری داد همان گونه که کعبه را بر مسجد الحرام برتری داد.
الكافي، ج۲، ص۵۲
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ:
إِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ الْإِيمَانَ عَلَى الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ كَمَا فَضَّلَ الْكَعْبَةَ عَلَى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ.
ب. و باز حمران گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که میفرمود:
«ایمان آن است که در دل جای گیرد و به سوی خداوند سوق دهد، و انجام اعمال بر اساس اطاعت خداوند و تسلیم بودن به اوامر او بر صدق آن گواهی دهد. ولی اسلام آن است که در سخن و عمل آشکار شود و عموم مردم از همه فرقهها از ظاهر آن بهرهمندند؛ جان آنها به وسیلهی آن حفظ میشود و ارث بر حسب آن تقسیم میگردد و نکاح بر اساس آن جاری میشود، و با آن [مسلمانان] در انجام نماز و زکات و روزه و حج کنار هم میآیند و بدین ترتیب از کفر خارج میگردند و بهطرف ایمان میآیند، اسلام با ایمان مشارکت ندارد ولی ایمان با اسلام شریک هست و در گفتار و کردار با هم اجتماع میکنند، همانگونه که کعبه با مسجد الحرام مشارکت دارد ولی مسجد با کعبه مشارکت ندارد. خداوند متعال میفرماید: «اعراب بادیهنشین گفتند: ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردهاید ولکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهایتان وارد داخل نشده است» و گفته خداوند درستترین سخن است».
گفتم: «آیا مؤمن بر مسلمان در چیزی از فضیلتها و احکام و حدود برتریای دارد»؟
فرمود: «خیر! آنها در این گونه موارد با هم یکسان میباشند ولی مؤمن بر مسلمان برتری دارد در انجام آنها و تقربی که بدان وسیله به سوی خداوند عز و جل حاصل میکند».
گفتم: «مگر خداوند متعال نفرموده: «هرکس کار خوبی بکند خداوند ده برابر میدهد» (انعام/۱۶۰)؟! من گمان میکردم که آنها در نماز و زکات و روزه و حج با مؤمن برابر هستند».
فرمود: «مگر مشاهده نمیکنی که خداوند فرموده: «خداوند برای او چندین برابر مضاعف میگرداند» (بقره/۲۴۵)؟! این مؤمنان هستند که خداوند حسناتشان را چندین برابر مصاعف میگرداند، برای هر حسنهای هفتاد برابر عطا میکند، و این فضیلتی برای مؤمن میباشد و خداوند برای مؤمن به اندازه صحت ایمانش چندین برابر مضاعف میگرداند و خداوند در حق مؤمنان هرچه از خوبی که بخواهد انجام میدهد».
گفتم: «آیا به نظر شما هرکس داخل در اسلام شده است داخل در ایمان نشده است»؟
فرمود: «خیر! ولیکن هرکسی مسلمان شده بهطرف ایمان کشانیده شده و از کفر خارج گردیده است، من اکنون برای شما مثلی میزنم تا مطلب برایت روشن گردد و فضیلت ایمان را بر اسلام بشناسی؛ اگر مردی را در مسجد مشاهده کنی آیا گواهی میدهی که او را در کعبه دیدهای»؟
گفتم: «نمیتوانم چنین شهادتی بدهم».
فرمود: «اگر مردی را در کعبه دیدی میتوانی شهادت بدهی که او داخل در مسجد الحرام شده است»؟
گفتم: «آری».
فرمود: «از کجا؟»
گفتم: «برای اینکه نمیتواند داخل کعبه بشود مگر اینکه قبلش وارد مسجد شده باشد».
فرمود: «آفرین بر تو». سپس فرمود: «ایمان و اسلام هم چنین میباشند».
الكافي، ج۲، ص۲۶-۲۷
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
الْإِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْبِ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِيمِ لِأَمْرِهِ، وَ الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ، وَ هُوَ الَّذِي عَلَيْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ كُلِّهَا، وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ، وَ عَلَيْهِ جَرَتِ الْمَوَارِيثُ وَ جَازَ النِّكَاحُ وَ اجْتَمَعُوا عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ، فَخَرَجُوا بِذَلِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَ أُضِيفُوا إِلَى الْإِيمَانِ، وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ وَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ، وَ هُمَا فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ يَجْتَمِعَانِ، كَمَا صَارَتِ الْكَعْبَةُ فِي الْمَسْجِدِ وَ الْمَسْجِدُ لَيْسَ فِي الْكَعْبَةِ، وَ كَذَلِكَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ». فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْدَقُ الْقَوْلِ.
قُلْتُ: فَهَلْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِي شَيْءٍ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الْأَحْكَامِ وَ الْحُدُودِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ؟
فَقَالَ: لَا هُمَا يَجْرِيَانِ فِي ذَلِكَ مَجْرَى وَاحِدٍ، وَ لَكِنْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِي أَعْمَالِهِمَا وَ مَا يَتَقَرَّبَانِ بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.
قُلْتُ: أَ لَيْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» وَ زَعَمْتَ أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ مَعَ الْمُؤْمِنِ.
قَالَ: أَ لَيْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» فَالْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِينَ يُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ حَسَنَاتِهِمْ، لِكُلِّ حَسَنَةٍ سَبْعُونَ ضِعْفاً؛ فَهَذَا فَضْلُ الْمُؤْمِنِ وَ يَزِيدُهُ اللَّهُ فِي حَسَنَاتِهِ عَلَى قَدْرِ صِحَّةِ إِيمَانِهِ أَضْعَافاً كَثِيرَةً، وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بِالْمُؤْمِنِينَ مَا يَشَاءُ مِنَ الْخَيْرِ.
قُلْتُ: أَ رَأَيْتَ مَنْ دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ أَ لَيْسَ هُوَ دَاخِلًا فِي الْإِيمَانِ؟
فَقَالَ: لَا، وَ لَكِنَّهُ قَدْ أُضِيفَ إِلَى الْإِيمَانِ وَ خَرَجَ مِنَ الْكُفْرِ؛ وَ سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلًا تَعْقِلُ بِهِ فَضْلَ الْإِيمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ؛ أَ رَأَيْتَ لَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِي الْمَسْجِدِ أَ كُنْتَ تَشْهَدُ أَنَّكَ رَأَيْتَهُ فِي الْكَعْبَةِ؟
قُلْتُ: لَا يَجُوزُ لِي ذَلِكَ.
قَالَ: فَلَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِي الْكَعْبَةِ أَ كُنْتَ شَاهِداً أَنَّهُ قَدْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ؟
قُلْتُ: نَعَمْ؟
قَالَ: وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟
قُلْتُ: إِنَّهُ لَا يَصِلُ إِلَى دُخُولِ الْكَعْبَةِ حَتَّى يَدْخُلَ الْمَسْجِدَ.
فَقَالَ: قَدْ أَصَبْتَ وَ أَحْسَنْتَ. ثُمَّ قَالَ: كَذَلِكَ الْإِيمَانُ وَ الْإِسْلَامُ.
مرحوم کلینی با مضمونی نزدیک به مضمون فوق، یک حدیث قبل از این حدیث[۸]، و دو حدیث دیگر بعد از این حدیث[۹] روایت کرده است.[۱۰]
۹) الف. از امام صادق علیه السّلام سوال شد: اسلام چیست؟
فرمودند: دین خدا نامش اسلام است و آن دین خدایی بوده پیش از آنكه شما در آنجایی باشید که بودید و بعد از آنکه باشید؛ پس هر كه به دین خدا اقرار كند، كسی است كه به امر خدای عز و جل عمل کرده، پس او مؤمن است.
ب. سلّام به امام باقر علیه السّلام عرض كرد: خیثمة بن ابی خیثمه از شما به ما روایت كرد كه راجع به اسلام از شما پرسیده و جواب فرمودهاید: «اسلام كسی دارد كه رو به قبله ما كند و به شهادت ما شهادت دهد و عبادات ما را انجام دهد و ولیّ ما را دوست و دشمن ما را دشمن دارد، این شخص مسلمان است.
فرمود: خیثمه راست گفته است.
عرض كردم: و راجع به ایمان از شما پرسیده و فرمودهاید: ایمان به خداست و تصدیق كتاب خداست و نافرمانی نكردن خدا.
فرمود: خیثمه راست گفته است.
الكافي، ج۲، ص۳۸
الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ: مَا الْإِسْلَامُ؟
فَقَالَ: دِينُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ؛ وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا حَيْثُ كُنْتُمْ وَ بَعْدَ أَنْ تَكُونُوا فَمَنْ أَقَرَّ بِدِينِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ وَ مَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.
ب. عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ سَلَّامٌ: إِنَّ خَيْثَمَةَ ابْنَ أَبِي خَيْثَمَةَ يُحَدِّثُنَا عَنْكَ أَنَّهُ سَأَلَكَ عَنِ الْإِسْلَامِ، فَقُلْتَ لَهُ: إِنَّ الْإِسْلَامَ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ نَسَكَ نُسُكَنَا وَ وَالَى وَلِيَّنَا وَ عَادَى عَدُوَّنَا فَهُوَ مُسْلِمٌ.
فَقَالَ: صَدَقَ خَيْثَمَةُ.
قُلْتُ: وَ سَأَلَكَ عَنِ الْإِيمَانِ، فَقُلْتَ: الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقُ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَنْ لَا يُعْصَى اللَّهُ.
فَقَالَ: صَدَقَ خَيْثَمَةُ.
۱۰) الف. جابر جعفی گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: ای جعفی: همانا ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و چیزی گرامیتر [كمیابتر] از یقین نیست.
ب. وشاء گوید: شنیدم حضرت ابی الحسن علیه السلام میفرمود: ایمان یك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوی یك درجه بالاتر از ایمان، و یقین یك درجه بالاتر از تقوی است، و میان مردم چیزی كمتر از یقین پخش نشده است.
مرحوم کلینی شبیه این مضمون از امام رضا ع هم روایت کرده است.[۱۱]
ج. ابو بصیر گوید، امام صادق علیه السّلام به من فرمود: ای ابا محمد! اسلام یك درجه است؟
گفتم آری.
فرمود: و ایمان یك درجه بالای اسلام است؟
گفتم: آری.
فرمود: و تقوی یك درجه بالای ایمان است؟
گفتم: آری.
فرمود: و یقین یك درجه بالای تقوی است؟
گفتم آری.
فرمود به مردم چیزی كمتر از یقین داده نشد، و شما به پائینترین [نزدیكترین] درجه اسلام چسبیدهاید، مبادا از چنگتان بپرد.
د. یونس گوید: از امام رضا علیه السّلام راجع به ایمان و اسلام پرسیدم.
فرمود: امام باقر علیه السّلام فرموده است: همانا دین فقط اسلام است، و ایمان یك درجه بالاتر از آن است و تقوی یك درجه بالاتر از ایمان است و یقین یك درجه بالاتر از تقوی است و میان مردم چیزی كمتر از یقین تقسیم نشده است.
عرض كردم یقین چیست؟
فرمود: توكل بر خدا و تسلیم خدا شدن و راضی بودن به قضاء خدا و واگذاشتن كار به خدا.
عرض كردم: تفسیر این چیست؟
فرمود: امام باقر علیه السّلام چنین فرموده است.
الكافي، ج۲، ص۵۱-۵۲
الف. أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ:
قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: يَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ.
ب. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ:
الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ.
ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْوَاسِطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:
قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْإِسْلَامُ دَرَجَةٌ؟
قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.
قَالَ: وَ الْإِيمَانُ عَلَى الْإِسْلَامِ دَرَجَةٌ؟
قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.
قَالَ: وَ التَّقْوَى عَلَى الْإِيمَانِ دَرَجَةٌ؟
قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.
قَالَ: وَ الْيَقِينُ عَلَى التَّقْوَى دَرَجَةٌ؟
قَالَ قُلْتُ: نَعَمْ.
قَالَ: فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ وَ إِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ مِنْ أَيْدِيكُمْ.
د. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ؟
فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ.
قَالَ قُلْتُ: فَأَيُّ شَيْءٍ الْيَقِينُ؟
قَالَ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ.
قُلْتُ: فَمَا تَفْسِيرُ ذَلِكَ؟
قَالَ: هَكَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع.
۱۱) سلیمانبنخالد گوید: امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ای سلیمان! میدانی مسلمان کیست»؟
گفتم: «قربانت گردم! شما داناتر هستید».
فرمود: «مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در آسایش باشند.»
و بعد فرمود: «میدانی مؤمن کدام است»؟
گفتم: «شما داناترید».
فرمود: «مؤمن کسی است که مؤمنان و مسلمانان او را در اموال خود امین بدانند و جان و مال خود را به او بسپارند، و حرام است که مسلمانی بر مسلمانی دیگر ظلم کند و یا او را رنج و آزار دهد و یا او را از خود دورکند و از در خانهاش محروم سازد».
الكافي، ج۲، ص۲۳۴
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِمُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: يَا سُلَيْمَانُ أَ تَدْرِي مَنِ الْمُسْلِمُ؟
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ أَعْلَمُ.
قَالَ: الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ.
ثُمَّ قَالَ: وَ تَدْرِي مَنِ الْمُؤْمِنُ؟
قَالَ قُلْتُ: أَنْتَ أَعْلَمُ.
قَالَ: إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَظْلِمَهُ أَوْ يَخْذُلَهُ أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُهُ .
مرحوم کلینی همین مضمون را با سند دیگری نیز روایت کرده است.[۱۲]
۱۲) ابوبصیر گوید: خدمت امام باقر (علیه السلام) بودم مردی گفت: «خداوند شما را سلامت بدارد در کوفه گروهی هستند و گفتهای را به شما نسبت میدهند».
فرمود: «آن گفته چیست»؟
گفت: «آنها میگویند ایمان غیر از اسلام میباشد».
امام (علیه السلام) فرمود: «آری! درست است».
آن مرد گفت: «برای من این موضوع را روشن کنید».
فرمود: «هرکس شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد رسول اوست، و به هرچه از طرف خداوند متعال نازلشده اقرار کند، [و نماز بگذارد، زکات بدهد، روزه بگیرد و حج هم بجای آورد] * آن مسلمان است».
گفت: «پس ایمان چیست»؟
امام (علیه السلام) فرمود: «هرکس شهادت دهد که خدایی جز الله نیست و اینکه حضرت محمد رسول اوست، و به هرچه از طرف خداوند متعال نازلشده اقرار کند، و نماز بگزارد و زکات بدهد، و روزه بگیرد و حج خانه را بجای آورد و با گناهی که موجب دخول آتش نگردد در پیشگاه خداوند حاضر شود او مؤمن میباشد».
ابوبصیر گوید: عرض کردم: قربانت گردم کدام ماست که مرتکب گناهی نشده باشیم که خداوند وعده عذاب بدان داده است؟
امام (علیه السلام) فرمود: «آن طور نیست که شما پنداشتید. مقصود کسی است که گناهی که خداوند وعده عذاب داده مرتکب شود و از آن توبه نکرده باشد».
*پینوشت: این فراز داخل کروشه در معانی الاخبار نیامده و فقط در خصال آمده است.
معاني الأخبار، ص۳۸۱؛ الخصال، ج۲، ص۴۱۱
أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ؛ إِنَّ بِالْكُوفَةِ قَوْماً يَقُولُونَ مَقَالَةً يَنْسُبُونَهَا إِلَيْكَ.
قَالَ: وَ مَا هِيَ؟
قَالَ: يَقُولُونَ: إِنَّ الْإِيمَانَ غَيْرُ الْإِسْلَامِ.
فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع: نَعَمْ.
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: صِفْهُ لِي.
قَالَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ [وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَيْتَ] فَهُوَ مُسْلِمٌ.
قَالَ: فَالْإِيمَانُ؟
قَالَ: مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَقَرَّ بِمَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ صَامَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ حَجَّ الْبَيْتَ وَ لَمْ يَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ النَّارَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.
قَالَ أَبُو بَصِيرٍ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أَيُّنَا لَمْ يَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ النَّارَ؟
فَقَالَ: لَيْسَ هُوَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا هُوَ مَنْ لَمْ يَلْقَ اللَّهَ بِذَنْبٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ النَّارَ وَ لَمْ يَتُبْ مِنْهُ.
۱۳) روایت شده است که امام صادق ع درباره آیه «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً: رنگ خدا؛ و چه کسی از رنگ خدا بهتر؟» (بقره/۱۳۸) فرمودند: این اسلام است؛
و درباره آیه «[پس هرکس به طاغوت کفر بورزد و به خداوند ایمان آورد] به عروة الوثقی چنگ زده است» (بقره/۲۵۶) فرمودند: این ایمان است؛ ایمان به خداوند واحدی که شریک ندارد.
الكافي، ج۲، ص۱۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»، قَالَ الْإِسْلَامُ؛
وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى»، قَالَ: هِيَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ.
مرحوم کلینی در ادامه همین حدیث را با سند دیگری آورده فقط در نقل دوم اما برای ایمان کل عبارت «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» را قرائت میکنند؛ و در ادامه فقط میفرمایند «این ایمان است».[۱۳]
۱۴) از عبدالله بن عمر روایت شده است:
یکبار همراه پیامبر ص در نخلستان مدینه بودم و ایشان دنبال علی ع میگشت که به دیواری رسید و از آنجا مشرف شد و نگاهش به علی ع افتاد که مشغول کار روی زمین بود و گرد و غبار بر او نشسته بود؛ فرمود: «مردم را ملامت نمیکنم که تو را ابوتراب [=پدر خاک] لقب میدهند!»؛ و من دیده بودم که علی ع گاه از ناراحتی برافروخته میشد و رنگ رخسارش تغییر میکرد و این مطلب بر او سخت میآمد.
پیامبر ص ادامه داد: علی جان! آیا خوشحالت کردم؟
گفت: بله یا رسول الله ص!
سپس دست وی را گرفت و فرمود: تو برادر و وزیر و جانشین من در خاندان من هستی؛ دِین مرا ادا و ذمه مرا مبرا میکنی؛ کسی که در زمانی که من زندهام تو را دوست بدارد بهشت بر او واجب شود؛ و کسی که بعد از من در زمان زندگیت تو را دوست بدارد خداوند با امن و ایمان کار وی را به پایان رساند؛ و کسی که بعد از تو و در حالی که تو را ندیده دوستت بدارد خداوند کار او را نیز با امن و ایمان به اتمام رساند و او را از فزع روز قیامت ایمن گرداند؛ و کسی که بمیرد و بغض تو را – ای علی – داشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است که البته خداوند وی را بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه خواهد کرد.
علل الشرائع، ج۱، ص۱۵۷
حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ يَحْيَى بْنِ ضُرَيْسٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ صَالِحِ بْنِ ضُرَيْسٍ الْبَجَلِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَزِيدَ وَ هِشَامٌ الزراعي قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْمُونٍ الطُّهَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا لَيْثٌ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ:
بَيْنَا أَنَا مَعَ النَّبِيِّ ص فِي نَخِيلِ الْمَدِينَةِ وَ هُوَ يَطْلُبُ عَلِيّاً ع إِذَا انْتَهَى إِلَى حَائِطٍ فَاطَّلَعَ فِيهِ فَنَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ ع وَ هُوَ يَعْمَلُ فِي الْأَرْضِ وَ قَدِ اغْبَارَّ. فَقَالَ: مَا أَلُومُ النَّاسَ إِنْ يَكْنُوكَ أَبَا تُرَابٍ!
فَلَقَدْ رَأَيْتُ عَلِيّاً تَمَعَّرَ وَجْهُهُ وَ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ وَ اشْتَدَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ. فَقَالَ النَّبِيُّ ص: أَ لَا أُرْضِيكَ يَا عَلِيُّ؟
قَالَ: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ.
فَأَخَذَ بِيَدِهِ فَقَالَ: أَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي تَقْضِي دَيْنِي وَ تُبْرِئُ ذِمَّتِي. مَنْ أَحَبَّكَ فِي حَيَاةٍ مِنِّي فَقَدْ قُضِيَ لَهُ بِالْجَنَّةِ؛ وَ مَنْ أَحَبَّكَ فِي حَيَاةٍ مِنْكَ بَعْدِي خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ؛ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بَعْدَكَ وَ لَمْ يَرَكَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ وَ آمَنَهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ يَا عَلِيُّ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً يُحَاسِبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمَا عَمِلَ فِي الْإِسْلَامِ.
ب. مالک بن ضمره هم از امیرالمؤمنین ع روایت کرده است که فرمودند:
رسول الله ص دست مرا گرفت و فرمود: هرکسی از این پنج تن پیروی کند و بمیرد در حالی که تو را دوست دارد پس به آرزویش خواهد رسید؛ و کسی که بمیرد در حالی که بغض تو را دارد به مرگ جاهلیت مرده است ولی بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه شود؛ و کسی که بعد از تو زنده باشد و تو را دوست داشته باشد خداوند کار او را با امن و ایمان به اتمام برساند تا اینکه در حوض بر من وارد شود.
الأمالي (للمفيد)، ص۱۰
قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْمِيثَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَسْعُودِيُّ عَنْ كَثِيرٍ النَّوَّاءِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْخَوْلَانِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ ضَمْرَةَ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع:
أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِي فَقَالَ: مَنْ تَابَعَ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَ ثُمَّ مَاتَ وَ هُوَ يُحِبُّكَ فَقَدْ قَضى نَحْبَهُ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً يُحَاسَبُ بِمَا يَعْمَلُ فِي الْإِسْلَامِ وَ مَنْ عَاشَ بَعْدَكَ وَ هُوَ يُحِبُّكَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَرِدَ عَلَيَّ الْحَوْضَ.
ج. و با سند دیگری از همین مالک بن ضمره روایت شده که:
شنیدم که امیرالمؤمنین ع فرمودند: همانا [بعد از من] از شما میخواهند که مرا لعن کنید و دروغگو بخوانید. پس هرکس که از روی اجبار مرا لعن کند و خدا بداند که واقعا او مجبور بوده [و علیرغم میلش این کار را انجام داده] من و او با هم بر حضرت محمد ص وارد شویم؛ و کسی که زبانش را نگه دارد و مرا لعن نکند [هنگام حاضر شدن نزد پیامبر ص] از من به اندازه پرتاب تیری یا نگاه انداختن چشمی سبقت جوید؛ و کسی که با طیب خاطر مرا لعن کند حجابی بین او و خداوند نماند و حجتی نزد حضرت محمد ص نخواهد داشت؛ همانا حضرت محمد یکبار دست مرا گرفت و فرمود: هرکسی با این پنج تن بیعت کند و بمیرد در حالی که تو را دوست دارد پس به آرزویش خواهد رسید؛ و کسی که بمیرد در حالی که بغض تو را دارد به مرگ جاهلیت مرده است ولی بر اساس آنچه در اسلام عمل کرده محاسبه شود؛ و کسی که بعد از تو زنده باشد و تو را دوست داشته باشد خداوند کار او را با امن و ایمان به اتمام برساند هربار که خورشید طلوع یا غروب کند.
الأمالي (للمفيد)، ص۱۲۰-۱۲۱
قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْجَوْهَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ الْمُقْرِي قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو يَحْيَى التَّمِيمِيُ عَنْ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ الْخَوْلَانِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ ضَمْرَةَ قَالَ:
سَمِعْتُ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ: أَلَا إِنَّكُمْ مُعْرَضُونَ عَلَى لَعْنِي وَ دُعَايَ كَذَّاباً؛ فَمَنْ لَعَنَنِي كَارِهاً مُكْرَهاً يَعْلَمُ اللَّهُ أَنَّهُ كَانَ مُكْرَهاً وَرَدْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَعاً؛ وَ مَنْ أَمْسَكَ لِسَانَهُ فَلَمْ يَلْعَنِّی سَبَقَنِي كَرَمْيَةِ سَهْمٍ أَوْ لَمْحَةٍ بِالْبَصَرِ؛ وَ مَنْ لَعَنَنِي مُنْشَرِحاً صَدْرُهُ بِلَعْنِي فَلَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ وَ لَا حُجَّةَ لَهُ عِنْدَ مُحَمَّدٍ ص.
أَلَا إِنَّ مُحَمَّداً ص أَخَذَ بِيَدِي يَوْماً فَقَالَ: مَنْ بَايَعَ هَؤُلَاءِ الْخَمْسَ ثُمَّ مَاتَ وَ هُوَ يُحِبُّكَ فَقَدْ قَضى نَحْبَهُ؛ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ يُبْغِضُكَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً يُحَاسَبُ بِمَا عَمِلَ فِي الْإِسْلَامِ؛ وَ إِنْ عَاشَ بَعْدَكَ وَ هُوَ يُحِبُّكَ خَتَمَ اللَّهُ لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِيمَانِ كُلَّمَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ.
۱۵) عبدالله بن سنان گوید: از امام صادق ع سوال کردم درباره کسی که مرتکب گناهی از گناهان کبیره میشود؛ آیا این وی را از اسلام بیرون میبرد و اگر عذاب شود عذابی همچون مشرکان خواهد داشت؛ یا برای [عذاب] او مدت و پایانی هست؟
فرمودند: کسی که مرتکب گناهی از گناهان کبیره میشود و گمان میکند که این حلال است این وی را از اسلام خارج میکند و به شدیدترین عذاب، معذب خواهد بود؛ ولی اگر قبول داشته باشد که گناه کرده است و با این حال بمیرد، این امر وی را از ایمان خارج میکند اما از اسلام خیر، و عذابش از نفر قبلی آسانتر خواهد بود.
الكافي، ج۲، ص۲۸۵
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَرْتَكِبُ الْكَبِيرَةَ مِنَ الْكَبَائِرِ فَيَمُوتُ هَلْ يُخْرِجُهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنْ عُذِّبَ كَانَ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ؟
فَقَالَ: مَنِ ارْتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ أَذْنَبَ وَ مَاتَ عَلَيْهِ أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّلِ.
مرحوم کلینی با همین مضمون حدیثی طولانیتر از امام صادق ع روایت کرده که ایشان در آنجا گناهانی که کبیره محسوب میشوند را هم نام میبرند (الكافي، ج۲، ص۲۸۰[۱۴]).
۱۶) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:
اول چیزی که خداوند از تن بندهای بکَنَد جامه حیا است؛ که در این صورت وی بشدت مبغوض و مورد خشم و دشمنی [خدا] واقع گردد؛ سپس ایمان از او کنده شود؛ سپس رحمت از او کنده شود؛ سپس دین اسلام از گردنش خلع گردد؛ پس شیطانی لعین شود.
معاني الأخبار، ص۴۱۰
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ الطَّبَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا خِرَاشٌ قَالَ حَدَّثَنَا مَوْلَايَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
[أَوَّلُ][۱۵] مَا يَنْزِعُ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْعَبْدِ الْحَيَاءَ فَيَصِيرَ مَاقِتاً مُمَقَّتاً؛ ثُمَّ يَنْزِعُ مِنْهُ الْإِيمَانَ؛ ثُمَّ يَنْزِعُ مِنْهُ الرَّحْمَةَ؛ ثُمَّ يَخْلَعُ دِينَ الْإِسْلَامِ عَنْ عُنُقِهِ؛ فَيَصِيرُ شَيْطَاناً لَعِيناً.
تکمله: این حدیث از معانیالاخبار در وسائل الشیعه ( ج۱۲، ص۱۶۸) و بحار الأنوار (ج۶۸، ص۳۳۵) هم نقل شده و در هر دوی اینها به جای کلمه «الْإِيمَانَ» کلمه «الْأَمَانَة» آمده است؛ لذا احتمال دارد این کلمه در معانیالاخبار اشتباه تایپی باشد؛ امری که موید این احتمال است این است که ظاهرا همین روایت را شیخ مفید بدین صورت نقل کرده است:
ب. اول چیزی که خداوند از تن بندهای بکَنَد جامه حیا است، که در این صورت وی بشدت مبغوض و مورد خشم و دشمنی [خدا] واقع گردد؛ سپس خداوند امانت را از او بکَنَد، پس خائنی شود که مورد خیانت واقع شود؛ سپس خداوند رحمت را از او بکَنَد، پس تندخویی درشتخو گردد؛ سپس دین اسلام از گردنش خلع گردد، پس شیطانی لعین و ملعون شود.
الإختصاص، ص۲۴۸
عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَوَّلُ مَا يُنْزَعُ مِنَ الْعَبْدِ الْحَيَاءُ فَيَصِيرُ مَاقِتاً مُمَقَّتاً ثُمَّ يَنْزِعُ اللَّهُ مِنْهُ الْأَمَانَةَ فَيَصِيرُ خَائِناً مَخُوناً ثُمَّ يَنْزِعُ اللَّهُ مِنْهُ الرَّحْمَةَ فَيَصِيرُ فَظّاً غَلِيظاً وَ يَخْلَعُ دِينَ الْإِسْلَامِ مِنْ عُنُقِهِ فَيَصِيرُ شَيْطَاناً لَعِيناً مَلْعُونا.
۱۷) زاره از امام باقر ع روایت کرده است که ایشان در مورد سخن خداوند عز و جل که میفرماید: «و دیگرانی هستند که کارشان به خدا واگذار میشود» (توبه/۱۰۶) فرمودند:
آنان افرادی مشرک بودند که امثال حمزه و جعفر و مانند اینها از مؤمنان را کشتند؛ سپس در اسلام وارد شدند و موحد گشتند و شرک را ترک گفتند اما با قلبشان معرفت به ایمان پیدا نکردند تا از مؤمنانی باشند که بهشت بر آنان واجب میشود؛ و بر آ» انکارشان هم نماندند که کفری بورزند که جهنم بر آنان واجب شود؛ پس آنان در این حالاند [که خداوند:] «خواهد عذابشان کند یا آنان را توبه دهد» (توبه/۱۰۶).
الكافي، ج۲، ص۴۰۷
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» قَالَ:
قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ دَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ، وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْإِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ، وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَيَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ. فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ «إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ».
مرحوم کلینی در ادامه همین روایت را با سند دیگری نیز آورده است[۱۶] و مرحوم قمی نیز این را با سند دیگری از امام صادق ع ذکر کرده است (تفسير القمي، ج۱، ص۳۰۴[۱۷])؛ ولی مرحوم عیاشی ابتدا روایت را به همین صورت، از قول زراره از امام باقر ع نقل میکند سپس توضیحات زیر را از امام صادق ع و امام کاظم بدان اضافه کرده است:
ب. امام صادق ع فرمود: در مورد آنان رأی خود را صادر میکند.
گفتم: فدایت شوم. از کجا روزی میخورند؟
فرمود: از جایی که خدا بخواهد.
و امام کاظم ع فرمود: آنان کسانیاند که خداوند آنان را نگه میدارد تا در مورد آنان رأی خود را صادر کند.
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۱۱
عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: «المرجون لِأَمْرِ اللَّهِ» قوم كانوا مشركين فقتلوا مثل قتل حمزة و جعفر و أشباههما ثم دخلوا بعد في الإسلام فوحدوا الله و تركوا الشرك و لم يعرفوا الإيمان بقلوبهم فيكونوا من المؤمنين فيجب لهم الجنة، و لم يكونوا على جحودهم فيكفروا فتجب لهم النار، فهم على تلك الحال إما يعذبهم و إما يتوب عليهم.
قال أبو عبد الله ع: يرى فيهم رأيه.
قال: قلت: جعلت فداك! من أين يرزقون؟
قال: من حيث شاء الله.
و قال أبو إبراهيم ع: هؤلاء قوم وقفهم حتى يرى فيهم رأيه.
۱۸) الف. از امام صادق ع روایت شده است که:
فردی اعرابی خدمت رسول الله ص آمد و گفت: بیعت مرا برای مسلمان شدن بپذیر.
پیامبر ص فرمود: آیا [بیعت میکنی] بر اینکه پدرت را بکُشی؟!
اعرابی دستش را عقب کشید؛ و پیامبر رو به مردمانی کرد که در حال گفتگو با آنها بود و به گفتگویش ادامه داد. وی [دوباره] گفت: بیعت مرا برای مسلمان شدن بپذیر.
پیامبر ص فرمود: آیا [بیعت میکنی] بر اینکه پدرت را بکُشی؟!
گفت: بله!
پس پیامبر با او بیعت کرد و فرمود: الان است که دیگر «جز خدا و پیامبرش و مونان دوست صمیمیای نگرفتی» (توبه/۱۶)؛ قطعا من به تو نخواهم گفت که کاری کنی که عاق والدین شوی؛ بلکه در دنیا به نحو پسندیده با آنها همنشین باش» (لقمان/۱۵).
المحاسن، ج۱، ص۲۴۸
أَبِي عَنْ فَضَالَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى أَعْرَابِيٌّ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ بَايِعْنِي عَلَى الْإِسْلَامِ.
فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟!
فَكَفَّ الْأَعْرَابِيُّ يَدَهُ؛ وَ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْقَوْمِ يُحَدِّثُهُمْ. فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ بَايِعْنِي عَلَى الْإِسْلَامِ.[۱۸]
فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟!
قَالَ: نَعَمْ.
فَبَايَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: الْآنَ لَمْ تَتَّخِذْ «مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً» إِنِّي لَا آمُرُكَ بِعُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ «وَ لَكِنْ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً».
ب. در نقلی که مرحوم برقی با سند دیگری در همانجا ذکر کرده جملات پایانی پیامبر به وی چنین است:
به خدا سوگند ما هرگز دستور به کشتن پدران نخواهیم داد؛ ولیکن الان دانستم که حقیقتا ایمان آوردی و هرگز جز خدا را دوست صمیمی نخواهی گرفت. از پدرانتان در آنچه به شما دستور میدهند اطاعت کنید ولی در معصیت خداوند اطاعتشان نکنید.
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْجَهْمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي جِئْتُكَ أُبَايِعُكَ عَلَى الْإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: أُبَايِعُكَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ. فَقَبَضَ الرَّجُلُ يَدَهُ فَانْصَرَفَ. ثُمَّ عَادَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي جِئْتُ عَلَى أَنْ أُبَايِعَكَ عَلَى الْإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟ قَالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُكُمْ بِقَتْلِ آبَائِكُمْ، وَ لَكِنْ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْكَ حَقِيقَةَ الْإِيمَانِ، وَ أَنَّكَ لَنْ تَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيجَةً. أَطِيعُوا آبَاءَكُمْ فِيمَا أَمَرُوكُمْ وَ لَا تُطِيعُوهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ
ج. عیاشی این مطلب را با سند دیگری از امام صادق ع نقل میکند و جمله پایانی حضرت را چنین بیان میکند:
الان زمانی رسید که قطعا دیگر «جز خدا و پیامبرش و مونان دوست صمیمیای نگرفتی» (توبه/۱۶)؛ ما به شما دستور نخواهیم داد که والدینتان را بکُشید؛ بلکه به شما دستور میدهیم که آنان را اکرام کنید.
تفسير العياشي، ج۲، ص۸۳
عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ النَّبِيَّ ص فَقَالَ: بَايِعْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ! فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟ قَالَ: فَقَبَضَ الرَّجُلُ يَدَهُ؛ ثُمَّ قَالَ: بَايِعْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ، عَلَى أَنْ أَقْتُلَ أَبِي.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ عليه و آله السلام: إلى من حين من يتخذ «مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً». إِنَّا لَا نَأْمُرُكَ أَنْ تَقْتُلَ وَالِدَيْكَ، وَ لَكِنْ نَأْمُرُكَ أَنْ تُكْرِمَهُمَا.
نکته: عبارت «إلى من حين من يتخذ» در اینجا بیمعناست و ظاهرا اشتباه ناسخ باشد. این عبارت در مشكاة الأنوار (ص۱۶۴) به صورت «الْآنَ حِينَ لَمْ تَتَّخِذ»، در البرهان في تفسير القرآن (ج۲، ص۷۴۷) به صورت «الآن لم تتخذ» آمده است که به همین صورت ترجمه شد. همچنین مرحوم مجلسی در بحار الأنوار (ج۲۴، ص۲۴۵) همین روایت را، از دو کتاب «كنز جامع الفوائد» و «تأويل الآيات الظاهرة» به همین صورت آورده است و عبارت مذکور را به صورت «الْآنَ لَنْ تَتَّخِذَ» [و در نسخه دیگری به صورت «الْآنَ لَمْ تَتَّخِذ»] آورده است.
۱۹) حدیثی بسیار طولانی از امام صادق ع روایت شده است که حضرت در ابتدای آن میفرمایند: اینها شرایع دین است برای هرکس که بخواهد بدان تمسک جوید و خداوند بخواهد وی را هدایت کند. در فرازی از این حدیث آمده است:
خداوند عز و جل بر بندگانش فرمانبری از كسی را كه میداند آنها را فریب میدهد و گمراه میسازد واجب نمیسازد و از میان بندگانش كسی را كه میداند به خدا كفر میورزد و شیطان را بجای خدا پرستش میكند برای رسالت خویش برنمیگزیند و انتخاب نمیكند و برای آفریدگان خود جز معصوم را به عنوان حجت قرار نمیدهد.
و اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است ولی هر مسلمانی مؤمن نیست؛ و دزد در حال دزدی مؤمن نیست و كسی كه زنا میكند در حال زنا كردن مؤمن نیست و كسانی كه حدود الهی باید بر آنان جاری شود، مسلمان هستند نه مؤمن و نه كافر، زیرا خداوند متعال مؤمنی را كه وعدۀ بهشت به او داده به دوزخ وارد نمیكند و كافری را كه به او وعدۀ آتش و جاودانگی در آن را داده از آتش بیرون نمیآورد ولی غیر از این هر كسی را كه بخواهد میآمرزد.و كسانی كه حدّ بر گردن دارند فاسقند، نه مؤمنند و نه كافر، و برای همیشه در آتش نمیمانند و روزی از آن بیرون خواهند آمد، شفاعت برای آنان و نیز برای مستضعفان فکری اگر كه خداوند از دینشان [= اعمال دینیشان] راضی باشد، رواست.
…و بلاد امروز بلاد تقیه است؛ یعنی بلاد اسلام، که نه بلاد كفر است و نه بلاد ایمان. امر به معروف و نهی از منكر برای هر كسی كه امكان انجام آن را داشته و بر جان خود و یارانش نترسد واجب است؛ و ایمان همان انجام واجبات و خودداری از گناهان کبیره است. و ایمان همان شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح است و اقرار به عذاب قبر و نكیر و منكر و زنده شدن پس از مرگ و حسابرسی و صراط و میزان است و ایمان به خدا نیست مگر با بیزاری از دشمنان خداوند عز و جل.
الخصال، ج۲، ص۶۰۸-۶۰۹؛ التوحید، ج۱، ص۴۰۶
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ الْعِجْلِيُّ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّائِغُ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: هَذِهِ شَرَائِعُ الدِّينِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِهَا وَ أَرَادَ اللَّهُ هُدَاه …
… وَ لَا يَفْرِضُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى عِبَادِهِ طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُغْوِيهِمْ وَ يُضِلُّهُمْ وَ لَا يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ دُونَهُ وَ لَا يَتَّخِذُ عَلَى خَلْقِهِ حُجَّةً إِلَّا مَعْصُوماً.
وَ الْإِسْلَامُ غَيْرُ الْإِيمَانِ وَ كُلُّ مُؤْمِنٍ مُسْلِمٌ وَ لَيْسَ كُلُّ مُسْلِمٍ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا كَافِرُونَ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ وَ لَا يُخْرِجُ مِنَ النَّارِ كَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَ الْخُلُودَ فِيهَا وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ فُسَّاقٌ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا كَافِرُونَ وَ لَا يَخْلُدُونَ فِي النَّارِ وَ يَخْرُجُونَ مِنْهَا يَوْماً وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ لِلْمُسْتَضْعَفِينَ إِذَا ارْتَضَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِينَهُمْ …[۱۹]
وَ الدَّارُ الْيَوْمَ دَارُ تَقِيَّةٍ وَ هِيَ دَارُ إِسْلَامٍ لَا دَارُ كُفْرٍ وَ لَا دَارُ إِيمَانٍ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجِبَانِ عَلَى مَنْ أَمْكَنَهُ وَ لَمْ يَخَفْ عَلَى نَفْسِهِ وَ لَا عَلَى أَصْحَابِهِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِقْرَارُ بِعَذَابِ الْقَبْرِ وَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ وَ الْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ الْحِسَابِ وَ الصِّرَاطِ وَ الْمِيزَانِ وَ لَا إِيمَانَ بِاللَّهِ إِلَّا بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل …
۲۰) شیخ صدوق و ابن شعبه حرانی حدیثی را به عنوان پاسخی که امام رضا ع به درخواست مامون نوشته بود (وی از امام خواسته بود کل دستورات اسلام را به طور خلاصه مکتوب بفرماید) روایت کردهاند. (متن کامل آن در عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۶، و در تحف العقول، ص۴۱۵-۴۲۳). این روایت شباهت زیادی با حدیثی دارد که در بند قبل از امام صادق ع روایت شد (گویی تا حدودی تلخیص آن است) و فرازی از آن که شبیه فراز فوق است تقدیم میشود. [لازم به ذکر است که متن حدیث در این دو کتاب تفاوتهای مختصری دارد که مبنا را متن عیون قرار داده و مواردی که در تحف متفاوت بوده داخل کروشه آمده است:]
خداوند عز و جل [بر بندگانش] فرمانبری از كسی را كه میداند آنها را فریب میدهد [بر آنان ظلم میکند] و گمراه میسازد واجب نمیسازد و از میان بندگانش كسی را كه میداند به خدا كفر میورزد و شیطان را بجای خدا پرستش میكند برای رسالت خویش برنمیگزیند و انتخاب نمیكند. و همانا اسلام غیر از ایمان است و هر مؤمنی مسلمان است ولی هر مسلمانی مؤمن نیست؛ و دزد در حال دزدی مؤمن نیست و كسی كه زنا میكند در حال زنا كردن مؤمن نیست (و شرابخوار هنگامی که شراب مینوشد مؤمن نیست و کسی که انسانی را که خداوند کشتن وی را حرام کرده بناحق میکشد مؤمن نیست] و كسانی كه حدود الهی باید بر آنان جاری شود، مسلمان هستند نه مؤمن و نه كافر، زیرا خداوند متعال مؤمنی را كه وعدۀ بهشت [و جاودانگی در آن را] به او داده به دوزخ وارد نمیكند.
از اینجا به بعد در عیون اخبار الرضا بدین صورت است:
و كافری را كه به او وعدۀ آتش و جاودانگی در آن را داده از آتش بیرون نمیآورد و اینکه کسی به او شرک بورزد را نمیآمرزد و غیر از این هر كسی را كه بخواهد میآمرزد. و گناهکاران از اهل توحید برای همیشه در آتش نمیمانند و روزی از آن بیرون خواهند آمد، شفاعت برای آنان رواست و همانا بلاد امروز بلاد تقیه است؛ یعنی بلاد اسلام، که نه بلاد كفر است و نه بلاد ایمان. امر به معروف و نهی از منكر برای هر كسی كه امكان انجام آن را داشته و بر جان خود و یارانش نترسد واجب است؛ و ایمان همان ادای امانت است و خودداری کردن از جمیع گناهان کبیره است. و ایعبارت است از شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح…
و در تحف العقول بدین صورت:
[و کسی که به خاطر نفاق یا فسق یا ارتکاب گناه کبیرهای از گناهان کبیره آتش جهنم بر او واجب شود همراه با مؤمنان برانگیخته نخواهد شد و از آنان نخواهد بود؛ و البته جهنم هم جز بر کافران احاطه [کاملّ نخواهد داشت؛ و هر گناهی با مداوت بر آن صاحب خویش را به جهنم وارد کند و چنین کسی فاسق است و نیز کسی که شرک یا کفر یا نفاق بورزد یا گناه کبیرهای از گناهان کبیره را مرتکب شود؛ و شفاعت برای کسانی که شفاعت میطلبند رواست؛ و امر به معروف و نهی از منكر با زبان واجب است؛ و ایمان همان ادای فرایض است و خودداری کردن از محرمات. و ایمان عبارت است از شناخت با قلب و اقرار به زبان و انجام با اعضای و جوارح…]
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۱۲۵؛ تحف العقول، ص ۴۲۱
حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّيْسَابُورِيُّ الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَيْسَابُورَ فِي شَعْبَانَ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ النَّيْسَابُورِيُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ الْمَأْمُونُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع أَنْ يَكْتُبَ لَهُ مَحْضَ الْإِسْلَامِ عَلَى سَبِيلِ الْإِيجَازِ وَ الِاخْتِصَارِ فَكَتَبَ ع لَه: …
[رُوِيَ أَنَّ الْمَأْمُونَ بَعَثَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ ذَا الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَجْمَعَ لِي مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ فَإِنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ فَدَعَا الرِّضَا ع بِدَوَاةٍ وَ قِرْطَاسٍ وَ قَالَ ع لِلْفَضْلِ اكْتُبْ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ …]
وَ لَا يَفْرِضُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ [عَلَى الْعِبَادِ] طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُضِلُّهُمْ [/يَظْلِمُهُمْ] وَ يُغْوِيهِمْ وَ لَا يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ [مِنْ] دُونهُ وَ أَنَّ الْإِسْلَامَ غَيْرُ الْإِيمَانِ وَ كُلُّ مُؤْمِنٍ مُسْلِمٌ وَ لَيْسَ كُلُّ مُسْلِمٍ مؤمن [مُؤْمِناً] وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي[/لَا يَشْرَبُ الشَّارِبُ حِينَ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ بِغَيْرِ الْحَقِّ] وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ أَصْحَابُ الْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لَا مُؤْمِنُونَ وَ لَا كَافِرُونَ وَ اللَّهُ تَعَالَى لَا يُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ [وَ الْخُلُودَ فِيهَا]
از اینجا به بعد در عیون اخبار الرضا بدین صورت است:
وَ لَا يُخْرِجُ مِنَ النَّارِ كَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَ الْخُلُودَ فِيهَا وَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مُذْنِبُو أَهْلِ التَّوْحِيدِ لَا يَخْلُدُونَ فِي النَّارِ وَ يَخْرُجُونَ مِنْهَا وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ إِنَّ الدَّارَ الْيَوْمَ دَارُ تَقِيَّةٍ وَ هِيَ دَارُ الْإِسْلَامِ لَا دَارُ كُفْرٍ وَ لَا دَارُ إِيمَانٍ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاجِبَانِ إِذَا أَمْكَنَ وَ لَمْ يَكُنْ خِيفَةٌ عَلَى النَّفْسِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَان …
و در تحف العقول بدین صورت:
وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ بِنِفَاقٍ أَوْ فِسْقٍ أَوْ كَبِيرَةٍ مِنَ الْكَبَائِرِ لَمْ يُبْعَثْ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا مِنْهُمْ وَ لَا تُحِيطُ جَهَنَّمُ إِلَّا بِالْكَافِرِينَ وَ كُلُّ إِثْمٍ دَخَلَ صَاحِبُهُ بِلُزُومِهِ النَّارَ فَهُوَ فَاسِقٌ وَ مَنْ أَشْرَكَ أَوْ كَفَرَ أَوْ نَافَقَ أَوْ أَتَى كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ وَ الشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لِلْمُسْتَشْفِعِينَ وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ بِاللِّسَانِ وَاجِبٌ وَ الْإِيمَانُ أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَان …
۲۱) مسعده از امام صادق ع روایت کرده که فرمودند:
شخصی از پدرم (امام باقر ع) پرسید: آیا میشود که ایمان فقط با دل باشد نه با زبان؟
امام باقر ع فرمودند: اگر این طور بود که میگویی آنگاه جنگیدن با مشرکان بر ما حرام بود؛ زیرا – طبق گمان تو- نمیدانستیم که چهبسا در باطنشان ایمان باشد. این سخن مخالف آن است که پیامبر ص کسانی را که نزدشان میآمدند که اسلام بیاورند امتحان میکرد و از آنان بیعتهای اکید میگرفت و شروطی میگذاشت.
مسعده ادامه داد: و کسی که چنین ادعایی کند حتما کافر شده است؛ البته از حیثی که خودش نمیداند.
قرب الإسناد، ص۴۸
هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ: إِنَّ الْإِيمَانَ قَدْ يَجُوزُ بِالْقَلْبِ دُونَ اللِّسَانِ؟
فَقَالَ لَهُ: «إِنْ كَانَ ذَلِكَ كَمَا تَقُولُ فَقَدْ حَرُمَ عَلَيْنَا قِتَالُ الْمُشْرِكِينَ؛ وَ ذَلِكَ أَنَّا لَا نَدْرِي- بِزَعْمِكَ- لَعَلَّ ضَمِيرَهُ الْإِيمَانُ فَهَذَا الْقَوْلُ نَقْضٌ لِامْتِحَانِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ كَانَ يَجِيئُهُ يُرِيدُ الْإِسْلَامَ، وَ أَخْذِهِ إِيَّاهُ بِالْبَيْعَةِ عَلَيْهِ وَ شُرُوطِهِ وَ شِدَّةِ التَّأْكِيدِ».
قَالَ مَسْعَدَةُ: وَ مَنْ قَالَ بِهَذَا فَقَدْ كَفَرَ الْبَتَّةَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَم.
در نکات ادبی اشاره شد که اسلام گاه در معنایی معادل ایمان و گاه بسیار برتر از ایمان عادی هم به کار رفته است. این مطلبی است که در خود قرآن کریم نیز مکرر مشاهده میشود. مثلا در خصوص آیاتی که در معنای مساوی به کار رفته میتوان به آیاتی همچون «وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُون» (مائده/۱۱۱) و «إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُون» (نمل/۸۱) اشاره کرد و در خصوص آیاتی که در معنای برتر از ایمان عادی به کار رفته میتوان از آیاتی همچون « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» (آل عمران/۱۰۲) و «وَ وَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» (بقره/۱۳۲-۱۳۳) یاد کرد. این مطلبی است که در احادیث نیز مشاهده میشود و برای اینکه ذهنیت یکسویه نسبت به احادیث پیدا نکنیم به نظر رسید مناسب است که در پایان این فراز، نمونههای مختصری از این گونه کاربرد واژههای اسلام و ایمان در احادیث تقدیم شود.
۲۲) محمد بن مسلم میگوید از امام باقر ع درباره آیه «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/۱۹) پرسیدم.
فرموند: دین در اینجا همان ایمان است.
تفسير العياشي، ج۱، ص۱۶۶
عن محمد بن مسلم قال سألته عن قوله: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؟ فقال: الدين فيه الإيمان.
عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر ع قال: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؛ قال: يعني الدين فيه الإيمان.
۲۳) روایت شده راهبی به نام شمعون که از نوادان یکی از حواریون حضرت عیسی ع بود خدمت پیامبر ص رسید و سوالات فراوانی از ایشان کرد و نهایتا به ایشان ایمان آورد. در فرازی از گفتگوی ایشان آمده است:
گفت: به من درباره علامت اسلام بگو.
فرمود: ایمان است و علم و عمل.
گفت: علامت ایمان چیست و علامت علم چیست و علامت عمل چیست؟
فرمود: علامت ایمان چهار چیز است: اقرار به توحید خداوند و ایمان به او و ایمان به کتابهای او و ایمان به پیامبرانش.
و اما علامت علم هم چهار چیز است: علم به خدا و علم به دوستدارانش و علم به واجباتش و مراقبت از آنها تا [درست] ادا شود؛
و اما عمل، نماز است و روزه و زکات و اخلاص.
تحف العقول، ص۱۹
فِي جُمْلَةِ خَبَرٍ طَوِيلٍ وَ مَسَائِلَ كَثِيرَةٍ سَأَلَ النبي ص عَنْهَا رَاهِبٌ يُعْرَفُ بِشَمْعُونَ بْنِ لَاوَى بْنِ يَهُودَا مِنْ حَوَارِيِّ عِيسَى ع فَأَجَابَهُ عَنْ جَمِيعِ مَا سَأَلَ عَنْهُ عَلَى كَثْرَتِهِ فَآمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ كَتَبْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ وَ مِنْه
قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ عَلَامَةِ الْإِسْلَامِ؟
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: الْإِيمَانُ وَ الْعِلْمُ وَ الْعَمَلُ.
قَالَ: فَمَا عَلَامَةُ الْإِيمَانِ وَ مَا عَلَامَةُ الْعِلْمِ وَ مَا عَلَامَةُ الْعَمَلِ؟
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَمَّا عَلَامَةُ الْإِيمَانِ فَأَرْبَعَةٌ الْإِقْرَارُ بِتَوْحِيدِ اللَّهِ وَ الْإِيمَانُ بِهِ وَ الْإِيمَانُ بِكُتُبِهِ وَ الْإِيمَانُ بِرُسُلِهِ؛
وَ أَمَّا عَلَامَةُ الْعِلْمِ فَأَرْبَعَةٌ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ الْعِلْمُ بِمُحِبِّيهِ وَ الْعِلْمُ بِفَرَائِضِهِ وَ الْحِفْظُ لَهَا حَتَّى تُؤَدَّى؛
وَ أَمَّا الْعَمَلُ فَالصَّلَاةُ وَ الصَّوْمُ وَ الزَّكَاةُ وَ الْإِخْلَاص.
۲۴) عمار بن ابی الاحوص میگوید: به امام صادق ع عرض کردم: نزد ما اقوامی هستند که امیرالمؤمنین ع را قبول دارند و او را بر همه مردم برتری میدهند؛ ولی آنچه ما در فضل شما بیان میکنیم ابراز نمیدارند. آیا رابطه ولایی با آنان داشته باشیم؟
فرمودند: بله؛ فی الجمله. آیا چنین نیست که نزد خداوند چیزی هست که نزد رسول الله ص نیست؛ و برای رسول الله ص چیزی هست که برای ما نیست؛ و نزد ما چیزی هست که نزد شما نیست؟ و نزد شما هم چیزی هست که نزد غیر شما نیست؟
همانا خداوند اسلام را بر هفت قسمت قرار داد: بر صبر و صدق و یقین و رضا و وفا و علم و حلم. سپس آن را بین مردم تقسیم کرد. پس کسی که نزد او این هفت سهم قرار داده شود کامل الایمان است که بار را به دوش کشیده است؛ سپس نزد برخی یک سهم و برخی دوسهم و برخی سه سهم و برخی چهارسهم و برخی پنج سهم و برخی شش سهم و برخی هفت سهم قرار داد و نباید بر کسی که یک سهم دارد دوسهم را تحمیل کرد و بر کسی که دو سهم دارد سه سهم را و … که در این صورت بار سنگینی بر دوششان گذاشته و آنها را متنفر خواهید کرد؛بلکه با آنان مدارا کنید و راه ورود را برایشان آسان نمایید.
بگذار برایت مَثَلی بزنم که از آن عبرت میشود گرفت. شخص مسلمانی بود که همسایه کافر داشت. این کافر با آن مؤمن ابراز دوستی کرد و این مؤمن محبت آن کافر را به اسلام جلب کرد و دائما برایش از زیباییهای اسلام گفت و آ» را محبوبش کرد تا اینکه وی اسلام آورد.
صبحدم که شد سراغش رفت و او را به مسجد برد تا با هم نماز صبح را به جماعت ادا کنند. چون نماز تمام شد به او گفت: کاش بنشینیم و ذکر خدا بگوییم تا آفتاب طلوع کند. پس وی در کنارش نشست. سپس گفت: کاش قرآن یاد بگیری تا ظهر شود و اگر امروز را روزه بداری هم بهتر است. پس همراه وی ماند و روزه گرفت تا نماز ظهر و عصر را هم خواندند. سپس گفت: اگر صبر میکردی که نماز مغرب و عشاء را هم بخوانیم بهتر بود. پس با وی نشست تا نماز مغرب و عشا را هم بجا آوردند. سپس برخاستند در حالی که او را در نهایت توانش به کار گرفته بود و فوق طاقتش بر وی حمل کرده بود. چون فردا شد صبح دوباره سراغش رفت و میخواست همانند روز قبل انجام دهد. در زد و گفت: بیا تا به مسجد برویم. وی پاسخ داد: از من صرف نظر کن زیرا این دین بقدری سخت است که من طاقتش را ندارم.
پس افراد را از جا بدر نکنید. آیا نمیدانستی که حکومت بنیامیه با شمشیر و سختگیری و ستم است، و حکومت ما با مدارا و الفت گرفتن و وقار و تقیه و حسن همجواری و خویشتنداری و تلاش؟! پس مردم را به دینتان و بدانچه خودتان در آن هستید راغب سازید.
الخصال، ج۲، ص۳۵۴
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِي الْأَحْوَصِ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ عِنْدَنَا أَقْوَاماً يَقُولُونَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ يُفَضِّلُونَهُ عَلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَيْسَ يَصِفُونَ مَا نَصِفُ مِنْ فَضْلِكُمْ أَ نَتَوَلَّاهُمْ؟!
فَقَالَ لِي: نَعَمْ فِي الْجُمْلَةِ. أَ لَيْسَ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ؟ وَ لِرَسُولِ اللَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مَا لَيْسَ لَنَا؟ وَ عِنْدَنَا مَا لَيْسَ عِنْدَكُمْ؟ وَ عِنْدَكُمْ مَا لَيْسَ عِنْدَ غَيْرِكُمْ؟ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْإِسْلَامَ عَلَى سَبْعَةِ أَسْهُمٍ: عَلَى الصَّبْرِ وَ الصِّدْقِ وَ الْيَقِينِ وَ الرِّضَا وَ الْوَفَاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ.
ثُمَّ قَسَمَ ذَلِكَ بَيْنَ النَّاسِ. فَمَنْ جَعَلَ فِيهِ هَذِهِ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ فَهُوَ كَامِلُ الْإِيمَانِ مُحْتَمِلٌ. ثُمَّ قَسَمَ لِبَعْضِ النَّاسِ السَّهْمَ وَ لِبَعْضٍ السَّهْمَيْنِ وَ لِبَعْضٍ الثَّلَاثَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْأَرْبَعَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ الْخَمْسَةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السِّتَّةَ الْأَسْهُمِ وَ لِبَعْضٍ السَّبْعَةَ الْأَسْهُمِ. فَلَا تَحْمِلُوا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمِ سَهْمَيْنِ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السَّهْمَيْنِ ثَلَاثَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ أَرْبَعَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْأَرْبَعَةِ خَمْسَةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ الْخَمْسَةِ سِتَّةَ أَسْهُمٍ وَ لَا عَلَى صَاحِبِ السِّتَّةِ سَبْعَةَ أَسْهُمٍ فَتُثَقِّلُوهُمْ وَ تُنَفِّرُوهُمْ وَ لَكِنْ تَرَفَّقُوا بِهِمْ وَ سَهِّلُوا لَهُمُ الْمَدْخَلَ.
وَ سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلًا تَعْتَبِرُ بِهِ إِنَّهُ كَانَ رَجُلٌ مُسْلِمٌ وَ كَانَ لَهُ جَارٌ كَافِرٌ وَ كَانَ الْكَافِرُ يُرَافِقُ الْمُؤْمِنَ. فَأَحَبَّ الْمُؤْمِنُ لِلْكَافِرِ الْإِسْلَامَ وَ لَمْ يَزَلْ يُزَيِّنُ الْإِسْلَامَ وَ يُحَبِّبُهُ إِلَى الْكَافِرِ حَتَّى أَسْلَمَ. فَغَدَا عَلَيْهِ الْمُؤْمِنُ فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَذَهَبَ بِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ لِيُصَلِّيَ مَعَهُ الْفَجْرَ فِي جَمَاعَةٍ. فَلَمَّا صَلَّى قَالَ لَهُ: لَوْ قَعَدْنَا نَذْكُرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ. فَقَعَدَ مَعَهُ فَقَالَ لَهُ: لَوْ تَعَلَّمْتَ الْقُرْآنَ إِلَى أَنْ تَزُولَ الشَّمْسُ وَ صُمْتَ الْيَوْمَ كَانَ أَفْضَلَ. فَقَعَدَ مَعَهُ وَ صَامَ حَتَّى صَلَّى الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ. فَقَالَ: لَوْ صَبَرْتَ حَتَّى تُصَلِّيَ الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ كَانَ أَفْضَلَ. فَقَعَدَ مَعَهُ حَتَّى صَلَّى الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ. ثُمَّ نَهَضَا وَ قَدْ بَلَغَ مَجْهُودَهُ وَ حَمَلَ عَلَيْهِ مَا لَا يُطِيقُ. فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ غَدَا عَلَيْهِ وَ هُوَ يُرِيدُ بِهِ مِثْلَ مَا صَنَعَ بِالْأَمْسِ. فَدَقَّ عَلَيْهِ بَابَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: اخْرُجْ حَتَّى نَذْهَبَ إِلَى الْمَسْجِدِ! فَأَجَابَهُ: أَنِ انْصَرِفْ عَنِّي فَإِنَّ هَذَا دِينٌ شَدِيدٌ لَا أُطِيقُهُ!
فَلَا تَخْرَقُوا بِهِمْ. أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَةَ بَنِي أُمَيَّةَ كَانَتْ بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ، وَ أَنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِيَّةِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ؟! فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ.
۲۵) روایت شده که امیر المؤمنین (ع) فرمودند:
هر آینه من نَسَب اسلام را به وجهی بیان كنم كه هیچ كس پیش از من و بعد از من جز به مانند آن بیانی نداشته باشد:
همانا اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین است و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار است و اقرار همان عمل است و عمل همان ادا کردن است. به راستی مؤمن دینش را از رأی خود به دست نیاورده؛ بلکه از پروردگار برایش آمده و وی آن را دریافت كرده است. همانا مؤمن یقین خود را در عمل خود مینماید و كافر هم انكار خود را در عمل خود ارائه میكند.
سوگند بدان كه جانم به دست او است كه آنان امر خود را نفهمیدند، پس از شما انكار كافران و منافقان که در اعمال بدشان [منعکس شده] است عبرت بگیرید.
الكافي، ج۲، ص۴۵-۴۶
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَا يَنْسُبُهُ أَحَدٌ قَبْلِي وَ لَا يَنْسُبُهُ أَحَدٌ بَعْدِي إِلَّا بِمِثْلِ ذَلِكَ:
إِنَّ الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِيمُ وَ التَّسْلِيمَ هُوَ الْيَقِينُ وَ الْيَقِينَ هُوَ التَّصْدِيقُ وَ التَّصْدِيقَ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارَ هُوَ الْعَمَلُ وَ الْعَمَلَ هُوَ الْأَدَاءُ؛ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمْ يَأْخُذْ دِينَهُ عَنْ رَأْيِهِ وَ لَكِنْ أَتَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَهُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُرَى يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ وَ الْكَافِرَ يُرَى إِنْكَارُهُ فِي عَمَلِهِ.
فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْكَارَ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ بِأَعْمَالِهِمُ الْخَبِيثَةِ.
۲۶) از اصبغ بن نباته، گفت: امیرالمؤمنین (ع) در خانه خود یا در قصر حكومتی كوفه در انجمن ما این خطبه را خواند و فرمان داد تا در نامه نگارش شد و بر مردم خوانده شد،
و در روایت دیگر چنین آمده كه ابن كوّاء، از امیرالمؤمنین (ع) شرح اسلام و ایمان و كفر و نفاق را پرسید و آن حضرت در پاسخ فرمود:
اما بعد، به راستی كه خدا تبارك و تعالی اسلام را قانون گزارد و دستورهای آن را برای هر كه در آن آید آسان كرد و اركانش را در برابر هر كه با آن نبرد كند عزیز ساخت، آن را عزتی برای کسی که بدان گردن نهند قرار داد و مایه سلامتی برای هر كه در آن در آید، و هدایتی برای كسی كه بدان اقتداء كند و زیوری برای کسی كه آن را بر تن کند و عذری برای کسی كه بدان در آویزد و دستاویزی برای هر كه بدان چنگ زند و ریسمانی برای هر كه بدان تمسک جوید و برهانی برای هر كه بدان سخن گوید و نوری برای هر كه از آن تابش جوید، كمكی برای هر كه از آن کمک خواهد و گواهی برای هر كه با آن به ستیزه بر خیزد و پیروزیای برای هر كه آن را حجت خود سازد و دانشی برای هر كه آن را فرا گیرد و حدیثی برای هر كه آن را روایت كند و حكم قاطعی برای هر كه بدان قضاوت كند، و بردباریای برای هر كه تجربه اندوزد و جامهای برای هر كه تدبّر كند و فهمی برای هر كه تفطن یابد و یقینی برای هر كه عقلورزی كند و بصیرتی برای هر كه تصمیم گیرد و نشانهای برای هر كه نشانه جوید و عبرتی برای هر كه پند پذیرد و نجاتی برای هر كه آن را درست شمارد و آرامشی برای هر كه به اصلاح گراید و وسیله نزدیكی [به خدا] برای هر كه تقرب خواهد و مایه اعتمادی برای هر كه توكل کند و آسودگیای برای هر كه كار خود به خدا واگذارد و جایزه برای هر كه نیکویی پیشه کند و خیری برای هر كه بشتابد و سپری برای هر كه شكیبا باشد و لباسی برای هر كه تقوی ورزد و پشتوانهای برای هر كه رشد یابد و پناهگاهی برای هر كه ایمان آورد و امنیتی برای هر كه تسلیم [خدا] شود و امیدواریای برای هر كه راست گوید و بینیازیای برای هر كه قناعت ورزد.
پس آن حق است: راهش هدایت است، و اثرش بزرگواری، و وصفش خوبی، آن روشنترین برنامه است، و منارههایش تابان، چراغهایش درخشان، هدفش بسیار بلند، و میدان مسابقهاش سهلالوصول، که [اسبان مسابقه] در آن جمع شوند، و جائزه را زود بدهد، انتقامش دردناك است، و ساز و برگش كامل، و سوارکاران آن ارجمند.
پس ایمان برنامه آن است، و اعمال صالح منارههایش، و فقه [= فهم عمیق] چراغهایش، و دنیا میدان مسابقهاش، و مرگ نهایتش، و قیامت جمعکننده افرادش، و بهشت جائزهاش، و دوزخ انتقامش، و تقوی ساز و برگش، و نیکوکاران سوارکارانش.
پس با ایمان به [وجود] اعمال صالح استدلال شود و با اعمال صالح، فقه [= فهم عمیق] آباد گردد، و با فقه از مرگ بهراسند و با مرگ دنیا به پایان رسد و با دنیا از قیامت گذر شود و با قیامت به بهشت نزدیك شود، و بهشت مایه حسرت جهنمیان است، و جهنم موعظهگر تقواپیشگان، و تقوی بنیاد ایمان.
الكافي، ج۲، ص۴۹-۵۰
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ بِأَسَانِيدَ مُخْتَلِفَةٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:
خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي دَارِهِ أَوْ قَالَ فِي الْقَصْرِ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ ثُمَّ أَمَرَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَكُتِبَ فِي كِتَابٍ وَ قُرِئَ عَلَى النَّاسِ؛
وَ رَوَى غَيْرُهُ أَنَّ ابْنَ الْكَوَّاءِ سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ وَ الْكُفْرِ وَ النِّفَاقِ فَقَالَ:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى شَرَعَ الْإِسْلَامَ وَ سَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ وَ أَعَزَّ أَرْكَانَهُ لِمَنْ حَارَبَهُ وَ جَعَلَهُ عِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ وَ زِينَةً لِمَنْ تَجَلَّلَهُ وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ وَ عُرْوَةً لِمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَ حَبْلًا لِمَنِ اسْتَمْسَكَ بِهِ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ وَ نُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ وَ عَوْناً لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِهِ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَاهُ وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُكْماً لِمَنْ قَضَى وَ حِلْماً لِمَنْ جَرَّبَ وَ لِبَاساً لِمَنْ تَدَبَّرَ وَ فَهْماً لِمَنْ تَفَطَّنَ وَ يَقِيناً لِمَنْ عَقَلَ وَ بَصِيرَةً لِمَنْ عَزَمَ وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ عِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ وَ نَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ وَ تُؤَدَةً لِمَنْ أَصْلَحَ وَ زُلْفَى لِمَنِ اقْتَرَبَ وَ ثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ وَ رَخَاءً لِمَنْ فَوَّضَ وَ سُبْقَةً لِمَنْ أَحْسَنَ وَ خَيْراً لِمَنْ سَارَعَ وَ جُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ وَ لِبَاساً لِمَنِ اتَّقَى وَ ظَهِيراً لِمَنْ رَشَدَ وَ كَهْفاً لِمَنْ آمَنَ وَ أَمَنَةً لِمَنْ أَسْلَمَ وَ رَجَاءً لِمَنْ صَدَقَ وَ غِنًى لِمَنْ قَنِعَ.
فَذَلِكَ الْحَقُّ سَبِيلُهُ الْهُدَى وَ مَأْثُرَتُهُ الْمَجْدُ وَ صِفَتُهُ الْحُسْنَى فَهُوَ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ مُشْرِقُ الْمَنَارِ ذَاكِي الْمِصْبَاحِ رَفِيعُ الْغَايَةِ يَسِيرُ الْمِضْمَارِ جَامِعُ الْحَلْبَةِ سَرِيعُ السَّبْقَةِ أَلِيمُ النَّقِمَةِ كَامِلُ الْعُدَّةِ كَرِيمُ الْفُرْسَانِ.
فَالْإِيمَانُ مِنْهَاجُهُ وَ الصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ وَ الْفِقْهُ مَصَابِيحُهُ وَ الدُّنْيَا مِضْمَارُهُ وَ الْمَوْتُ غَايَتُهُ وَ الْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ وَ الْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ وَ النَّارُ نَقِمَتُهُ وَ التَّقْوَى عُدَّتُهُ وَ الْمُحْسِنُونَ فُرْسَانُهُ فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ يُعْمَرُ الْفِقْهُ وَ بِالْفِقْهِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا وَ بِالدُّنْيَا تَجُوزُ الْقِيَامَةَ وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ الْجَنَّةُ حَسْرَةُ أَهْلِ النَّارِ وَ النَّارُ مَوْعِظَةُ الْمُتَّقِينَ وَ التَّقْوَى سِنْخُ الْإِيمَانِ .
۲۷) روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
یا از خداوند درخواست [= دعا] میکنید یا اینکه علیه شما حکم میکند [بر شما غضب میکند]. همانا خداوند را بندگانی است که اهل عملاند پس بدانان عطا میکند؛ و دیگرانی هستند که صادقانه از او درخواست میکنند پس به آنان هم عطا میکند؛ سپس آنان را در بهشت گرد هم میآورد؛ پس آنان که اهل عمل بودند میگویند: پروردگارا! ما عمل انجام دادیم پس به ما در میان آنچه به اینان دادی چیزی دادی؟! [کنایه از اینکه آنچه به ما دادهای کمتر است از آنچه به اینان دادی]
پس جواب آید: آنان [هم] بندگان مناند؛ شما اجر و پاداشتان را گرفتید و از اعمالتان چیزی نکاستم؛ و آنان از من درخواست کردند و به آنان عطا کردم [و بینیازشان نمودم] و این فضل من است که به هرکس بخواهم میدهم.
عدة الداعي و نجاح الساعي، ص۴۲-۴۳
مِنْ كِتَابِ الدُّعَاءِ لِمُحَمَّدِ بْنِ حَسَنٍ الصَّفَّارِ يَرْفَعُهُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ مِنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ الْأَسْوَدِ عَمَّنْ رَفَعَهُ قَالَ
قَالَ النَّبِيُّ ص: لَيُسْأَلَنَّ اللَّهُ [لتسلن الله] أَوْ لَيَقْضِيَنَّ [لَيَغْضَبَنَ] عَلَيْكُمْ؛ إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَعْمَلُونَ فَيُعْطِيهِمْ، وَ آخَرِينَ يَسْأَلُونَهُ صَادِقِينَ فَيُعْطِيهِمْ. ثُمَّ يَجْمَعُهُمْ فِي الْجَنَّةِ.
فَيَقُولُ الَّذِينَ عَمِلُوا: رَبَّنَا عَمِلْنَا فَأَعْطَيْتَنَا فِيمَا أَعْطَيْتَ هَؤُلَاءِ؟
فَيَقُولُ: هَؤُلَاءِ عِبَادِي أَعْطَيْتُكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لَمْ أَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً، وَ سَأَلَنِي هَؤُلَاءِ فَأَعْطَيْتُهُمْ وَ [أَغْنَيْتُهُمْ] وَ هُوَ فَضْلِي أُوتِيهِ مَنْ أَشَاءُ.
کلمات «عرب» و «أعراب» و «عجم» و سایر کلماتی که در نگاه اول یک دستهبندی نژادی است، یک معنای تاویلی هم دارند که در برخی از احادیث بدانها اشاره شده است و در تدبر ۳ دربارهاش توضیح خواهیم داد؛ و در همین احادیث خواهیم دید بیتوجهی به کارکرد تأویلی این احادیث، میتواند سوء استفاده برای فهم نژادپرستانه از دین را مهیا کند:
۲۸) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
ما [اهل بیت ع] بنی هاشم هستیم؛ و شیعیان ما «عرب» هستند و بقیه مردم «اعراب»اند.
ب. باز از ایشان روایت شده است:
ما [اهل بیت ع] قریش هستیم؛ و شیعیان ما «عرب» هستند و بقیه مردم «قلدرهای رومی»اند.
الكافي، ج۸، ص۱۶۶
الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَن سَهْلُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ أَوْ غَيْرِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
نَحْنُ بَنُو هَاشِمٍ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ الْأَعْرَابُ.
ب. سَهْلٌ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ سَائِرُ النَّاسِ عُلُوجُ الرُّومِ.
۲۹) الف. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
در دین فقیه شوید که هرکس در دین فقیه نشود [= به فهم عمیق در دین نرسد] اعرابی است؛ همانا خداوند در کتابش میفرماید: «برای اینکه در دین فقیه شوند و قومشان را انذار کنند وقتی که نزد آنان برگشتند؛ باشد که هشدار را بپذیرند» (توبه/۱۲۲).
ب. وباز از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
بر شما باد به تفقه در دین و اینکه اعراب نباشید؛ چرا که هرکس که در دین تفقه نکند خداوند روز قیامت به وی ننگرد و علمش را برایش پاک نکند.
[دو جمله اخیر برگرفته از تعبیر مذکور در آیه ۷۷ سوره آل عمران است که میفرماید: «إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم»].
الكافي، ج۱، ص۳۱؛ المحاسن، ج۱، ص۲۲۹؛ منية المريد، ص۱۱۲
الف. عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
تَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ مِنْكُمْ فِي الدِّينِ فَهُوَ أَعْرَابِيٌّ؛ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ».
ب. الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللَّهِ وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً؛ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللَّهِ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلًا.
۳۰) الف. از امام کاظم ع روایت شده که فرمودند:
مردم سه قسماند: عرب و موالی و قلدر! اما عرب ماییم؛ اما موالی کسانیاند که ولایت ما را پذیرفتند؛ و اما قلدر کسی است که از ما تبری جوید و با ما دشمنی ورزد.
ب. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
ما [اهل بیت ع] قریش هستیم؛ و شیعیان ما «عرب» هستند و دشمنان ما «عجم»اند.
ج. معمر بن خثیم از امام باقر ع روایت کرده که فرمودند:
ما عرب هستیم و شیعیان ما از مایند و بقیه مردم «همج»اند.
سوال کردم: همج چیست؟
فرمود: پشه [شپش].
د. یعقوب بن شعیب میگوید: به امام صادق ع عرض کردم: دائما افرادی که ادعای پیوستن به ما [ادعای شیعه بودن] دارند به کسانی که خداوند با اسلام بر آنها منت گذاشته میگویند: ای نبطی! [نبطیها آن دسته از اهل مصر بودند که طرفدار فرعون بودند در مقابل پیروان حضرت موسی].
فرمودند: ما اهل بیت هستیم و نبطی از ذریه حضرت ابراهیم؛ همانا آنها دو نبط [= آبی که ابتدا از چاه بیرون میکشند] بودند از نبطِ آب و گِل؛ و آن ضرری به ذریهاش نمیزد؛ آنان قومی بودند که علم را استنباط کردند؛ پس ما همانانیم.
ه. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
کسی که در اسلام زاده شود عرب است؛ و کسی که با رغبت به اسلام وارد شود برتر از کسی است که بناچار در آن وارد شده است؛ و موالیای که در سرزمین خود اسیر و مسلمان شود همان موالی است.
و. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
حَسَب و نَسَب انسان رفتارش است و شرف مال است و کرامت تقوا.
ز. از امام باقر ع روایت شده است:
کسی که در سرزمین اسلام آزاد به دنیا بیاید عرب است؛ و کسی که عهدی بسته و بدان وفا کند موالی رسول الله ص است؛ و کسی که با رغبت به اسلام وارد شود وی مهاجر است.
معاني الأخبار، ص۴۰۳-۴۰۵
الف. أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ يُوسُفَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: قَالَ:
النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَرَبِيٌّ وَ مَوْلًى وَ عِلْجٌ. فَأَمَّا الْعَرَبُ فَنَحْنُ وَ أَمَّا الْمَوْلَى فَمَنْ وَالانَا وَ أَمَّا الْعِلْجُ فَمَنْ تَبَرَّأَ مِنَّا وَ نَاصَبَنَا.
[ص۴۰۴] د. وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ يُوسُفَ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ ضُرَيْسِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
نَحْنُ قُرَيْشٌ وَ شِيعَتُنَا الْعَرَبُ وَ عَدُوُّنَا الْعَجَمُ.
ب. وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعِيدِ بْنِ خُثَيْمٍ عَنْ أَخِيهِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ: نَحْنُ الْعَرَبُ وَ شِيعَتُنَا مِنَّا وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ أَوْ هَبَجٌ قَالَ قُلْتُ وَ مَا الْهَمَجُ قَالَ الذُّبَابُ قُلْتُ وَ مَا الْهَبَجُ قَالَ الْبَقُّ.[۲۰]
ج. أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
قُلْتُ لَهُ: مَا يَزَالُ الرَّجُلُ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ أَمْرَنَا يَقُولُ لِمَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْإِسْلَامِ يَا نَبَطِيُّ!
قَالَ فَقَالَ ع: نَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ وَ النَّبَطِيُّ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّمَا هُمَا نَبَطَانِ مِنَ النَّبَطِ الْمَاءِ وَ الطِّينِ وَ لَيْسَ بِضَارِّهِ فِي ذُرِّيَّتِهِ شَيْءٌ فَقَوْمٌ اسْتَنْبَطُوا الْعِلْمَ فَنَحْنُ هُمْ.
د. أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَخِي دَارِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَسَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ:
مَنْ وُلِدَ فِي الْإِسْلَامِ فَهُوَ عَرَبِيٌّ وَ مَنْ دَخَلَ فِيهِ طَوْعاً أَفْضَلُ مِمَّنْ دَخَلَ فِيهِ كَرْهاً وَ الْمَوْلَى هُوَ الَّذِي يُؤْخَذُ أَسِيراً مِنْ أَرْضِهِ وَ يُسْلِمُ فَذَلِكَ الْمَوْلَى.
[ص۴۰۵] ه. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
الْحَسَبُ الْفِعَالُ وَ الشَّرَفُ الْمَالُ وَ الْكَرَمُ التَّقْوَى.
و. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْأَدَمِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ رَبِّهِ بْنِ نَافِعٍ عَنِ الْحُبَابِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
مَنْ وُلِدَ فِي الْإِسْلَامِ حُرّاً فَهُوَ عَرَبِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَهْدٌ فَخَفَرَ فِي عَهْدِهِ فَهُوَ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَنْ دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ طَوْعاً فَهُوَ مُهَاجِرٌ.
حدیث زیر بخوبی نشان میدهد که چگونه این گونه احادیث مورد سوءاستفاده واقع میشده است:
۳۱) روایت شده که شخصی به امام صادق ع عرض کرد: مردم میگویند کسی که عرب خالص ویا موالی صریح نباشد از فرومایگان است.
فرمودند: موالی صریح چیست؟
گفت: کسی که پدر و مادرش به اسارت و بردگی گرفته شده باشند. [یعنی چون اسیر یک طائفه خاصی از عرب شدهاند، پس بدان طائفه ملحق میشوند].
فرمودند: چرا چنین میگویند؟
گفت: میگویند به خاطر این سخن رسول الله ص که: موالی هر قومی از همانها محسوب میشود.
فرمودند: سبحان الله! آیا این مطلب به تو نرسیده است که رسول الله ص فرمود: من مولای هرکسی هستم که مولایی ندارد؛ و من مولای هر مسلمان عرب و عجمی هستم؟ پس آیا کسی که موالی رسول الله ص است از خود رسول الله ص نیست؟
سپس فرمود: کدام شریفتر است؟ کسی که از نفس رسول الله ص است یا کسی که ملحق به اعرابیجِلفی میشود که پشت پای خود بول میکرد [کنایه از اینکه آداب اولیه طهارت و فرهنگ را هم رعایت نمیکرد].
سپس فرمودند: کسی که با رغبت وارد اسلام شود برتر از کسی است که از روی ترس وارد شود؛ و منافقان از روی ترس وارد شدند اما موالی با رغبت وارد شدند.*
*پینوشت: بنیامیه میخواستند با استناد به این گونه احادیث نبوی نژادپرستی عربی خود را تقویت کنند و فقط عربهای اصیل و کسانی که به نحوی مستقیما توسط یک عرب اسیر گرفته شده و به جامعه اسلامی ملحق شده بودند مسلمان واقعی بدانند (شبیه نژادپرستی یهودیان که فقط کسانی که رابطه خویشاوندی با یهود برقرار کنند را یهودی محسوب میکنند)؛ و بدین ترتیب بسیاری از ایرانیان را که خودشان با طوع و رغبت مسلمان شده بودند فرودست قرار دهند. ظاهرا امام صادق ع با این بیان دارند توضیح میدهند که اسلام ایرانیانی که خودشان با رغبت مسلمان شدهاند، بهتر است از اسلامِ این بنیامیه و سایر عربهای قریش، که بعد از فتح مکه و فقط از روی ترس مسلمان شدند.
معاني الأخبار، ص۴۰۵
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ عَنْ أَبِي يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَمَّنْ ذَكَرَهُ قَالَ:
قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ مَنْ لَمْ يَكُنْ عَرَبِيّاً صَلْباً أَوْ مَوْلًى صَرِيحاً فَهُوَ سِفْلِيٌّ!
فَقَالَ: وَ أَيُّ شَيْءٍ الْمَوْلَى الصَّرِيحُ؟
فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: مَنْ مُلِكَ أَبَوَاهُ!
قَالَ: وَ لِمَ قَالُوا هَذَا؟
قَالَ: قَالُوا: لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص: «مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».
فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ! أَ مَا بَلَغَكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: «أَنَا مَوْلَى مَنْ لَا مَوْلَى لَهُ وَ أَنَا مَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ عَرَبِيِّهَا وَ عَجَمِيِّهَا»؟ فَمَنْ وَالَى رَسُولَ اللَّهِ ص، أَ لَيْسَ يَكُونُ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص؟!
ثُمَّ قَالَ: أَيُّهُمَا أَشْرَفُ؟ مَنْ كَانَ مِنْ نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ مَنْ كَانَ مِنْ نَفْسِ أَعْرَابِيٍّ جِلْفٍ بَائِلٍ عَلَى عَقِبَيْهِ؟
ثُمَّ قَالَ ص: مَنْ دَخَلَ فِي الْإِسْلَامِ رَغْبَةً خَيْرٌ مِمَّنْ دَخَلَ رَهْبَةً وَ دَخَلَ الْمُنَافِقُونَ رَهْبَةً وَ الْمَوَالِي دَخَلُوا رَغْبَةً.
[۱] . لازم به ذکر است که بعد از این تفحص معلوم شد احادیثی که در کتب تفسیری روایی متاخر ذیل این آیه آمده تنها اندکی از برخی از همین ابواب احادیثی است که مرحوم کلینی گردآوری کرده است.
[۲] . ۴۲۱ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَكُمْ حَتَّى تَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَإِذَا فَعَلْتُمْ ذَلِكَ حَقَنْتُمْ بِهَا أَمْوَالَكُمْ وَ دِمَاءَكُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَ كَانَ حِسَابُكُمْ عَلَى اللَّهِ .
۴۲۲ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ لَهُ سَلَّامٌ إِنَّ خُثَيْمَةَ بْنَ أَبِي خُثَيْمَةَ حَدَّثَنَا أَنَّهُ سَأَلَكَ عَنِ الْإِسْلَامِ فَقُلْتَ لَهُ إِنَّ الْإِسْلَامَ مَنِ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ شَهِدَ شَهَادَتَنَا وَ نَسَكَ نُسُكَنَا وَ وَالَى وَلِيَّنَا وَ عَادَى عَدُوَّنَا فَهُوَ مُسْلِمٌ قَالَ صَدَقَ وَ سَأَلَكَ عَنِ الْإِيمَانِ فَقُلْتَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقُ بِكِتَابِهِ وَ أَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ فَقَالَ صَدَقَ خُثَيْمَةُ .
۴۲۳ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ عَنِ الْقَاسِمِ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ شَرِيكٍ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْإِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ يُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ يُسْتَحَلُّ بِهِ الْفَرْجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِيمَانِ .
۴۲۴ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ الْإِيمَانُ مَا كَانَ فِي الْقَلْبِ وَ الْإِسْلَامُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ تُحْقَنُ بِهِ الدِّمَاءُ وَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ .
۴۲۵ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ شَيْءٍ أَفْضَلُ الْإِيمَانُ أَمِ الْإِسْلَامُ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا يَقُولُونَ الْإِسْلَامُ أَفْضَلُ فَقَالَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ فَأَوْجِدْنِي ذَلِكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ مُتَعَمِّداً قُلْتُ يُقْتَلُ قَالَ أَصَبْتَ أَ مَا تَرَى أَنَّ الْكَعْبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ أَنَّ الْكَعْبَةَ تَشْرَكُ الْمَسْجِدَ وَ الْمَسْجِدُ لَا يَشْرَكُ الْكَعْبَةَ وَ كَذَلِكَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ .
۴۲۶ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أُمُورِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَيْه.
[۳] . ذِكْرُ فَرْقِ مَا بَيْنَ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ قَالَ يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ وَ قَالَ فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فِيها مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فدل ظاهر كتاب الله جل ذكره على أن الإيمان شيء و الإسلام شيء لا على أنهما شيء واحد كما زعم بعض العامة-
وَ قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ قَالَ: الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْبَاطِنُ الْخَالِصُ فِي الْقَلْبِ.
وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ الْإِيمَانُ مَا كَانَ فِي الْقُلُوبِ وَ الْإِسْلَامُ مَا تُنُوكِحَ عَلَيْهِ وَ وُرِّثَ وَ حُقِنَتْ بِهِ الدِّمَاءُ وَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ.
وَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ ثُمَّ أَدَارَ وَسَطَ رَاحَتِهِ دَائِرَةً وَ قَالَ هَذِهِ دَائِرَةُ الْإِيمَانِ ثُمَّ أَدَارَ حَوْلَهَا دَائِرَةً أُخْرَى وَ قَالَ هَذِهِ دَائِرَةُ الْإِسْلَامِ.
أدارهما على مثل هذه الصورة فمثل الإسلام بالدائرة الخارجة و الإيمان بالدائرة الداخلة لأنه معرفة القلب كما تقدم القول فيه و بأنه إيمان يشرك الإسلام و لا يشركه الإسلام يكون الرجل مسلما غير مؤمن و لا يكون مؤمنا إلا و هو مسلم و هذا يؤيد ما قدمناه في الباب الذي قبل هذا الباب أَنَّ الْإِيمَانَ لَا يَكْمُلُ إِلَّا بِعَقْدِ النِّيَّةِ-
وَ رُوِّينَا عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ص أَنَّهُ سُئِلَ مَا الْإِيمَانُ وَ مَا الْإِسْلَامُ فَقَالَ الْإِسْلَامُ الْإِقْرَارُ وَ الْإِيمَانُ الْإِقْرَارُ وَ الْمَعْرِفَةُ فَمَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ نَبِيَّهُ وَ إِمَامَهُ ثُمَّ أَقَرَّ بِذَلِكَ فَهُوَ مُؤْمِنٌ قِيلَ لَهُ فَالْمَعْرِفَةُ مِنَ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارُ مِنَ الْعَبْدِ قَالَ الْمَعْرِفَةُ مِنَ اللَّهِ حُجَّةٌ وَ مِنَّةٌ وَ نِعْمَةٌ وَ الْإِقْرَارُ مَنٌّ يَمُنُّ اللَّهُ بِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَ الْمَعْرِفَةُ صُنْعُ اللَّهِ فِي الْقَلْبِ وَ الْإِقْرَارُ فِعْلُ الْقَلْبِ بِمَنٍّ مِنَ اللَّهِ وَ عِصْمَةٍ وَ رَحْمِةٍ فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْهُ اللَّهُ عَارِفاً فَلَا حُجَّةَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِ أَنْ يَقِفَ وَ يَكُفَّ عَمَّا لَا يَعْلَمُ وَ لَا يُعَذِّبَهُ اللَّهُ عَلَى جَهْلِهِ وَ يُثِيبَهُ عَلَى عَمَلِهِ بِالطَّاعَةِ وَ يُعَذِّبَهُ عَلَى عَمَلِهِ بِالْمَعْصِيَةِ وَ لَا يَكُونَ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ وَ بِعِلْمِهِ وَ بِكِتَابِهِ بِغَيْرِ جَبْرٍ لِأَنَّهُمْ لَوْ كَانُوا مَجْبُورِينَ لَكَانُوا مَعْذُورِينَ وَ غَيْرَ مَحْمُودِينَ وَ مَنْ جَهِلَ فَعَلَيْهِ أَنْ يَرُدَّ إِلَيْنَا مَا أَشْكَلَ عَلَيْهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً وَ مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ كَافِراً وَ مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا قَالَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ مُؤْمِناً أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ نَفْسَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيَعْتَقِدَ إِمَامَتَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ قِيلَ وَ إِنْ جَهِلَ غَيْرَ ذَلِكَ قَالَ نَعَمْ وَ لَكِنْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِيَ انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا يَصِيرُ بِهِ مُشْرِكاً أَنْ يَتَدَيَّنَ بِشَيْءٍ مِمَّا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ فَيَزْعُمَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ ثُمَّ يَنْصِبَهُ دِيناً وَ يَزْعُمَ أَنَّهُ يَعْبُدُ الَّذِي أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ غَيْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ ضَالًّا أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيَأْتَمَّ بِهِ.
[۴] . الفصل العاشر في الإيمان و الإسلام
مِنْ كِتَابِ الْمَحَاسِنِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَتَى رَجُلٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي جِئْتُ أُبَايِعُكَ عَلَى الْإِسْلَامِ- فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ فَقَبَضَ الرَّجُلُ يَدَهُ وَ انْصَرَفَ- ثُمَّ عَادَ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي جِئْتُ لِأُبَايِعَكَ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ لَهُ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُرَى يَقِينُهُ فِي عَمَلِهِ وَ الْكَافِرَ يُرَى إِنْكَارُهُ فِي عَمَلِهِ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا عَرَفُوا أَمْرَهُمْ فَاعْتَبِرُوا إِنْكَارَ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ بِأَعْمَالِهِمُ الْخَبِيثَةِ.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ لِأَهْلِ الدِّينِ عَلَامَاتٍ يُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقُ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ وَ صِلَةُ الْأَرْحَامِ وَ رَحْمَةُ الضُّعَفَاءِ وَ قِلَّةُ مُشَابَقَةِ النِّسَاءِ أَوْ قَالَ وَ قِلَّةُ مُؤَاتَاةِ النِّسَاءِ وَ بَذْلُ الْمَعْرُوفِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ السَّعَةُ وَ اتِّبَاعُ الْعِلْمِ وَ مَا يُقَرِّبُ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى- طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ.
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَيْضاً كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَقُولُ لَا يَطْعَمُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطِئَهُ وَ أَنَّ مَا أَخْطَأَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ فَإِنَّ الضَّارَّ النَّافِعَ هُوَ اللَّهُ.
عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ: سُئِلَ عَلِيٌّ عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْإِيمَانَ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ أَوْ قَالَ الْإِيمَانُ مَبْنِيٌّ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الدُّنْيَا يُعْطِيهَا اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ وَ أَبْغَضَ- وَ إِنَّ الْإِيمَانَ لَا يُعْطِيهِ إِلَّا مَنْ أَحَبَّ.
عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ أَسْبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحْسَنَ صَلَاتَهُ وَ أَدَّى زَكَّاةَ مَالِهِ وَ كَفَّ غَضَبَهُ وَ سَجَنَ لِسَانَهُ وَ اسْتَغْفَرَ لِذَنْبِهِ وَ أَدَّى النَّصِيحَةَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ حَقَائِقَ الْإِيمَانِ وَ أَبْوَابُ الْجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَقِيَ رَسُولُ اللَّهِ يَوْماً حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِيَّ فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا حَارِثَةُ قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِناً حَقّاً فَقَالَ إِنَّ لِكُلِّ إِيمَانٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكَ فَقَالَ عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا فَأَسْهَرَتْ لَيْلِي وَ أَظْمَأَتْ نَهَارِي- فَكَأَنِّي نَظَرْتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي قَدْ قَرُبَ الحساب [لِلْحِسَابِ] فَكَأَنِّي بِأَهْلِ الْجَنَّةِ فِيهَا يَتَزَاوَرُونَ وَ أَهْلِ النَّارِ يُعَذَّبُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ مُؤْمِنٌ- نَوَّرَ اللَّهُ الْإِيمَانَ فِي قَلْبِكَ فَاثْبُتْ ثَبَّتَكَ اللَّهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَنَا عَلَى نَفْسِي مِنْ شَيْءٍ أَخْوَفَ مِنِّي عَلَيْهَا مِنْ بَصَرِي فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَذَهَبَ بَصَرُهُ.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ قَالَ يُطِيعَ الشَّيْطَانَ مِنْ حَيْثُ يُشْرِكُ.
عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ قَالَ الْبَاقِرُ ع إِنَّ اللَّهَ أَعْطَى الْمُؤْمِنَ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْعِزَّ فِي الدُّنْيَا وَ فِي دِينِهِ وَ الْفَلَحَ فِي الْآخِرَةِ وَ الْمَهَابَةَ فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ.
عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُؤْمِنِ الْمُؤْمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُسْلِمِ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ.
سُئِلَ النَّبِيُّ ص فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَيُّ النَّاسِ أَفْضَلُ إِيمَاناً- فَقَالَ أَبْسَطُهُمْ كَفّاً.
مِنْ كِتَابِ رَوْضَةِ الْوَاعِظِينَ قَالَ النَّبِيُّ ص الْمُؤْمِنُ بَيْتُهُ قَصَبٌ وَ طَعَامُهُ كِسَرٌ وَ رَأْسُهُ شَعِثٌ وَ ثِيَابُهُ خَلِقٌ وَ قَلْبُهُ خَاشِعٌ وَ لَا يَعْدِلُ السلامة [بِالسَّلَامَةِ] شَيْئاً.
عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِيمَانُ بِضْعٌ وَ سَبْعُونَ بَاباً أَكْبَرُهَا شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ.
[۵] . در همینجا از اهل سنت دو روایت دیگر نیز ذکر شده است که مضمون آنها با اخلاق پیامبر ص چندان سازگار نیست؛ و احتمال دارد زمانی که عمر تقسیم نامساوی بیتالمال را در پیش گرفت جعل شده باشد، بویژه که بنای پیامبر ص بر عدم آشکار کردن منافقان بوده است؛ لذا آنها را صرفا در پاورقی آوردیم:
أخرج ابن أبى شيبة و البخاري و مسلم و أبو داود و النسائي و ابن جرير و ابن مردويه عن سعد بن أبى وقاص ان نفرا أتوا رسول الله صلى الله عليه و سلم فأعطاهم الا رجلا منهم فقلت يا رسول الله أعطيتهم و تركت فلانا و الله انى لأراه مؤمنا فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم أو مسلم قال ذلك ثلاثا.
و أخرج ابن قانع و ابن مردويه من طريق الزهري عن عامر بن سعد عن أبيه ان رسول الله صلى الله عليه و سلم قسم قسما فاعطى أناسا و منع آخرين فقلت يا رسول الله أعطيت فلانا و فلانا و منعت فلانا و هو مؤمن فقال لا تقل مؤمن و لكن قل مسلم. و قال الزهري قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا.
[۶] . همین حدیث با سند أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَكَمِ بْنِ أَيْمَنَ در صفحه بعد کافی آمده است.
[۷] . ۲- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْإِيمَانُ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ.
۳- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَ لَا يُشَارِكُهُ الْإِسْلَامُ إِنَّ الْإِيمَانَ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ وَ الْإِسْلَامَ مَا عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ حَقْنُ الدِّمَاءِ وَ الْإِيمَانَ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ.
[۸] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهُمَا أَفْضَلُ الْإِيمَانُ أَوِ الْإِسْلَامُ فَإِنَّ مَنْ قِبَلَنَا يَقُولُونَ إِنَّ الْإِسْلَامَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ فَقَالَ الْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ فَأَوْجِدْنِي ذَلِكَ قَالَ مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَحْدَثَ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ مُتَعَمِّداً قَالَ قُلْتُ يُضْرَبُ ضَرْباً شَدِيداً قَالَ أَصَبْتَ قَالَ فَمَا تَقُولُ فِيمَنْ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ مُتَعَمِّداً قُلْتُ يُقْتَلُ قَالَ أَصَبْتَ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْكَعْبَةَ أَفْضَلُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ أَنَّ الْكَعْبَةَ تَشْرَكُ الْمَسْجِدَ وَ الْمَسْجِدُ لَا يَشْرَكُ الْكَعْبَةَ وَ كَذَلِكَ الْإِيمَانُ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ.
[۹] . ۱- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ: كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ؟ فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ.
۲- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ قُلْتُ لَهُ أَ فَرْقٌ بَيْنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ قَالَ فَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَهُ قَالَ قُلْتُ أَوْرِدْ ذَلِكَ قَالَ مَثَلُ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ الْحَرَامِ مِنَ الْحَرَمِ قَدْ يَكُونُ فِي الْحَرَمِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ وَ لَا يَكُونُ فِي الْكَعْبَةِ حَتَّى يَكُونَ فِي الْحَرَمِ وَ قَدْ يَكُونُ مُسْلِماً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً قَالَ قُلْتُ فَيُخْرِجُ مِنَ الْإِيمَانِ شَيْءٌ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَيُصَيِّرُهُ إِلَى مَا ذَا قَالَ إِلَى الْإِسْلَامِ أَوِ الْكُفْرِ وَ قَالَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْكَعْبَةَ فَأَفْلَتَ مِنْهُ بَوْلُهُ أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَ لَمْ يُخْرَجْ مِنَ الْحَرَمِ فَغَسَلَ ثَوْبَهُ وَ تَطَهَّرَ ثُمَّ لَمْ يُمْنَعْ أَنْ يَدْخُلَ الْكَعْبَةَ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ الْكَعْبَةَ فَبَالَ فِيهَا مُعَانِداً أُخْرِجَ مِنَ الْكَعْبَةِ وَ مِنَ الْحَرَمِ وَ ضُرِبَتْ عُنُقُهُ.
[۱۰] . این حدیث هم که در الكافي (ج۵، ص۵۸) در باب مقایسه اسلام و ایمان آمده ادامه جالب توجهی دارد:
حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَجُلًا مِنْ خَثْعَمَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِي مَا أَفْضَلُ الْإِسْلَامِ قَالَ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ ثُمَّ صِلَةُ الرَّحِمِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ قَالَ فَقَالَ الرَّجُلُ فَأَيُّ الْأَعْمَالِ أَبْغَضُ إِلَى اللَّهِ قَالَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ قَالَ ثُمَّ مَا ذَا قَالَ الْأَمْرُ بِالْمُنْكَرِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمَعْرُوفِ.
[۱۱] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ الْعِبَادِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ (الكافي، ج۲، ص۵۲).
[۱۲] . أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي كَهْمَسٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُؤْمِنِ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُؤْمِنُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِالْمُسْلِمِ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّيِّئَاتِ وَ تَرَكَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ الْمُؤْمِنُ حَرَامٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَنْ يَظْلِمَهُ أَوْ يَخْذُلَهُ أَوْ يَغْتَابَهُ أَوْ يَدْفَعَهُ دَفْعَةً.
[۱۳] . حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً» قَالَ: الصِّبْغَةُ هِيَ الْإِسْلَامُ. وَ قَالَ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» قَالَ: هِيَ الْإِيمَانُ.
[۱۴] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ: الْكَبَائِرُ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ الْيَأْسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ الْأَمْنُ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ. فَقِيلَ لَهُ: أَ رَأَيْتَ الْمُرْتَكِبُ لِلْكَبِيرَةِ يَمُوتُ عَلَيْهَا أَ تُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَيَكُونُ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ؟ قَالَ: يَخْرُجُ مِنَ الْإِسْلَامِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ وَ لِذَلِكَ يُعَذَّبُ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا كَبِيرَةٌ وَ هِيَ عَلَيْهِ حَرَامٌ وَ أَنَّهُ يُعَذَّبُ عَلَيْهَا وَ أَنَّهَا غَيْرُ حَلَالٍ فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ عَلَيْهَا وَ هُوَ أَهْوَنُ عَذَاباً مِنَ الْأَوَّلِ وَ يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ.
[۱۵]. کلمه «اول» در متن منتشر شده اختصاص (و حتی در نقل وسائل الشیعه از آن در ج۱۲، ص۱۶۸) وجود ندارد؛ اما در نقل بحار الأنوار (ج۶۸، ص۳۳۵) وجود دارد؛ و حذف آن احتمالا اشتباه ناسخ باشد.
[۱۶] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرٍ الْوَاسِطِيِّ عَنْ رَجُلٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع الْمُرْجَوْنَ قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ فَقَتَلُوا مِثْلَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ إِنَّهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ دَخَلُوا فِي الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَكُونُوا يُؤْمِنُونَ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَ لَمْ يَكْفُرُوا فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ.
[۱۷] . حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي الطَّيَّارِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» قَوْمٌ كَانُوا مُشْرِكِينَ قَتَلُوا حَمْزَةَ وَ جعفر [جَعْفَراً] وَ أَشْبَاهَهُمَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ ثُمَّ دَخَلُوا بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْإِسْلَامِ فَوَحَّدُوا اللَّهَ وَ تَرَكُوا الشِّرْكَ وَ لَمْ يَعْرِفُوا الْإِيمَانَ بِقُلُوبِهِمْ فَيَكُونُوا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَجِبَ لَهُمُ الْجَنَّةُ؛ وَ لَمْ يَكُونُوا عَلَى جُحُودِهِمْ فَتَجِبَ لَهُمُ النَّارُ فَهُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالَة: «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِم».
[۱۸] . در محاسن یکبار دیگر این گفتگو را تکرار کرده است؛ یعنی در اینجا آمده است:
فَقَالَ: عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاكَ؟!
فَكَفَّ الْأَعْرَابِيُّ يَدَهُ؛ وَ أَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الْقَوْمِ يُحَدِّثُهُمْ. فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: بَايِعْنِي يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلَى الْإِسْلَامِ.
اما در هیچیک از کتابهایی که این روایت را از محاسن نقل کردهاند این تکرار در کار نیست؛ لذا به احتمال زیاد این تکرار، سهوالقلم ناسخ بوده است و از این رو در متن نیاوردیم.
[۱۹] . وَ الْقُرْآنُ كَلَامُ اللَّهِ لَيْسَ بِخَالِقٍ وَ لَا مَخْلُوقٍ
[۲۰] . در بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج۶۴، ص۱۸۱ از کتاب الاستدراک (از کتب شهید اول، که ظاهرا اصل آن امروزه موجود نیست این روایت از امام صادق ع آمده است:
كِتَابُ الْإِسْتِدْرَاكِ، بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا بْنِ شَيْبَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ نَحْنُ الْعَرَبُ وَ شِيعَتُنَا الْمَوَالِي وَ سَائِرُ النَّاسِ هَمَجٌ.
بازدیدها: ۵
آمَنَّا / لَمْ تُؤْمِنُوا / الْإیمانُ
قبلا بیان شد که درباره اینکه اصل ماده «عرب» چیست بین اهل لغت اختلاف است:
برخی همچون ابن فارس نتوانستهاند آن را به اصل واحدی برگردانند و سه اصل برای آن قائل شدهاند:
یکی آشکار کردن و واضح نمودن؛ چنانکه خود اعراب کلمات و نیز اعراب کردن هم (که بین معانی در فاعل و مفعول و تعجب و … فرق میگذارد) مایه آشکار شدن مقصود میشود و امت عرب را هم احتمالا به خاطر اینکه زبانش را بهترین زبان در بیان مقصود میدانستهاند چنین نامیدهاند چنانکه در مورد کسی که فصیح سخن بگوید هم تعبیر «أعرَبَ الرجل» را به کار میبرند؛
دوم به معنای نشاط و طیب خاطر؛ چنانکه «عَرْب» به معنای نشاط است و به زنی هم که خندان و دارای طیب خاطر باشد «عُروب» (که جمع آن «عُرُب/عُرْب» میباشد) گویند که در آیه «عُرُباً أَتْراباً» (واقعه/۳۷) اهل تفسیر گفتهاند به معنای زنان شوهردوست است؛ و
سوم به معنای فسادی در جسمی و یا در عضوی؛ چنانکه تعبیر «عَرِبَت معدتُه» برای وقتی که فسادی در معده پدید میآید میگویند ویا به زن فاسده «امرأةٌ عَروبٌ» میگویند؛
و البته کلمه «عروبه» به عنوان اسم دیگری برای روز جمعه هم هست که آن را از این سه اصل هم خارج دانستهاند.
اما دیگران اینها را به یک معنا برگرداندهاند هرچند که در خصوص اینکه آن معنا چیست اختلاف است:
راغب ظاهرا معنای آشکار کردن را اصل قرار داده و آنگاه در خصوص «امرأةٌ عَرُوبَةٌ» گفته یعنی زنی که با حال خود و گویای عفیف بودن و علاقهمندیاش به همسرش است؛ و مرحوم مصطفوی هم با تاکید بر همین مطلب که اصل این ماده رفع ابهام همراه با بیان کردن و واضح کردن است در مورد زن «عروب» میگوید این زنی است که خود را برای شوهرش خالص کرده و از هر گونه خلط و غل و غش و کدروتی خالی گردیده، پس یک محبت صاف و صریحی به همسرش دارد؛ و لازمه چنین محبتی است که شادی و نشاط و طیب خاطر است، پس اینها لازمه این معناست نه اصل آن؛ و در خصوص معنای سومی که در بالا ذکر شد وجه تسمیهاش را «ظهور فساد در درون معده» میداند و البته این احتمال را هم منتفی نمیداند که این معنای سوم از زبانهای عبری وارد شده باشد زیرا «عارب» در این زبانها به معنای تکدر و خلط است.
اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده نشاط و رهایی است با برندگیِ ذاتیای برای خالص شدن از آنچه وی را در حبس کرده؛ چنانکه به آب چاه ویا آب رودخانهای که بشدت جاری باشد «عَرِب» و «عَرِبة» گویند، و خود نشاط و سرخوشی که از یک قوه درونی میباشد و به بروز و تحرک میافتد «عَرَب» گویند، و فساد معده هم حکایت از یک نحوه جمع شدن موادی در آن است که نمیتواد هضمش کند و میخواهد آن را بیرون بریزد، و کلام فصیح هم مصداق بارز آن حالت برندگی درونیای است که نوعی رهایی و آزاد شدن از حبس درون را طلب میکند، و قوم عرب هم به خاطر همین روحیه حدت و شدت درونیای که نشاطی به آنان میدهد که در جایی قرار نداشتند و دائما در صحراها از این سو به آن سو میرفتند چنین نامیده شدند.
در هر صورت بحثی نیست که «عَرَب» به نسلی که از نوادگان حضرت اسماعیل باقی ماندند میگویند و البته اسم جنس است؛ شبیه «عجم» که هردو، یای نسبت میگیرند و در این صورت «عَرَبِيّ» چون به معنای «چیزی که مربوط و منسوب به عرب است» میشود (وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ؛ نحل/۱۰۳)، به معنای فرد عرب هم به کار میرود یعنی کسی که عرب است: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ» (فصلت/۴۴)؛ و «أعراب» هم در اصل جمع «عرب» بوده، اما اصطلاحا عرب را به عنوان اسم جمع برای افراد شهرنشین و أعراب را برای افراد بادیهنشین به کار میبرند: «يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ» (احزاب/۲۰) «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ» (توبه/۱۰۱) «ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ» (توبه/۱۲۰). برخی وجهش را این دانستهاند که این صیغه جمع دلالت بر کثرت و افراد مختلف و متنوع دارد وهمین یک نحوه تحقیری در قبال تشخص و خاص بودن دارد؛ که این معنای تحقیرآمیز نیز در کاربردهای قرآنی مشاهده میشود مثلا: «الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ» (توبه/۹۷) «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» (حجرات/۱۴) «وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ» (توبه/۹۰) «سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا … قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ الْأَعْرابِ» (فتح/۱۱-۱۶) و بعید نیست که که مراد از این کلمه در برخی کاربردهای قرآنی آن بر همین عدم تشخص باشد، نه لزوما عرب بادیهنشین مثلا: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ … وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُول» (توبه/۹۸)؛ و البته همان طور که کلمه «عرب» با یاء نسبت به معنای فرد عرب به کار میرفت کلمه «أعراب» هم وقتی با یای نسبت بیاید به معنای فرد أعرابی (فردی از افراد بادیهنشین) میشود [چنانکه در احادیث تعبیر «جاء أعرابیّ» مکرر آمده است].
با این اوصاف، برخی در اینکه کلمه «عربیّ» در مواردی که در وصف قرآن آمده لزوما به همین معنای زبان عربی باشد (مثلا إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا، یوسف/۲؛ كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، فصلت/۳) تردید کردهاند گفتهاند چهبسا اینها به معنای «سخن فصیح و آشکار» باشد هرچند که زبان عربی هم میتواند از مصادیق این معنای کلی قرار بگیرد و بویژه اینکه در برخی آیات تعقل کردن را به همین عربیت مربوط کرده (إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ زخرف/۳) شاهد بر این مدعا دانستهاند؛ و شاید این مطلب که جایی از قرآن به عنوان حکم عربی سخن گفته شده: «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا» (رعد/۳۷) نیز موید این برداشت باشد؛ چنانکه برخی اینجا احتمال دادهاند که عربی بودن به معنای سخن فصیحی که بین حق و باطل حکم میکند و آنها را از هم جدا مینماید؛ و البته احتمالات متعدد دیگری هم برای این آیه مطرح شده است و البته امری که احتمال مذکور (ویا دست کم شمول آن در تمام مواردی که سخن از قرآن عربی شده) را تضعیف میکند مواردی است که بوضوح عربی بودن قرآن دربرابر زبان عجمی مطرح شده است: «لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ» (نحل/۱۰۳) «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ» (فصلت/۴۴).
جلسه ۱۰۰۴ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-37/
درباره ماده «أمن» و کلمه «ایمان» ذیل آیه ۷ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
فقط این مقدار را یادآوری میکنیم که ماده «أمن» را امثال راغب و مرحوم مصطفوی در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانستهاند. اما ابن فارس اصل این را در دو معنا دانسته: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمیگردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر داده که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیکاند؛ و شاهد بارز بر معنای «تصدیق» را آیه «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقین» (یوسف/۱۷) دانسته است؛ ولی امثال راغب هم با اینکه اذعان داشتهاند که در این آیه، ایمان به معنای تصدیق است؛ اما چنین توجیه کردهاند که اساساً ایمان تصدیقی است که نوعی امنیتبخشی را با خود همراه دارد و به همین جهت است که در اینجا از تعبیر «مؤمن» استفاده شده است. و به نظر میرسد همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/۸۳).
درباره فعل «آمَنَ» [کاربرد آن در باب إفعال] و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح دادهاند که این فعل هم میتواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم میتواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال».
البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آوردهاند اطلاق شده است «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئین» (بقره/۶۲) « إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا» (آل عمران/۶۸) و … ؛ و نهتنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده» (چنانکه ترکیب «الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» ۵۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است) بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِیضیعَ إیمانَكُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.
بر این اساس، کلمه پرکاربرد «مؤمن» (در مقابل «کافر») به معنای «کسی که در امنیت قرار گرفته است» میباشد؛ هرچند از باب ذم در مورد برخی از کافران هم به کار رفته است از این باب که گویی آنان با چیزی میخواهند به امن و اطمینان برسند که اقتضایش عدم امنیت و اطمینان است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتابِ یؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱) چنانکه تعبیر «شرح صدر» را هم با همین ملاحظه برای کافران به کار برده است «مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (نحل/۱۰۶).
جلسه ۱۰۷۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/
قبلا بیان شد که ماده «سلم» در اصل بر صحت و عافیت، و سلامتی از هرگونه عیب و آفتی دلالت دارد؛ به تعبیر دقیقتر، معنای محوری آن عبارت است از صحتِ پیکره چیزی و یکپارچگی آن، به نحوی که شکاف و یا نفوذی از غیر در آن نباشد؛ چنانکه «سَلَم» نام درختی است که تنه بلند و محکمش کاملا مثل نی صاف است؛ و نیز به سنگ سختی که پهن و بزرگ باشد «سَلام» گویند و در واقع این ماده، دلالت دارد بر یک نحوه موافقت شدید در ظاهر و باطن، به صورتی که هیچ خلاف و اختلافی در میان نباشد؛ و به همین جهت است که وقتی فی نفسه ملاحظه شود لازمهاش اعتدال و نظم و محفوظ ماندن از نقص و عیب و آفت میباشد؛ و همین قید (که در آن حصول وفاق و رفع خلاف در خود چیزی است) مایه تفاوت کلمه «سلامتی» با کلماتی مانند صحت و عافیت میباشد. البته برخلاف مرحوم مصطفوی که «سلامت» را نقطه مقابل «خصومت» قرار داده، برخی بر این باورند که نقطه مقابل آن «هلاکت» است و در تفاوت سلامت با صحت توضیح دادهاند که صحت در مقابل مرض است اما سلامت در مقابل هلاکت؛ و از این روست که وقتی کسی از چیزی که ممکن است به وی آسیب شدید بزند و وی را به هلاکت برساند رهایی مییابد میگویند از آن به سلامت گذشت و سالم ماند ولی نمیگویند از آن به صحت گذشت و صحیح ماند؛ هرچند که استعمال کلمه سلامت بقدری گسترش یافته که برای کسی هم که از عیب و مریضیای رها میشود به کار رفته است.
«سِلم» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها، انفال/۶۱؛ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْن، محمد/۳۵؛ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً، بقره/۲۰۸) مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است و به معنای چیزی است که از مسالمت و وفاق و رفع اختلاف حاصل میشود و از این رو گفتهاند که به معنای صلح است. راغب بر این باور است که «سِلْم» و «سَلَم» هر دو به معنای صلح به کار میرود: «أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ … يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ» (نساء/۹۰-۹۱) «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» (نحل/۲۸) «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَم» (نحل/۸۷) و گاه «سَلَام» نیز در همین معنا به کار رفته است: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/۹۴). هرچند شاید بتوان گفت «سَلَم» این تفاوت را با «سِلم» دارد که از موضع برابر نیست؛ بلکه یک نحوه صلحی است که از موضع ضعف باشد و یک نحوه تسلیم بودن در برابر دیگری را دربردارد؛ مثلا: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً» (زمر/۲۹)
البته کلمات «سلام» و «سلامة» را هم مصدرهای دیگر ثلاثی مجرد این ماده دانستهاند که به همان معنای «سِلم» است که این حرف الف که در لفظ اضافه شده معنا را هم اضافه میکند و دلالت بر توافق کامل و رفع هرگونه خلافی است. بدین ترتیب معنای رایج «سلام» همان سلامت است: «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/۱۶) «قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ» (هود/۴۸) «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ» (حجر/۴۶) و شاید از این جهت که سلامتی حقیقی جز در بهشت حاصل نمیشود آنجا را «دارالسلام» خواندهاند: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام/۱۲۷) «وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» (یونس/۲۵)؛ و تعبیر «سلام» که در مقام تحیت در «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ؛ انعام/۵۴) را نیز به معنای سلامتی دانستهاند، یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد؛ و نیز گفته شده که چون سلام اسمی از اسماء الله است ( هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ؛ حشر/۲۳) لذا «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ» یعنی خداوند فوق شماست؛ و این احتمال درباره وجه تسمیه بهشت به «دارالسلام» هم مطرح شده است؛ یعنی سرایی که خداوند به طور خاص به خود نسبت داده، شبیه تعبیر «جنتی: بهشت من» (فجر/۳۰).
این ماده وقتی به باب تفعیل میرود هم میتواند به معنای سلام دادن باشد: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِه» (نور/۲۷) «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» (نور/۶۱)، و هم به معنای تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن): «ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً» (۶۵) «وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً» (احزاب/۲۲)؛ و به نظر میرسد در آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عليه و [آله و] سلموا تَسْليماً» (۵۶) هر دو معنا به نحو لطیفی با هم لحاظ شده است؛ و علاوه بر اینها در معنای «حفظ کردن و سالم نگه داشتن غیر»: «وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (انفال/۴۳) و نیز تسلیم کردن چیزی به دیگری: «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره.۲۳۳) هم به کار رفته است؛ که از این معنا اسم مفعول (مُسَلَّم؛ مُسَلَّمَة) نیز شایع است؛ هم به معنای چیزی که سالم مانده است «إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيه» (بقره/۷۱) و هم به معنای چیزی که به دیگری داده میشود: «وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ« (نساء/۹۲)
وقتی هم که باب افعال برود گفتهاند اصل آن به معنای «داخل شدن در سِلم» (ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً؛ بقره/۲۰۸) و صلح (و اطمینان دادن به مخاطب که آزاری از من به تو نمیرسد) میباشد «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» (فتح/۱۶) اما معنای رایج آن همان تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) است: «فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ» (حج/۳۴) «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ» (بقره/۱۳۱) «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (بقره/۱۱۲) «أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» (آل عمران/۸۳) «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/۱۳۶؛ آل عمران/۸۴) و تدریجا در خصوص تسلیم شدن در برابر دینی که خداوند فروفرستاده است به کار رفته: «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» (نساء/۱۲۵)؛ و ظاهرا به همین مناسبت این دین اسلام نام گرفته است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/۱۹) «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/۸۵) «وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» (مائده/۳) «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» (حجرات/۱۷) و کسانی که از این دین پیروی میکنند «مُسْلِم» (مسلمان) خوانده میشوند: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً» (آل عمران/۶۷) «مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ» (حج/۷۸) و همین امر ظرفیت معنایی این کلمه را به نحوی توسعه داده که در بسیاری از آیات میتواند هم معنای تسلیم شدن در برابر خداوند و هم اسلام آوردن را القا کند؛ مثلا: «رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ» (حجر/۲) «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (نمل/۴۴) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ» (صف/۷) «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» (فتح/۱۶).
همین امر موجب گردیده که این کلمه در ادبیات قرآنی دست کم دو مرتبه پیدا کند؛ یکی مرتبه پایینتر از ایمان که اسلام آوردن زبانی است که هنوز ایمان در قلب وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (حجرات/۱۴) و دیگری در زمره بالاترین مراتب ایمان که حضرت ابراهیم ع به یک معنا مصداق آن بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»(بقرة/۱۳۱)؛ بلکه تا آخر عمر آن را از خداوند طلب میکرد: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» (بقره/۱۲۸) و امید داشت آن گونه بمیرد: «تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ» (یوسف/۱۰۱)؛ یعنی چنان تلیم خدا بودن که شیطان هیچ راهی در او نیابد و مصداق »مخلصین» قرار گیرد.
با توجه به اینکه در عمده کاربردهای دو کلمه اسلام و تسلیم نوعی تسلیم بودن در برابر غیر مطرح است مرحوم مصطفوی در تفاوت این دو گفته است که در «اسلام» بیشتر جهت صدور از فاعل و فعل او مد نظر است؛ اما در تسلیم بیشتر جهت وقوع فعل و وابستگی اش به مفعول.
جلسه ۹۹۳ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-26/
دو حرف «لم» و «لما» دلالت دارند بر نفی، اما تفاوتشان با نفی ساده در این است که اینها دلالت بر نفی دارند به نحوی که در فارسی به صورت ماضی استمراری (مثلا: نرفتهاند) نه ماضی ساده (نرفتند) بیان میشود؛ یعنی مطلبی که از قدیم این چنین بوده و تاکنون ادامه داشته است.
در تفاوت این دو هم گفتهاند «لم» صرفا بر ماضی استمراری دلالت دارد (یعنی صرفا خبر میدهد که این امر از گذشته تاکنون رخ نداده است)؛ اما «لمّا» در جایی است که آن نفی، متصل به زمان سخن گفتن است (که در فارسی غالبا با کلمه «هنوز» بدان اشاره میشود: «هنوز نرفتهاند»)؛ یعنی تا الان که من سخن میگویم این فعل رخ نداده است، که غالبا دلالت دارد بر اینکه آن فعل متوقع است و انتظار میرود که بزودی رخ دهد (التحرير و التنوير، ج۲۶، ص۲۲۱[۱])؛ و همین یکی از مهمترین وجوهی است که برای تکراری نبودن آمدنِ «لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» بعد از «لم تومنوا» بیان شده است؛ که در تدبر ۷ توضیح داده خواهد شد.
قبلا بیان شد که ماده «دخل» در اصل به معنای وارد شدن و داخل شدن است؛ یا به تعبیر دقیقتر، داخل شدن در محیط که آن محیط کاملا بر این امر داخل شده احاطه پیدا کند؛ و تفاوتش با ماده «ورد» و «ولج» را نیز در همین دانستهاند که کلمه «ورود»، نقطه مقابل «صدور» است، و با نزدیک شدن و در معرض دخول قرار گرفتن نیز سازگار است: «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ» (قصص/۲۳) و لذا مقدم بر «دخول»است؛ و کلمه «ولوج» در جایی است که داخل شدن با چسبیدن و در اتصال کامل با محیط پیرامونی انجام شود: «حَتَّى یلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ» (اعراف/۴۰) «یعْلَمُ ما یلِجُ فِی الْأَرْضِ» (سبأ/۲ و حدید/۴)؛ اما «دخول» نقطه مقابل «خروج» است و با قرار گرفتن به طور کامل در یک محیط حاصل میشود، نه همچون «ورود» به صرف نزدیک شدن کفایت میکند و نه در حد ولوج نیازمند اتصال با دیواره محیطی است که در آن وارد شده باشد.
اشاره شده که «دخول» نقطه مقابل خروج است و هم در مکان (ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیةَ، بقرة/۵۸؛ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، نحل/۳۲؛ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها، زمر/۷۲) و هم در زمان [در قرآن یافت نشد] و هم در مورد اعمال (قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْر، مائده/۶۱؛ َ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِكُمْ، حجرات/۱۴) به کار میرود. به تعبیر دیگر، دخول هم میتواند دخول مادی و مکانی باشد مانند «وَ لِیدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» (اسراء/) ویا «إِذا دَخَلُوا قَرْیةً» (نمل/۳۴) و میتواند دخولی معنوی باشد مانند «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ كَافَّةً» (بقره/۲۰۸) «وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ» (حجرات/۱۴)
این ماده وقتی با حروف مختلفی میآید معانی مختلفی میگیرد:
وقتی با حرف «فی» بیاید به معنای آغاز و شروع اقدام به داخل شدن میکند: «ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ» (اعراف/۳۸) «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ» (نصر/۲) «فَادْخُلِی فِی عِبادِی» (فجر/۲۹) «ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ كَافَّةً» (بقره/۲۰۸)؛
وقتی با حرف «من» بیاید به مبدا و نقطهای که دخول از آنجا باید شروع شود اشاره دارد: «لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/۶۷) «وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» (یوسف/۶۸)؛
وقتی با حرف «بـ» بیاید بر چسبیدن و ارتباط و تاکید دلالت دارد: «أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِكَ» (نمل/۱۹) «وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ» (مائده/۶۱) «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» (نساء/۲۳)؛ و البته در مورد آخر، برخی تذکر دادهاند که این تعبیر کنایه از نزدیکی کردن و افضاء زن است.
جلسه ۹۵۰ https://yekaye.ir/an-nesa-4-23/
درباره ماده «قلب» ذیل آیه ۳ همین سوره بحث شد که برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی، که بر این اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبریشکل درون بدن که مرکز گردش خون میباشد) را از این جهت است که خالصترین و رفیعترین عضو بدن میباشد؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر.
اما دیگران هریک خواستهاند یکی از این دو معنا را معنای محوری قلمداد کنند و دیگری را به آن برگردانند:
برخی همچون حسن جبل همان معنای اول را اصل قرار داده و بر این باورند که معنای اصلی این ماده باطن و لبّ هر چیزی است؛ آنگاه با اشاره به کلماتی مانند «قَلَب» که به معنای برگرداندن لَب است به صورتی که داخل لب نمایان شود ویا تعبیر «قَلَبتُ الخبز» که وقتی است که بعد از اینکه ظاهرش پخته شود نان را زیر و رو میکنند که باطنش هم پخته شود، گفتهاند که این ماده برای حالت ظاهر و باطن را به هم برگرداندن هم به کار رفته و بتدریج برای هر تغییر فراوان و یا چیزی را از حالت باطن به ظاهر در آوردن نیز استعمال شده است.
اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی معنای دوم، یعنی برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول را محور این ماده دانستهاند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کردهاند؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد.
کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/۱۰) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ؛ ق/۳۷). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ، توبة/۸۷؛ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ، حج/۴۶) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ» (أنفال/۱۰) ، «وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/۲) ، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» (فتح/۴).
معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگرداندن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ؛ عنكبوت/۲۱) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است که به تفصیل بحث شد.
ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نمودهاند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کردهاند:
«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ) یا معنوی (إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ)، و دگرگونی و تغییر در حالت (يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)؛
اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ میدهد؛
«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛
«تغییر» دگرگونیای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛
«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن میباشد.
در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی همچون عسکری گفتهاند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر میبرده است؛ اما امثال ابوحیان این تحلیل را قابل تامل دانستهاند؛ و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقضهایی برای آن میتوان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» (المطففين/۳۱) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است.
جلسه ۱۰۶۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/
درباره ماده «طوع» ذیل آیه ۷ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۷۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/
قبلا بیان شد که ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است، برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی میتوان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار میبرند. برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته میشود میگذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.
در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار میبریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کردهاند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام میدهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار میرود، نه «أرسَلتُهُ».
پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده میشود. این کلمهای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار میرود؛ چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمين» (شعراء/۱۶) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ، طه/۴۷) و یا جمع (يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل؛ مائده/۱۰۹) هم رایج است.
کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ فاطر/۲) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ، تكوير/۱۹؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى، عنكبوت/۳۱) و تعبیر ارسال (فرستادن) را علاوه بر اینها، نهتنها در مورد باد و باران و … (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ؛ حجر/۲۲)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مريم/۸۳).
جلسه ۵۲۹ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/
درباره اینکه اصل این کلمه از ماده «ألت» است یا «لیت» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اهل لغت همانند صاحب بن عباد (المحيط في اللغة، ج۹، ص۴۶۲)، فراء (معاني القرآن، ج۳، ص۷۴)، راغب اصفهانی (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۹)، زمخشری (أساس البلاغة، ص۵۷۸) این آیه را ذیل ماده «لیت» و از فعل «لات یلیت» دانستهاند؛ اما برخی همچون ابن فارس (معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۱۳۰ و ج۵، ص۲۲۳) و حسن جبل (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ۱۹۵۵) امکان اینکه این کلمه ذیل این ماده ویا ماده «ألت» (از فعل «ألت یألت») باشد محتمل دانستهاند؛ و مرحوم مصطفوی هم چون بین این دو ماده اشتقاق اکبر قائل است این احتمال را منتفی ندانسته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۷۱).
با این حال، چند مطلب را میتوان مؤید این قول دانست که این کلمه از ماده «ألت» باشد:
یکی وجود تعبیر قرآنی دیگری به صورت «ما أَلَتْناهُمْ» از ماده «ألت» (وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ؛ طور/۲۱) که دقیقا در همین معنا استفاده شده است (نقل شده در مجمع البیان، ج۹، ص۲۰۲[۲]؛ و البته برخی همچون فراء بشدت با این بیان مخالفند (معاني القرآن، ج۳، ص۷۴[۳])؛
دوم رواج قراءات دیگری از آیه محل بحث که صریحا آن را به صورت «لا یألِتْكُمْ» قرائت کردهاند (که در بحث اختلاف قراءات گذشت)
و سوم قرابت معنایی بسیار زیاد بین دو ماده «لیت» و «ألت» که تقریبا عموم اهل لغت اینها را در یک معنا شرح دادهاند.
در هر صورت دباره ماده «ألت» که اتفاق نظر است که این ماده دلالت بر نقصان و کاستن دارد (كتاب العين، ج۸، ص۱۳۵-۱۳۶[۴]؛ معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۱۳۰[۵])؛ برخی توضیح دادهاند که یک نقص مخصوص است؛ و آن نقصی است که از راه حبس و بازداشتن و برگرداندن حاصل شده باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۱۰۶[۶]) و اگر این آیه سوره حجرات را ناظر به ماده «ألت» ندانیم تنها کاربرد قرآنی این ماده همان آیه ۲۱ سوره طور میشود؛ هرچند که یک قولی هم هست که چهبسا همان آیه هم باب افعال از ماده «لیت» (ألات یلیت) باشد (لسان العرب، ج۲، ص۸۶[۷]).
اما در مورد ماده «لیت» با توجه به اینکه کلمه «لَیت» به معنای صفحه گردن به کار رفته، برخی همچون ابنفارس دو اصل برای این ماده قائل شدهاند؛ یعنی همین معنای صفحه گردن و دیگری معنای کاسته شدن و منصرف شدن چیزی از چیز دیگر (معجم مقاييس اللغة، ج۵، ص۲۲۳[۸]). اما دیگران کوشیدهاند این دو را به یک معنا برگردانند؛ برخی همچون راغب گفتهاند اساسا معنای نقص و انصرافی که در ماده «لیت» هست (لات عن أمر؛ یعنی از انجام آن کار منصرف شد: أساس البلاغة، ص۵۷۸[۹]) برگرفته از تعبیر «ردّ اللیت» (برگرداندن گردن) اخذ شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۹[۱۰])؛ و برخی در مقابل بر این باورند که اصل معنای «لیت» همان نقص یا رقت یا ضعف در امتداد چیزی (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۵۴) ویا برگشتن از حالت اعتدال و استقامت به حالت نقص و مضیقه است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۷۰-۲۷۱[۱۱]) و مدل صفحه گردن هم چون این گونه است که از سر (که حالت بزرگتر دارد) به سوی پایین از ضخامت آن کاسته میشود، از باب همین روند رو به نقصان بدان «لیت» گفتهاند.
از همین ماده حرف «لَيْتَ» از حروف مشبهه بالفعل است که دال بر طمع و آرزوی رسیدن به چیزی است: «لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا» (فرقان/۲۸)، «وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً» (نبأ/۴۰) ، «يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا» (فرقان/۲۷)، «َقالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ» (یس/۲۶)؛ که همینجا هم دلالت بر وجود یک حالت نقص دارد که شخص آرزو دارد آن نقص برطرف ویا از وی رویگردان شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۵۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۵۰[۱۲]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۷۲[۱۳]).
اگر دو کلمه «التناهم» و «یلتکم» را از ماده «لیت» به حساب آوریم باید گفت این ماده ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است. اما از کلمات قرآنی دیگری که گاه در ردیف همین ماده «لیت» از آن بحث شده است:
یکی کلمه «لات» است: «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» (ص/۳) که چند قول در تحلیل آن مطرح شده است: ظاهرا بصریون آن را حرف مشبهه بالفعل و در معنای «لیس» دانستهاند (المحيط في اللغة، ج۹، ص۴۶۲-۴۶۳[۱۴]) و از ابوبکر علاف نقل شده که اصل آن «لیس» بوده که «ی» به «ا» منقلب و «س» به «ت» بدل شده است (چنانکه عرب گاه به «ناس»، «نات» میگوید). اما از برخی از آنان نقل شده که اصل آن «لا» بوده که به خاطر دلالت بر کلمه «ساعة» یا «مدة» تاء تأنیت به آن افزوده شده است گویی آیه میفرماید «لیست الساعة حین مناص» و از فراء هم نقل شده که همان «لا» است و تاء زائده است شبیه ثمت و ربّت (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۹[۱۵]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۵۱[۱۶]). خلیل هم در همین راستا بر این باور است که «لات» همانند «لا»ی نفی عمل میکند با این تفاوت که فقط در مورد زمان به کار میرود؛ و نظر وی این است که اگر نبود که در قرآن به صورت «لات» ثبت شده هنگام وقف به صورت «ه» وقف میشد چون تاء آن تاء تانیث است. وی در ادامه شواهدی میآورد که عرب هم بر ابتدای کلمات «الان» و «حین»، حرف «ت» میافزوده است: «تالآن» و «تحین»؛ و میگوید بعید نیست این آیه هم از همین باب باشد بویژه که کتابت قرآن گاه با کتابت متعارف تفاوتهایی داشته است (كتاب العين، ج۸، ص۳۶۹[۱۷]).
و دیگری کلمه «لات» به عنوان اسم یکی از بتهای جاهلیت است: «أَ فَرَأَيْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى» (نجم/۱۹) که با اینکه برخی آن را هم برخی در ردیف همین کلمات بحث کردهاند (المحيط في اللغة، ج۹، ص۴۶۲-۴۶۳) البته یافت نشد که کسی آن را از ماده «لیت» بداند؛ بلکه برخی همچون راغب اصل آن را «اللاه» دانستهاند که «ه» آن را حذف و به جایش «ت» گذاشته و در واقع این کلمه را مونث کردهاند که با کلمه «الله» متفاوت و ناقصتر از او باشد تا آن را به گمان خود واسطهای برای رسیدن به الله قرار دهند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۹[۱۸]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۵۰[۱۹])؛ اما برخی آن را از ماده «لتت» (به معنای تلیت کردن) دانستهاند و از مجاهد نقل شده که میگفت: «اهل جاهلیت برای بتهایشان سویق تلیت میکردند» و سپس این آیه را میخواند «أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى» و فراء توضیح داده که منظورش این بود که کلمه اسم بت «اللات» از همین که «نزد بتها سویق تلیت میکردند» اخذ شده است (الفائق في غريب الحديث، ج۳، ص۱۸۹[۲۰]؛ النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج۴، ص۲۳۰[۲۱]؛ الطراز الأول، ج۳، ص۲۹۵[۲۲]).
درباره ماده «عمل» ذیل آیه ۲ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۶۷ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-02/
درباره ماده «عمل» ذیل آیه ۲ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۶۸ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-03/
درباره ماده «رحم» ذیل آیه ۱۰ همین سوره توضیحات کافی ارائه شد.
جلسه ۱۰۷۵ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-10/
[۱] . و (لمّا) هذه أخت (لم) و تدل على أن النفي بها متصل بزمان التكلم و ذلك الفارق بينها و بين (لم) أختها. و هذه الدلالة على استمرار النفي إلى زمن التكلم تؤذن غالبا، بأن المنفي بها متوقع الوقوع.
[۲] . قرأ أهل البصرة لا یألتكم بالألف و الباقون «لا یلِتْكُمْ» بغیر الألف. الحجة: قال أبو زید ألته حقه یألته ألتا إذا نقصه و قوم یقولون لات یلیت لیتا و یقال لت الرجل ألیته لیتا إذا عمیت علیه الخبر فأخبرته بغیر ما یسألك عنه قال رؤبة: «و لیلة ذات ندی سریت /و لم یلتنی عن سراها لیت» و قوم یقولون ألاتنی عن حقی و ألاتنی عن حاجتیای صرفنی عنها و حجة من قرأ لا یألتكم قوله تعالی «وَ ما أَلَتْناهُمْ» و من قرأ «یلِتْكُمْ» جعله من لات یلیت.
[۳] . و قوله: لا يَلِتْكُمْ. لا ينقصكم، و لا يظلمكم من أعمالكم شيئا، و هى من لات يليت، و القراء مجمعون عليها، و قد قرأ بعضهم: لا يألتكم، و لست أشتهيها لأنها بغير ألف كتبت فى المصاحف، و ليس هذا بموضع يجوز فيه سقوط الهمز أ لا ترى قوله: (يأتون)، و (يأمرون)، و (يأكلون) لم تلق الألف فى شىء منه لأنها ساكنة، و إنما تلقى الهمزة إذا سكن ما قبلها، فإذا سكنت هى تعنى الهمزة ثبتت فلم تسقط، و إنما اجترأ على قراءتها «يألتكم» أنه وجد «وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» فى موضع، فأخذ ذا من ذلك فالقرآن يأتى باللغتين المختلفتين ألا ترى قوله: (تملى عليه). و هو فى موضع آخر: «فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ». و لم تحمل إحداهما على الأخرى فتتفقا و لات يليت، و ألت يألت لغتان [قال حدثنا محمد بن الجهم بن إبراهيم السمري قال حدثنا الفراء]
[۴] . ألت: اللَّات معروف. و قول الله- عز و جل-: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (طور/۲۱)، أي ما أنقصناهم، و أَلَتَ يَأْلِتُ، و يقال: يلئت، و يقال: ولت يلت ولتا. و قيل: أَلَاتَنِي عن حقي، أي صرفني عنه.
[۵] . ألت: الهمزة و اللام و التاء كلمةٌ واحدة، تدلُّ على النُّقصان، يقال أَلَتَهُ يَأْلِتُهُ أى نقصه. قال اللَّه تعالى: «لا يألتكم من أعمالكم شيئا» أى لا ينقصكم.
[۶] . و التحقيق: أنّ هذه المادّة تدلّ على النقص المخصوص و هو ما كان عن طريق الحبس و المنع و الصرف، مثل أن يحبس و يمنع عن الوصول الى تمام ماله من المال و الأجر، أو يصرف المال و الأجر عنه بإيجاد الموانع و الصوارف، و هذا المعنى أبلغ في المقام من النقص و أدقّ و ألطف. وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهِينٌ- ۵۲/ ۲۱. هذه الكلمة يجوز فيها أن تكون من ألت ماضيا مجرّدا، أو من ألات، و هو من مادّة لات أجوفا، فهي إمّا متكلّم من المجرّد أو من الإفعال، و المعنى واحد، و الظاهر أن يكون بين المادّتين اشتقاق اكبر. و في لات بوجود حرف اللين دلالة على الجريان الطبيعي.
[۷] . لاتَه حَقَّه يَليتُه لَيْتاً، و أَلاتَه: نَقَصه، و الأُولى أَعلى. و في التنزيل العزيز: وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً؛ قال الفراء: معناه لا يَنْقُصْكم، و لا يَظْلِمْكم من أَعمالكم شيئاً، و هو من لاتَ يَلِيتُ؛ قال: و القُرَّاءُ مجتمعون عليها. قال الزجاج: لاتَه يَلِيتُه، و أَلاتَه يُلِيتُه، و أَلَته يَأْلِتُه إِذا نَقَصَه، و قُرئ قوله تعالى: و ما لِتْناهم، بكسر اللام، مِن عَمَلِهمْ مِن شيء؛ قال: لاتَه عن وَجْهه أَي حَبَسَه؛ يقول: لا نُقْصانَ و لا زيادة؛ و قيل في قوله: وَ ما أَلَتْناهُمْ؛ قال: يجوز أَن يكون من أَلَتَ و من أَلاتَ.
[۸] . اللام و الياء و التاء كلمتانِ لا تنقاسان: إحداهما: اللِّيت:صَفْحة العُنق، و هما لِيتانِ. و الأخرى اللَّيْت، و هو النَّقْص. يقال: لاتَه يَلِيتُه:نَقَصه. قال اللَّه تعالى: لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً. و اللّيْت: الصَّرف، يقال لاتَهُ يَلِيته. قال: «و ليلةٍ ذاتِ دُحًى سريتُ / و لم يَلِتْني عن سُراها ليتُ» و لَيْت: كلمة التَّمنِّي.
[۹] . ليت- لاتَه عن الأمر يَليتُه: صَرَفه؛ قال: «و لم يَلِتْني عَن هواها لَيْتُ» و لاتَه كذا: نقَصه. (لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً) و كدمتِ الأُتنُ لِيتَيِ الحمارِ: صفحتيْ عنقِه. و القُرْطانِ يتذبذبان في لِيتَيها.
[۱۰] . ليت: يقال: لَاتَهُ عن كذا يَلِيتُهُ: صرفه عنه، و نقصه حقّا له، لَيْتاً. قال تعالى: لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً [الحجرات/ ۱۴] أي: لا ينقصكم من أعمالكم، لات و أَلَاتَ بمعنى نقص، و أصله: ردّ اللَّيْتِ، أي: صفحة العنق.
[۱۱] . و التحقيق: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الصرف عن الاعتدال و الاستقامة الى جانب النقص و المضيقة. و من مصاديقه: النقص في الحقّ. كتمان ما عمل. الحبس بغير عدالة.و الصرف عمّا هو في جريان طبيعىّ.
و أمّا صفحة العنق: فانّها تنصرف في مورد انصراف الوجه الى جانب يمينا أو يسارا، فجعل المكسور اسما لها، كالحبر.
ثمّ إنّ اللَّوْتَ واويّا و اللَّيْتَ يائيّا يشتركان في المعاني المذكورة، إلّا أنّ في اليائىّ انكسارا زائدا و انصرافا شديدا.
و سبق في الألت: أنّ الألت و اللَّيْتَ بينهما اشتقاق أكبر، و معاني المادّتين مرجعها الى النقص المخصوص.
. وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ …. وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ- ۵۲/ ۲۱ هذه الكلمة إما من ألت مجرّدا، أو من لات، مزيدا من باب الإفعال، و المعنى واحد باختلاف يسير.
. قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا …. وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً- ۴۹/ ۱۴ أى لا يصرف شيئا من أعمالكم الى جهة النقص و الانكسار، و لا يضيع من أعمالكم شيئا.. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ.
[۱۲] . و لَيْتَ: طمع و تمنٍّ. قال تعالى: لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلًا [الفرقان/ ۲۸]، وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً [النبأ/ ۴۰]، يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا [الفرقان/ ۲۷]، و قول الشاعر: «و ليلة ذات دجى سريت / و لم يَلِتْنِي عن سراها لَيْتُ» معناه: لم يصرفني عنه قولي: ليته كان كذا. و أعرب «ليت» هاهنا فجعله اسما، كقول الآخر: «إنّ لَيْتاً و إنّ لوّا عناء» و قيل: معناه: لم يلتني عن هواها لَائِتٌ. أي: صارف، فوضع المصدر موضع اسم الفاعل.
[۱۳] . و أمّا ليت: فهو من الحروف المشبهة بالفعل، و يوجد تمنّيا و طمعا في مدخوله، فانّ الحرف ما أوجد معنى في غيره، بخلاف الاسم، فانّه يحكى عن المعنى و يكون إحضار المعنى بمنزلة إحضار المسمّى في الخارج.
فالتمنّى إذا لوحظ بمعناه الاسمى: فهو ينبئ عن مسمّاه و يحكى عنه من حيث هو على نحو الاستقلال. و إذا لوحظ بمعناه الحرفىّ: فيكون ليت مثلا آلة لإيجاد المعنى و إنشائه في مدخوله.
و سبق في لعلّ: أن النصب بهذه الحروف فانّها في معنى الأفعال و ما بعدها بمنزلة المفعول بها، و رفع الخبر: فانّه باق على خبريّته، أو أنه خبر لمبتدإ مقدّر، و التقدير ليت زيدا هو قائم.
فانّ الاعراب كما أشرنا به مرارا، تابع للمعنى و على اقتضائه، و بل ظهور من خصوصيّات المعاني، فالمفعول منصوب بأىّ نحو يكون بفعل أو صفة أو اسم فعل أو بحروف مشبهة بالفعل.
و أمّا التناسب بين المادّة و هذه الكلمة: فانّ في التمنّى جهة نقص و انكسار، و فيه دلالة على عدم تحقّق ما يتمنّى في الخارج، و فيه انصراف عن الجريان و الاعتدال.
و تتّصل الضمائر و نون الوقاية مع الياء عليه-. يا لَيْتَنا نُرَدُّ …،. يا لَيْتَها كانَتِ …،. يا لَيْتَنِي كُنْتُ* …،. يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ.
و حرف النداء فيها يدلّ على الإشعار بالخطاب، من دون نظر الى خصوصيّة في المنادى، و النظر الى تنبيه المخاطب أى مخاطب كان، الى ما يذكر بعده. و نظيره كثير في موارد اخرى-. يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ
…،. يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ* …،. يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ.
[۱۴] . لَيْتَ: كَلِمَةُ تَمَنٍّ، يقولونَ: لَيْتَنِي و لَيْتِي.
و قَوْلُه عَزَّ و جَلَّ: لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً» من قَوْله: أَلَاتَنِي حَقّي و أَلَاتَنِي عن وَجْهي.
و لَاتَنِي- أيضاً-: صَرَفَني. و لَاتَ الخَبَرَ عليه: أي عَمّاه و خَلَّطَه؛ يَلِيْتُه.
و لَاتَهُ حَقَّه يَلِيْتُه و يَلُوْتُه. و يقولون: الحَمْدُ للَّهِ الذي لا يُفَاتُ و لا يُلَاتُ: أي لا يُسْتَبَدُّ عليه بأَمْرٍ و لا يُمْنَعُ مِمَّا يُرِيْدُ.
و يُقال: اللَّات: بمَعْنى اللَّيْلِ، و أنْشَدُوا: «كأَنَّ طَعْمَ رِيْقِها باللّاتِ/ قُبَيْلَ أنْ تَقُوْمَ للصَّلَاةِ» و لَاتَ في النّاسِ مِثْلُه: أي لَيْسَ. و قَوْلُه: «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ» بمعنى لَيْسَ.
و لَتَ أنَّكَ فَعَلْتَ كذا: أي لَيْتَ.
و اللِّيْتُ: صَفْحَةُ العُنُقِ، و هما لِيْتَانِ، و الجَمْعُ اللِّيَتَةُ.
و اللَّاتُ: اسْمُ صَنَمٍ كانَ يُعْبَدُ.
[۱۵] . و قوله تعالى: وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ [ص/ ۳] قال الفرّاء: تقديره: لا حين، و التاء زائدة فيه كما زيدت في ثمّت و ربّت. و قال بعض البصريّين: معناه ليس، و قال أبو بكر العلّاف: أصله ليس، فقلبت الياء ألفا و أبدل من السين تاء، كما قالوا: نات في ناس. و قال بعضهم: أصله لا، و زيد فيه تاء التأنيث تنبيها على الساعة أو المدّة «۳»، كأنه قيل: ليست الساعة أو المدّة حين مناص.
[۱۶] . و أمّا لات: فيقال إنّها كلمة نفى بمعنى ليس زيدت عليها التاء كما تزاد في ثمّة و ربّة للتأكيد، و يقال انّها فعل ماض بمعنى نقص من اللوت و استعمل بمعنى ليس. و الحقّ هو القول الأوّل. فهذه الكلمة في الأصل هي لا المشبهة بليس و تعمل عمله، و إذا دخلت على ظرف زمانىّ يحذف اسمه إذا كان معلوما و يبقى الخبر منصوبا. و هذا كما في:. كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ- ۳۸/ ۳ أى و لم يكن الزمان زمان ملجأ. و إذ حذف الاسم لمعلوميّته بالقرائن: زيدت التاء، و هي تدلّ على تأكيد و تثبيت، و فيها سلاسة الكلام أيضا.
[۱۷] . و أما لَاتَ فإنها ينفى بها كما ينفى ب لا إلا أنها لا تقع إلا على الأزمان، قال الله عز و جل: وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ»، و لو لا أن لات كتب في القرآن بالتاء لكان الوقوف عليها بالهاء، لأنها هاء التأنيث أنثت بها لا .. و تزيد العرب في الآن و حين تاء فتقول: تالآن و تحين مثل: لاتَ حِينَ مَناصٍ، و إنما هي: لا حين مناص، قال أبو وجزة السعدي:«العاطفون تحين لا من عاطف / و المطعمون زمان لا من مطعم» و من جعل الهاء في قوله العاطفون تحين صلة في وسط الكلام، فقال: العاطفونه فقد أخطأ إنما هذا على السكت .. و من احتج ب لاتَ حِينَ مَناصٍ، أن التاء منفصلة من حين فلا حجة فيه، لأنهم قد كتبوا اللام منفصلة فيما لا ينبغي أن يفصل، كقوله [تعالى]: ما لِهذَا الْكِتابِ فاللام في لهذا منفصلة من هذا، و قد وصلوا في غير موضع وصل فكتبوا: ويكأنه .. و ربما زادوا الحرف و نقصوا، و كذلك زادوا في قوله [تعالى]: أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» فَالْأَيْدِ القوّة بلا ياء، و الْبَصَرُ العقل، و كذلك كتبوا في موضع آخر: داوُدَ ذَا الْأَيْد.
[۱۸] . اللَّاتُ و الْعُزَّى صنمان، و أصل اللّات اللاه، فحذفوا منه الهاء، و أدخلوا التاء فيه، و أنّثوه تنبيها على قصوره عن اللّه تعالى، و جعلوه مختصّا بما يتقرّب به إلى اللّه تعالى في زعمهم.
[۱۹] . أنّ الكلمة كما سبق في عزّ: مأخوذة من الإلاه، كما أنّ العزّى من العزّة، و النظر الى جعل هذه الأصنام في قبال التوجّه و العبادة الى اللَّه العزيز المتعال، فعارضوا بهذه الأسماء و الأصنام اسماء اللَّه تعالى، كما قال أبو منصور الأزهرىّ و الكسائىّ، و سنزيد في منى كثير بحث في هذا الموضوع إن شاء اللَّه تعالى.. لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى، أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى …. إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ …. أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى- ۵۳/ ۱۹ يراد بأنّ اللَّه عزّ و جلّ يشاهد من آياته الكبرى، و هو مشاهد للبصائر و القلوب الزكيّة الصافية الطاهرة، و في قباله تعالى هذه الأصنام الثلاثة الّتى تعبد عند الأعراب و تدعى للحوائج، مع كونها عارية عن القدرة و القوّة و الحقيقة- إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها. نعم سمّوها بأسماء، و قالوا بالظنّ و بما تهوى أنفسهم، فكيف يصحّ أن يعارض الربّ الملك المدبّر العزيز بهذه الأسماء.
[۲۰] . مجاهد رحمه اللّه تعالى- قال: كان رجلٌ يَلُتّ السويق لهم، و قَرَأَ: أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى [النجم: ۱۹].قال الفراء: أصلُ الَّلات اللاتّ- بالتشديد؛ لأَنَّ الصنم إنما سُمِّي باسم اللاتّ الذي كان يَلُتّ عند هذه الأصنامِ لها السَّوِيق؛ فخفِّفَ وَ جُعِل اسماً للصنم. و لَتُّ السويقِ: جَدْحُه، و الذي يُجْدَح به من سَمْنٍ أو إهالة يقال له اللُّتَات .. و حكى أبو عبيدة عن بعض العرب: أصابنا مطَرٌ مِنْ صَبِير لَتَّ ثيابَنا لَتّاً، فأرْوَضَت منه الأرضُ كلُّها؛ أي بَلَّها. في الحديث: فما أبقى مني إلَّا لُتَاتاً. قال الأزهري: لتَاتُ الشجر: ما فُتَّ من قشره اليابس الأعلى؛ أي ما أبّقى مني المرض إلّا جِلْداً يابساً كقشر الشجرة. و ذكر الشافعي رحمه اللّه تعالى هذه الكلمةَ في باب التيمم فيما لا يجوزُ التيمُّم به.
[۲۱] . (لتت) فيه «فما أبقى منّى إلّا لِتَاتاً» اللِّتَاتُ: ما فتّ من قشور الشّجر. كأنه قال: ما أبقى منّى المرض إلّا جلدا يابسا كقشر الشّجرة. و قد ذكر الشافعىّ هذه اللّفظة فى باب «التّيمّم ممّا لا يجوز التّيمّم به». و فى حديث مجاهد «فى قوله تعالى: «أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى» قال: كان رجل يَلُتُّ السّويق لهم» يريد أنّ أصله. اللَّاتُّ بالتشديد؛ لأنّ الصّنم سمّى باسم الذى كان يَلُتُّ السّويق عند الأصنام: أى يخلطه، فخفّف و جعل اسما للصّنم. و قيل: إنّ التّاء فى الأصل مخفّفة للتأنيث، و ليس هذا بابها.
[۲۲] . اللَّاتَ مؤنّثةٌ، كانَت صَنَماً لثقيفٍ بالطّائفِ أو بنَخْلَةَ و كانت قريشٌ تَعبُدُها، قال الفرّاء: أصلُها «اللّاتُّ» بالتَّشديدِ، و به قَرَأ ابنُ عبّاسٍ و مجاهدٌ سُمِّيَتْ برجلٍ كان يَلُتُّ عندها السَّويقَ بالسَّمن و يُطعِمُهُ الحاجُّ، فخُفِّفَ و جُعِلَ اسماً للصَّنم.
بازدیدها: ۴۰
بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ
ماده «سخر» عمدتا در دو معنا استعمال شده است؛ یکی تسخیر و کسی یا چیزی را تحت اراده خود گرفتن (که برخی مثل خلیل این به خدمت گرفتن مد نظر در این ماده را مقید به «بدون اجر و بها» معرفی کردهاند و به عنوان شاهد بحث خود میگویند تعبیر «تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان» یعنی بدون اجرت سوار مرکب وی شدم؛ كتاب العین، ج۴، ص۱۹۶[۱])؛ و دیگری استهزاء و مسخره کردن و به ریشخند گرفتن.
برخی مانند خلیل تلاشی برای ارجاع این دو معنا به همدیگر نکردهاند؛ اما اغلب اهل لغت سعی کردهاند اینها را به یک معنا برگردانند:
ابن فارس اساسا یک معنای جامع برای هر دو ذکر میکند و میگوید اصل این ماده دلالت بر حقیر و ذلیل شدن دارد؛ تسخیر کسی یا چیزی شدن یعنی در برابر او ذلیل و حقیر و رام شدن؛ و مسخره کردن هم یک نحوه حقیر و ذلیل کردن است (معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۴۴[۲]).
در مقابل بقیه عموما معنای اول را به نحوی اصل قرار داده و معنای دوم را به آن برگرداندهاند:
حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده تسلیم شدنی آسان و بدون مقاومت است که مستلزم نوعی خفت و خواری میباشد؛ چنانکه در مورد کشتی که به خاطر قدرتش و ضعف مقاومت آب براحتی در دریا حرکت میکند گفته میشود «سخرتُ السفینة»؛ و به خاطر این خفت و خواریای که لازمه چنین تسلیم شدنی است، این کلمه در معنای مسخره کردن به کار رفته است [گویی کسی که دیگری را مسخره میکند او را با خفت و خواری تسلیم دلخواه خود کرده است] (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۷۳[۳]).
از نظر راغب اصفهانی معنای تسخیر، سوق دادن چیزی به غرضی خاص است به صورت قهری، و آیاتی همچون «وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (الجاثیة/۱۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ» (إبراهیم/۳۲)، كقوله: «سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (الحج/۳۶)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/۱۳) را شاهد بر این مدعا میآورد؛ و مسخره کردن را هم از این باب میداند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۲[۴])
مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل واحد در این ماده حکم کردن و مقدر کردنِ قهری و جبری است خواه به صورت تشریعی یا تکوینی؛ و اطاعت و ذلیل شدن در برابر امر و تکلیف کردن بدانچه میخواهد و به کار گرفتن بدون اجرت همگی از لوازم این معناست، نه اصل آن. وی حتی معنای استهزاء و مانند آن را از لوازم این ماده برمیشمرد که در موارد متعددی که ظهور اولیه آیه در همین معنای مسخره کردن است نیز سعی میکند این آیات را به همان معنایی که محور ماده دانسته برگرداند؛ مثلا در خصوص آيات «فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (توبه/ ۷۹)، «وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸)، «وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا» (بقره/۲۱۲)، «فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/۱۰) توضیح میدهد که مراد از اینجا حکم کردن و سخن و انتقاد است از آنچه متعلق به آنان است و در نوعی از حالات و اعمالشان بر خلاف آنها بودند و به قهر و تحمیل میخواستند آنها را همانند خویش کنند و این معنا اعم از استهزاء و عیبجویی و غلبه و تکلیف است؛ و مراد مطلق حکم و سخن آنان در مورد اینان است به هر وجه و منظوری که باشد بلکه حتی اگر نظر خاصی نداشته و سخن لغو باشد.» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۷۶-۷۷[۵]) که این معنایی بسیار بعید به نظر میرسد.
ایشان توضیح میدهد که کاربرد این ماده در باب تفعیل دلالت بر مبالغه و ملاحظه تعلق فعل به مفعول را دارد؛ یعنی نگاه در آن ناظر به جهت وقوع است نه جهت صدور: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري لِأَجَلٍ مُسَمًّی» (رعد/۲) «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ؛ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ» (ابراهیم/۳۲-۳۳)، «وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ» (نحل/۱۲)، «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ» (انبیاء/۷۹) «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ … كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (حج/۳۶)
اما در صیغه ثلاثی مجرد آن دلالت بر مطلق حکم قولی یا عملی به قهر و غلبه ظاهری یا معنوی دارد (مانند: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» (بقره/۲۱۲)، «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» (انعام/۱۰)، «وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ» (هود/۳۸)] و عموما با حرف «من» متعدی میشود که دلالت دارد که این حکم یا سخن درباره حال یا وصف یا خصوصیت یا عملی از متعلق است نه در مطلق مفهوم آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۷۶[۶]).
درباره اینکه وقتی این ماده به باب استفعال برود چه معنایی پیدا میکند اقوال متعددی بیان شده است؛ مثلا ذیل آیه «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ» برخی گفتهاند «سخر» و «استسخر» به یک معناست؛ و نیز گفته شده همان معنای طلب را دارد یعنی برخی از برخی تقاضا میکنند که آن را آشکارا مسخره کنند، و نیز گفته شده به معنای «آن را مسخره میشمرند» است؛ چنانکه تعبیر «استقبحه» یا «استحسنه» به معنای چیزی را قبیح یا حسن دانستن است (مجمع البيان، ج۸، ص۶۸۷[۷])؛ و نیز گفته شده در همان معنای طلب است ولی مقصود از این آیه نه طلب از دیگران، بلکه این است که از خودشان طلب میکنند که درباره آن آیت آنچه موافق تمایلاتشان است بیان کنند و آن را تضعیف نمایند؛ گویی وظیفه خود میبینند که آیات خداوند را مسخره کنند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۷۷[۸])
کلمه «سُخْرِيًّ» (وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا؛ زخرف/۳۲) به معنای منسوب به «سخر» است خواه همچون مرحوم مصطفوی بگوییم یعنی مورد و متعلق تسخیر قرار میدهند؛ و کلمه «سِخریّ» («فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا، مؤمنون/۱۱۰؛ وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا، ص/۶۲- ۶۳) نیز به معنای منسوب به «سخر» است اما بر وزن «فِعلة» که دلالت بر نوع خاصی از «سخر» دارد؛ مرحوم مصطفوی تاکید دارد که هیچکدام اینها در معنای مصدری نیستند؛ و هم وی و هم راغب اصفهانی بر این باورند که این کلمات میتوانند در هر دو معنا (به زور در خدمت خود گرفتن؛ و مسخره کردن) به کار روند؛ هرچند که به قرینه سیاق میتواند یک معنا برجستهتر شود چنانکه در آیه اول به قرینه ادامه آیه: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰) دلالت بر معنای دوم اقوی میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۲[۹]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۷۷[۱۰])
همچنین چنانکه قبلا (جلسه ۶۳۷ http://yekaye.ir/al-kahf-18-56/) بیان شد در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما فعلی یا چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره میشود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکتهای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطهجویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص۲۴۹[۱۱])
ماده «سخر» و مشتقات آن ۴۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
درباره این ماده در آیه ۶ بحث شد (جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/). فقط در اینجا نکتهای را میافزاییم و آن این است که برخی از مفسران اهل لغت مانند ابوحیان به قرینه اینکه در این آیه قوم را در مقابل «نساء» به کلمه برده است «قوم» را به معنای «رجال» (مردان) دانسته؛ و شاهدی هم در اشعار جاهلی بر آن آورده؛ و بر اساس آنچه از زمخشری در راستای همین نظر نقل شده در ذهن آنها دو مفهوم «قیام» و «قوم» به یک اصل برمیگشته با این توضیح زمخشری که کلمه «قوم» جمع مکسری برای کلمه «قائم» است، شبیه رکب و راکب. وی همچنین از زمخشری نقل کرده که کاربردش در تعابیری مانند «قوم فرعون» یا «قوم عاد» که شامل عموم زنان و مردان میشود از این باب بوده که مردان تصمیم گیر اصلی بودهاند و زنان تابع آنها بودهاند؛ و خود ابوحیان این احتمال را هم میدهد که از باب تغلیب باشد. (البحر المحيط، ج۹، ص۵۱۷[۱۲])
این موید به نظر میرسد موید مهمی باشد چنانکه قطب الدین راوندی به عنوان اشکالی که برخی از معاندین بر این آیه گرفتهاند این را نقل میکند که گفتهاند وقتی تعبیر «قوم» آ«ده چرا دوباره «نساء» که جزیی از قومند ذکر شده؛ و پاسخ داده است که قوم در حقیقت فقط بر رجال اطلاق میگردد؛ و اگر زنانی باشند که در بین آنها هیچ مردی نباشد تعبیر «قوم» درباره آنها به کار نمیرود؛ و وجه تسمیه «مردان» به قوم هم این است که آنان «القائمون بالامور عند الشدائد» هستند؛ و «قوم» [که در اصل قَوَمَة بوده و برای تسهیل در بان به صورت قوم درآمده] جمع «قائم» است همانند تاجر و تجرة؛ مسافر و سفرة؛ نائم و نومة؛ زائر و زورة (الخرائج و الجرائح، ج۳، ص۱۰۱۰-۱۰۱۱[۱۳])
قبلا بیان شد که «عسی» کلمهای است که برای اظهار امید و آرزو [و بیان یک احتمال] بیان میشود.
جلسه ۱۸۳ https://yekaye.ir/an-nisa-004-099/
قبلا بیان شد که کلمه «نساء» و همخانوادههایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، که لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد. برخی گفتهاند مفرد آن همان «المرأة» است که از لفظی دیگر است؛ همانند «قوم» که آن هم مفرد ندارد و مفردش «المرء» است: «لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یكُونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یكُنَّ خَیراً مِنْهُنّ» (حجرات/۱۱).
از این چهار کلمه ظاهرا فقط دوتای آنها در قرآن به کار رفته است: «نسوة» که فقط ۲ بار به کار رفته (وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ؛ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَ؛ یوسف/۳۰و۵۰) و بقیه موارد «نساء» بوده است. برخی در تفاوت این دو گفتهاند کلمه «نسوة» به خاطر حرف «و» دلالت بر سقم و مرض، و بنوعی بار تحقیر آمیز دارد؛ اما کلمه «نساء» به خاطر حرف «الف» دلالت بر رفعت و عزت و کرامت دارد و هنگام یاد کردنِ با احترام از زنان این تعبیر به کار میرود.
در حدی که تفحص شد، هیچیک از اهل لغت این کلمه را به دو ماده «نسی» و «نسأ» برنگرداندهاند، پس اگر بخواهیم در زبان عربی مادهای برای آن قائل شویم، باید آن را از ماده «نسو» بدانیم؛ هرچند برخی اصل این واژه را وارد شده از زبانهای آرامیو سریانی و عبری میدانند؛ همان طور که کلمه «اولاء» (هولاء و اولئک) که آن هم جمع مذکری است که مفرد ندارد، برگرفته از زبانهای سریانی و آرامیمیدانند. البته خود همین افراد هم بر این باورند که به هر حال، نسبتی بین این ماده و مادههای نزدیکش در عربی وجود دارد. مثلا ماده «نسأ» دلالت بر تاخیر دارد (نسأت المرأة، یعنی ایام حیض او به تاخیر افتاد) و چهبسا با توجه به برتری و تقدمیکه مرد از حیث قوت بدنی بر زن دارد این واژه به کار رفته باشد. ویا اگر به تفاوت «ذکر» و «نسیان» توجه شود، و از سوی دیگر اینکه برای مرد (جنس مذکر) از واژه «ذَکَر» استفاده میشود؛ بعید نیست که کلمه «نساء» هم به نحوی به ماده «نسی» مرتبط بوده باشد؛ چنانکه در باب قرار دادن شهادت دو زن به جای یک مرد هم به نحوی به نسیان آنان (البته نه با ماده «نسی»، بلکه با ماده «ضلّ») اشاره شده است: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَینِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یكُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری» (بقره/۲۸۲)
همچنین بعید نیست که در اشتقاق کبیر (ویا حتی از باب تقدیم و تاخیر حرف همزه در درون مشتقات یک ماده، همانند «ملائکه» که ریشه آن را ألک نیز دانستهاند)، بتوان بین کلمه «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «ناس» نیز ارتباطی برقرار کرد. بویژه بر مبنای کسانی که رکن اصلی کلمه در زبان عربی را دو حرف میدانند، که چنانکه در ذیل کلمه «رب» اشاره شد، در جایی که یک حرف از سه حرف اصلی، از حروف عله ویا همزه باشد، این احتمال بسیار تقویت میشود.
جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
ماده «لمز» دلالت دارد بر عیبی را به کسی نسبت دادن (معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۲۰۹[۱۴]) و برخی «در جستجوی عیب دیگران بودن» (عیبجویی) را هم در معنای آن وارد دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۱۵]). در این میان، برخی معنای محوری این ماده را – با توجه به اقتضائات تک تک حروف آن- عبارت دانستهاند از «دفع کردن در بدن با شدت و حدت» و البته تصریح کردهاند که این ماده عموما در همین معنای عیب و ایراد گرفتن به کار میرود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۰۰۱[۱۶]). و البته در تفاوت «عاب: عیب گرفت» و «لمز» گفته شده که «لمز» عیب گرفتن کسی است به خاطر چیزی که در او هست؛ مثلا وقتی میفرماید «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) آنان بر پیامبر ص عیب میگرفتند که چرا اموالش را در غیر جایش قرار میدهد، همچنین عیبجویی میتواند با کلام و غیر کلام باشد اما «لمز» صرفا با سخن است (الفروق فی اللغة، ص۴۴[۱۷])؛ هرچند که از نظر ابوحیان، این نکته اخیر، ویژگی ماده «همز»[۱۸] در مقابل ماده «لمز» است؛ یعنی از نظر او «لمز» با سخن و اشاره و سایر اموری است که مقصود را میرساند؛ اما «همز» همواره با زبان است (البحر المحيط في التفسير، ج۹، ص۵۱۷[۱۹]).
در واقع، در زبان عربی چند کلمه (همز و غمز و لمز و رمز) وجود دارد که همگی دلالت بر انتقال معنا به صورت اشارهای و غیرصریح دارد که که غیر از «رمز» بقیه موارد زیر با بار معنایی منفی همراه است:
اگرچه راغب «لمز» را به معنای «غیبت کردن و عیبجویی نمودن» معرفی کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۲۰]) که لازمهاش این است که شامل عیبجویی در غیاب شخص هم بشود؛ اما از نظر خلیل و مرحوم مصطفوی عیبجویی در غیاب ویژگی «همز» است و از کلمه «لمز» برای اشاره به عیب افراد در حضور آنها به کار میرود؛ از نظر ایشان تفاوت این کلمات در این است که «غمز» اشاره به عیب افراد است با چشم و ابرو؛ «لمز» نیز همانند غمز اشارهای عیبجویانه و البته حضوری است ولو با کلام باشد؛ «همز» همانند لمز است اما در پشت سر و غیاب شخص است (كتاب العین، ج۷، ص۳۷۲[۲۱]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۶۷[۲۲]؛ ج۱۰، ص۲۳۳[۲۳]). به نظر میرسد مهمترین مرحوم مصطفوی برای تفاوت گذاشتن بین همز و لمز این نکته لغوی باشد که حرف «ل» که از حروف «جهر: آشکار» است دلالت بر شدت میکند ولی حرف «ه» که از حروف «هَمس: خفا و سستی» است دلالت بر رخوت و پنهانی بودن؛ لذا عیبجویی «لمز» شدیدتر از «همز» است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج۱۱، ص۲۸۲)؛ و نتیجه گرفته که «لمز» عیبجویی آشکار است و «همز» عیبجویی در غیاب شخص. عسکری نیز اگرچه همین دیدگاه را قبول دارد (که همز، بیان مخفیانه عیب است، و لمز، بیان آشکار)؛ اما از مبرد سخنی میآورد که ظاهرا همین ضابطه لفظی را به طور دیگری شرح میدهد: همز آن است که انسان از شخصی عیبجویی کند با سخنی قبیح به طوری که وی نمیشنود ویا اینکه با نحوه بیانش او را برانگیزاند و بفریبد برای انجام امری قبیح که متوجهش نیست، اما لمز انجام این کار به نحو آشکارتر است؛ لذا خداوند اقدامات شیاطین را «هَمَزاتِ الشَّیاطِین» (مؤمنون/۹۷) خوانده است، نه «لَمَزاتِ الشَّیاطِین»؛ و از آن سو مذمت کردن علنی صدقه دادن را که به نحوی هدفش بازداشتن از انجام کار است با تعبیر «لمز» یاد کرده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/۵۸) و «الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقات» (توبه/۷۹) (الفروق فی اللغة، ص۴۴[۲۴]).
با توجه به اینکه عمل «لمز» عملا ناظر به شخص دیگر است درباره اینکه چرا در قرآن کریم این تعبیر ناظر به خود مطرح شده و فرموده است «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُم» (حجرات/۱۱) مفسران احتمالات مختلفی را مطرح کردهاند که انشاء الله در قسمت تدبر بیان خواهد شد.
کلمه «لُمَزَةٌ» (وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ؛ همزة/۱). هم صیغه مبالغه از این ماده است شبیه «لمّاز»، که دلالت بر کسی که زیاد عیبجویی میکند دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۷[۲۵])
این ماده و مشتقاتش تنها همین ۴ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
قبلا بیان شد که اگرچه همگان اذعان دارند که کلمه «نَفْس» به معنای «خود» در مورد هر چیزی به کار میرود؛ اما درباره خاستگاه این کلمه اختلاف است. ابنفارس معنای اصلی این ماده را «خروج هوا» (خواه در درون بدن یا در محوطه بیرون) دانسته که «تنفس» به معنای خروج هوا از درون محوطه خالی [سینه] است و … چون هر نَفْسی، قوامش به نفس کشیدن است «نَفْس» نامیده میشود.
اما مرحوم مصطفوی بر این باور است که اصل این ماده، بر آن چیزی دلالت میکند موجب تعین و تشخص یک موجود از غیرش میشود (= خود) و هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود؛ و وجه تسمیه «خون» به «نفس» را هم این میداند که در صورت خروجش، انسان جان میدهد. در همین راستاست سخن راغب که معنای اول کلمه «نَفْس» را «روح» معرفی کرده، و بر این باور است که «نَفَس» را از این جهت نفَس گفتهاند که همانند غذایی برای روح (نَفْس) است و با قطعش، روح از بدن منقطع میشود.
علامه طباطبایی نیز بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛ یعنی ابتدا حالت تاکید بر خود هر چیزی داشت (مثلا نفس انسان، نفس سنگ، …، به معنای خود انسان، خود سنگ، … بود) و بدین مناسبت بر هر چیزی، به جای کلمه «خودِ» اطلاق شد، حتی به خود خدا (انعام/۱۲؛ آلعمران/۲۸؛ مائده/۱۱۶) و تدریجا استفادهاش در مورد انسان (که موجودی مرکب از روح و بدن است) شیوع پیدا کرد و گاه هر دو معنا در یک عبارت جمع میشد مانند «كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» (هر انسانی از خودش دفاع میکند؛ نحل/۱۱۱) و بعدا در مورد روح انسان که دارای علم و حیات است به کار رفت؛ و البته اگرچه در اصطلاحات علمیبرای سایر موجودات ذیشعور (مانند حیوان و جن و فرشته) به کار میرود، اما در عرف چنین کاربردی رایج نیست و در قرآن هم به این معانی به کار نرفته است.
برای «نَفْس»، دو جمع مکسر معروف است: «نُفوس» و «أنفُس»؛ مرحوم مصطفوی بر این باور است که اولی (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِكُمْ، اسراء/۲۵؛ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، تکویر/۷) برای جمع کثرت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد زیاد باشد)، و دومی(إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْل، بقره/۵۴؛ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ، آل عمران/۶۱؛ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا، اعراف/۲۳) برای جمع قِلّت (یعنی برای وقتی که تعداد افراد کم باشد، است؛ و البته به نظر میرسد در تعبیر «أنفس» مفهوم «خود» (که برای تاکید به کار میرود) پررنگتر از مفهوم نفس به معنای روح است؛ و شاید از این روست که در قرآن کریم مواردی که کاملا کثرت در کار بوده، اما تاکید بر «خود» (و نه «روح») بوده از تعبیر «أنفس» استفاده شده است؛ مثلا: «إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه» (بقره/۲۸۴) «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُک» (نساء/۶۴) «الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یؤْمِنُونَ» (انعام/۱۲ و ۲۰) و ….(یادآوری میشود که جمع «نَفَس» «أنفاس» میباشد؛ که البته تعبیر أنفاس در قرآن به کار نرفته است).
در مورد نفس آدمی، چهار کلمه روح، نفس، مهجة و ذات به کار میرود. در تفاوت اینها گفتهاند:
«مهجة» به معنای خون خالص انسان است که با خروجش روح از بدن خارج شود؛ و نظر خلیل این است که مهجة، خونی است که در قلب جریان دارد.
«نفس» به معنای مطلق «خود» است که هم برای اشاره به روح (در موجودات دارای روح) و هم برای اشاره به ذات و هم برای تاکید بر خویشتن هرچیزی به کار میرود؛ که این از قرائن کلام فهمیده میشود مثلا وقتی گفته میشود «خرجت نفسه» یعنی روحش از بدن مفارقت کرد؛ اما وقتی گفته میشود «جائنی زیدٌ نفسه» یعنی زید، خودش نزد من آمد؛ و در واقع، وقتی تعبیر نفس به کار میرود که به یک نحوه، بُعد اختصاصی چیزی مد نظر باشد.
اما کلمه «ذات» به کلمه «شیء» (چیز) خیلی نزدیک است با این تفاوت که اصل در ذات آن بوده که به صورت مضاف به کار رود (ذات انسان، ذات جوهر، و …)
و در کلمه «روح» مفهوم حیات خیلی پررنگ است.
جلسه ۹۲۶ https://yekaye.ir/an-nesa-4-1/
ماده «نبز» را عموما به معنای لقب و قلب دادن دانستهاند که کلمه «نَبْز» هم در معنای اسمی (= لقب) و هم در معنای مصدری (لقب دادن) به کار رفته است (كتاب العین، ج۷، ص۳۷۵[۲۶]؛ الصحاح، ج۳، ص۸۹۷[۲۷]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۸[۲۸]) و عموما در جایی که لقبی از باب مذمت داده شود به کار میرود و از این رو برخی از آن «قذف باللقب: لقبی را با اهامت به سوی کسی پرتاب کردن» تعبیر کردهاند (مجمع البیان، ج۹، ص۲۰۲[۲۹])
البته مرحوم مصطفوی اصل این ماده را به معنای «خواندن به بدی» [کسی را با تعبیر بد مخاطب قرار دادن] میداند و بر این باور است که تفسیر آن به «لقب دادن» با تسامح بوده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۲۶[۳۰]) و حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «چسیبدنی خشن به ظاهر چیزی که از خودش نشأت گرفته» معرفی کرده که وجه کاربردش در خصوص لقب بد دادن از این باب بوده که لقب ناپسندی را با خشونت و به زور به کسی میچسبانند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۱۵۱[۳۱])
این ماده وقتی به باب تفاعل میرود دلالت بر اقدام طرفینی دارد «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (حجرات/۱۱)؛ یعنی که طرفین روی همدیگر لقب بگذارند؛ که اصل در اینجا هم «لا تتنابزوا» بوده است که یکی از دو تاء افتاده همان گونه که گاه در مقام استفهام که بعد از آن فعلی در باب افعال بیاید یکی از دو همزه میافتد و سقوط تاء در این موارد اولی است زیرا هر دو در یک کلمهاند. (مفاتيح الغيب، ج۲۸، ص۱۰۹-۱۱۰[۳۲]) و این گونه موارد در قرآن فراوان است مانند «تنزل الملائکة و الروح» (قدر/۴).
این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.
ماده «لقب» را در اصل به معنای نامی غیر از نام اولیه کسی که با آن نام وی را بخوانند دانستهاند (كتاب العین، ج۵، ص۱۷۲[۳۳]). برخی هیچ تفاوتی بین این ماده و ماده «نبز» نگذاشتهاند (معجم مقاییس اللغه، ج۵، ص۲۶۱[۳۴])؛ اما دیگران برخی توضیح دادهاند که در لقب – برخلاف اسم عَلَم اولیهای که برای اشخاص گذاشته میشود – معنا نیز مد نظر قرار میگیرد؛ و بر دو قسم است: لقبی از باب تشریف و احترام برای کسی گذاشته میشود مانند القاب سلاطین؛ و لقبی که از باب «نبز» است که در آیه مورد بحث نهی شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۴۴[۳۵]). در واقع، از منظر اینان، اولا لقب، مطلق لفظی است که برای مدح یا ذم کسی استفاده میشود (برخلاف نبز که فقط برای ذم است) و ثانیا این وجه مدح یا ذم در آن لحاظ شده، برخلاف اسم که فقط برای تعیین مسماست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۲۱۹[۳۶]).
البته عسکری به تبع برخی از قدما همچون مبرد، تاکید دارد که مساله اصلی در لقب (و نیز در نبز) اشاعه و مشهور بودن آن شخص به آن وصف است [نه لزوما مقام مدح یا ذم باشد]؛ و در خصوص آیه «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» هم وجه نهی را این معرفی میکند که برخی از مسلمانان قبلا یه عنوان مسیحی یا یهودی معروف بودند و برخی از افراد وقتی میخواستند آنان را صدا کنند با تعابیری همچون «ای یهودی» یا «ای نصرانی» آنان را خطاب قرار میدادند و قرآن از این نهی کرد. (الفروق فی اللغة، ص۲۰-۲۱[۳۷]). که البته بین دو این دو تحلیل لزوما منافاتی نیست؛ یعنی در هر صورت وقتی چنین تعبیر شایعی را برای خطاب قرار دادن آن مسلمان به کار میبردند به نحوی تحقیر و توهین به وی هم به حساب میآمده است؛ و این نکته مذمتبار بودن حتما در آيه مد نظر است؛ وگرنه اینکه معلوم است آیه ما را از اینکه کسی را با لقبی که مایه خشنودی او شود خطاب قرار دهیم نهی نمیکند.
ماده «لقب» نیز تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
درباره ماده «بأس»[۳۸] اغلب بر این باورند که در اصل به معنای شدت و سختیای است که ناخوشایند است (كتاب العین، ج۷، ص۳۱۶[۳۹]؛ معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۲۸[۴۰]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۰۷[۴۱]). اما حسن جبل هم معنای محوری این ماده را تندی یا خشکیای که درون چیزی یا در محدوده آن پدید آمده باشد میداند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۸[۴۲]) و عسکری هم اصل این ماده را به معنای «خوف» معرفی میکند؛ و هرچند به تفاوت آن با خوف اذعان دارد؛ اما این تفاوت را به طور واضحی بیان نمیکند؛ صرفا اشاره میکند که تعابیری همچون «لا بأس علیک» را نمیتوان با «لا خوف علیک» جایگزین کرد و یا اینکه «بأس» گاهی به معنای «إثم: گناه» میآید چنانکه «لا بأس بکذا» به معنای اینکه «این کار گناه ندارد» به کار میرود (الفروق فی اللغة، ص۱۹۲[۴۳]) ویا بیان داشته که «بأس» در خصوص اموری همچون سلاح و مانند آن به کار میرود و مجازا در معنای خوف به کار میرود (الفروق فی اللغة، ص۲۳۸[۴۴])
این ماده به عنوان اسم به سه صورت:
«بُؤْس» [در قرآن [در قرائت حفص از عاصم] اصلا به کار نرفته است] و
«بَأْس» [وَ الصَّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حينَ الْبَأْس، بقره/۱۷۷؛ عَسَی اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً، نساء/۸۴؛ وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ، انعام/۶۵؛ حَتَّی ذاقُوا بَأْسَنا، انعام/۱۴۸؛ لِيُنْذِرَ بَأْساً شَديداً مِنْ لَدُنْهُ، کهف/۲؛ وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً، احزاب/۱۸؛ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ، نحل/۸۱؛ وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ، انبیاء/۸۰؛ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ، انبیاء/۱۲؛ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكينَ، غافر/۸۴؛ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا، غافر/۸۵؛ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا، غافر/۲۹؛ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ، اسراء/۵؛ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديدٍ، نمل/۳۳؛ سَتُدْعَوْنَ إِلی قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ، فتح/۱۶؛ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ، حدید/۲۵؛ ٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ، حشر/۱۴] و
«بَأْسَاء» [وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ، بقرة/۱۷۷؛ْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا، بقره/۲۱۴؛ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ، أنعام/۴۲]
به کار میرود؛ درباره تفاوت اینها:
خلیل بر این باور است که «بأساء» اسمی است که هم برای جنگ و هم برای مشقت و ضرر به کار میرود (كتاب العین، ج۷، ص۳۱۶[۴۵])؛
راغب معتقد است که «بُؤْس» بیشتر در خصوص فقر و جنگ به کار میرود، اما «بَأْس» و «بَأْسَاء» عمدتا در مقام خشم گرفتن و غلبه و قهر (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۴۶])
ولی ابن فارس بر این باور است که «بَأس» در مورد جنگ و سختیهای مربوط به جنگ و «بؤس» در مورد شدت و سختی مربوط به معیشت به کار میرود (معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۲۸[۴۷]).
مرحوم مصطفوی هم همراستا با ابن فارس چنین بیان داشته است که حرکت فتحه [بأس] بر انتساب محض دلالت دارد و این مناسب با ظهور و اختیار است مانند جنگ و عذاب [که اموری آشکار و اختیاریاند]؛ و کلمه «بأساء» به اقتضای وزنش حالت شدیدتر از بأس است؛ اما حرکت ضمه ظهور در بازگشت و نقض شدن [انتقاض] دارد که تناسب دارد با ثبوت در ذات و همواره ملازم چیزی بودن، آن گونه که در فقر و نیازمندی شدید و ابتلاء دیده میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۰۷[۴۸]). وی همچنین با توجه به تقابل بأساء با ضراء در آیات متعدد توضیح میدهد که «بأساء» ناظر به شدت و سختی درونی است و ضراء شدت و سختیای است که از بیرون بر شخص وارد میشود (همان، ص۲۰۸[۴۹])
«بَائِس» (وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ؛ حج/۲۸) شخصی است که بلا و مصیبتیی بر او نازل شده که وی را سزاوار ترحم کرده است (كتاب العین، ج۷، ص۳۱۶[۵۰]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۰۷[۵۱])
این ماده وقتی به باب افتعال میرود (قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُون؛ یوسف/۶۹) به معنای گرفتن و کسب «بؤس» است؛ یعنی غمگین و ناراحت شدن (معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۲۸[۵۲]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۵۳]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۰۷[۵۴])
از کاربردهای معروف این ماده کاربرد آن به صورت «بِئْسَ» است که حالت اسم فعل دارد و نقطه مقابل «نِعْمَ» است (به معنای «چه بد» در مقابل «چه خوب») و دلالت بر بدبختی و دور شدن از خوبی دارد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۱۹[۵۵]). این تعبیر غالبا به صورت مبنی بر نصب میآید (که تمام کاربردهای قرآنیاش بدین صورت است) و اما در زبان عرب گاه به صورت به صورت معرب (بئسوا و نعموا) به کار رفته است (كتاب العین، ج۷، ص۳۱۶[۵۶]).
اگر کلمهای که بعد از این کلمه میآید معرفه باشد مرفوع میشود؛ مانند بئس الرجلُ زیدٌ؛ که این در قرآن کریم بسیار شایع است: «ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلی عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ» (بقره/۱۲۶)؛ «تُحْشَرُونَ إِلی جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ» (آلعمران/۱۲)؛ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ» (حجرات/۱۱)؛ «مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمينَ» (آلعمران/۱۵۱)؛ «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ» (هود/۹۸)؛ «وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ» (هود/۹۹)؛ «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (ابراهیم/۲۹)؛ «كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» (رعد/۲۹)؛ «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (جمعه/۵)؛ «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (بقره/۹۰)؛ «قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (بقره/۹۳)؛ «قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي» (اعراف/۱۵۰)؛ «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ» (آل عمران/۱۸۷)؛ «حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ» (زخرف/۳۸)؛ «وَ تَری كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (مائده/۶۲)؛ «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ» (مائده/۶۳)؛ «كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ» (مائده/۷۹)؛ «تَری كَثيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ» (مائده/۸۰)؛ «يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ» (حج/۱۳)
و اگر کلمه بعد از آن نکره باشد منصوب میشود؛ مانند بئس رجلا؛ که در قرآن کریم یک مورد چنین به کار رفته است: «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً» (رعد/۵۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳-۱۵۴[۵۷])
در مورد کلمه «بئیس» [أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ؛ اعراف/۱۶۵] خلیل بر این باور است که کلمه «بِئْسَ» (و نیز «نِعمَ») بخواهد به صورت نعت و صفت به کار رود به وزن فعیل (بئیس و نعیم) میرود (كتاب العین، ج۷، ص۳۱۶-۳۱۷[۵۸]) هرچند بسیاری بئیس را از همان بأس یا بؤس دانستهاند (مثلا مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۳[۵۹]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۰۸[۶۰])
ماده «بأس» و مشتقات آن جمعا ۷۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
در خصوص کلمه «إسم» قبلا بیان شد که اگر مبنای کسانی که اشتقاق کبیر را قائلند و اصل کلمات را از دو حرف میدانند بپذیریم (که عموما حروف والی – یعنی حروف «و» «ا» «ی»- و حرف همزه را جزءحروف اصلی حساب نمیآورند) کلماتی که از مادههای «سمو» (مثل «سماء»)، «وسم» (مثل «متوسمین»)، «سوم» (مثل «سیماهم» و «تسیمون») و «سمم» (مثل «سمّ» و «سموم») و «سئم» [یا: «سؤم»] (مثل «یسئمون») و «أسم» (مثل «أسامه») را باید کاملا مرتبط با هم معنا کرد و از این رو، در خصوص کلمه «إسم» هم باید ارتباطش با همه اینها را لحاظ کرد [که در میان اینها، فقط آخرین مورد است که در قرآن هیچ مصداقی ندارد؛ مگر اینکه «إسم» را از همین ماده بدانیم؛ که کسی یافت نشد که بدین سخن قائل شده باشد].
اما بر اساس مبنای رایج که سه حرف را محور ماده اصلی قرار میدهد در باب اینکه «إسم» مشتق از کدام ماده است اکثر اهل لغت بر این باورند که همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل است و اصل این کلمه مشتق از ماده «سمو» است؛ فقط در این میان مرحوم مصطفوی در عین اینکه قبول دارد همزه ابتدایی «اسم» همزه وصل و برای تسهیل تلفظ است، بر این باور است که اصل «اسم» از کلمه «شما» در زبانهای آرامیو عبری وارد زبان عربی شده و ربطی به ماده «سمو» ندارد؛ و وقتی معرب شده حرف «ی» در انتهایش افزوده شده؛ و شاهد این مدعا را این دانسته که کلمه «إسم» در زبان عربی به صورتهای «سِم» و «سُم» و «سَم» و «أُسْم» هم بیان شده است. چیزی که موضع ایشان را تضعیف میکند این است که ایشان خود «سمو» را هم از «شیما»ی آرامیمیدانند و این شباهت «شیما» و «شما» کاملا میتواند شبیه شباهت «سمو» و «اسم» در عربی باشد؛ و شاهد ایشان هم برای مدعتیشان شاهد چندان قویای نیست.
البته در میان قدمای اهل کوفه بودهاند کسانی که اصل آن را از ماده «وسم» میدانستند؛ اما این دیدگاه بشدت مورد نقد و طرد واقع شده است بدین بیان که اگر از این ماده بود باید اسم مصغر آن «وُسَیمٌ» گفته میشد، نه «سُمَی»؛ و جمع آن به صورت «أَوْسَام» میآمد، نه «اسماء» (که از این جهت شبیه «قِنْو» و «أَقْناء» است) و «اسامی»؛ و نامیدن یک نفر را با تعبیر «وَسَمْتُهُ» بیان میکردیم نه «أَسْمَیتُهُ». در ۴۰ عنوان کتاب لغتی که در نرمافزارهای نور موجود است هیچیک بحث «اسم» را ذیل ماده «وسم» نیاوردهاند و فقط یک مورد بود که ممکن است چنین برداشتی شود و آن هم کتاب ابن درید (م۳۲۱) است (جمهرة اللغة، ج۲، ص۱۰۷۴) که به نظر میرسد سخن وی نیز از این باب است که دو حرف «س» و «م» را محور قرار داده و تمام مشتقات فوق را یک جا مورد بحث قرار داده است. در واقع، در عنوانگذاریهای متاخر این کتاب، کلمه «اسم» ذیل «وسم» قرار گرفته است؛ اما اگر این عنوانبندیها و پاراگرافبندیهایی که توسط متاخرین روی کتاب انجام شده برداشته شود چنین برداشتی رخ نخواهد داد. (بویژه اگر اشتقاق کبیر را مبنا قرار دهیم بعید نیست سخن منسوب به کوفیان هم برقرار کردن نسبت بین «وسم» و «اسم» بوده باشد، نه لزوما این را ذیل آن بردن.)
درباره معنای اصلی ماده «سمو» گفتهاند دلالت دارد بر علو؛ و به تعبیر دیگر، دلالت دارد بر رفعت چیزی و شاخص و کاملا آشکار بودنش و علو آن نسبت بدانچه تحت آن؛ و از آنجا که «سماءِ» هر چیزی، به بالای آن گفته میشود برخی معتقدند که اصل ماده «سمو» هر آن چیزی است که رفعتی یافته و فوق چیز دیگر و محیط بر آن باشد؛ و از آنجا که در زبانهای آرامیو عبری و سریانی کلمه «شماء» به همین معنای «سماء» به کار رفته این احتمال منتفی نیست که این لفظ با همین معنا از آن زبانهای دیگر به زبان عربی وارد شده باشد.
در هر صورت چنانکه اشاره شد اغلب اهل لغت «اسم» را برگرفته از ماده «سمو» که به معنای علو و رفعت و بالاتر بودن است میدانند؛ «اسم» هر چیز آن چیزی است که ذات و خود آن چیز را با آن میشناسند و درباره چرایی این وجه تسمیه گفتهاند که چون به وسیله آن است که ذکر و یاد مسمی (آن چیزی که این اسم اوست) بالا میآید و شناخته میشود و تاکید کردهاند که دلالت اسم بر مسمی دلالت اشاره است نه دلالتی توصیفی؛ [یعنی اگر مثلا اسم یک نفر «زیبا» است معلوم نیست که واقعا شخص زیبابی باشد] و اساسا در تفاوت «اسم» و «لقب» و «صفت» گفتهاند که اسم آن چیزی است که بر یک معنای مفرد دلالت دارد و دلالتش دلالت اشاره است همانند عَلَم و پرچمیکه نصب میشود تا فقط دلالت بر صاحب خود کند؛ اما «لقب» آن اسمی است که شخص مورد نظر بعد از نامیده شدن اولش بدان معروف میشود؛ اما «صفت» (یا «وصف») آن چیزی است که توضیحی درباره شخص مورد نظر میدهد و میتواند متصف به صدق و کذب شود؛ در حالی که در مورد اسم صدق و کذب معنی ندارد. البته میتوان گفت تعبیر «صحیح» و «درست» (در مقابل «غلط» و «نادرست») به دو معنا به کار میرود؛ یک در همین کاربرد اشارهای که در این معنا میتوان گفت که فلان اسم یا لقب برای فلانی صحیح یا غلط است (به این معنا که واقعا این اسم اوست یا خیر) و دیگری معنایی که یک نحوه مباینت از موصوف خود دارد و حالت حکایتگری از (نه فقط اشاره به) موصوف خود دارد و او را شرح میدهد و از این جهت است که قابلیت صدق و کذب پیدا میکند.
این مسأله موجب شده که نهتنها بین مفسران بلکه بین اهل لغت هم بحث و بررسیهای جدیای در خصوص «اسماء الله» رخ دهد؛ که اسم در مورد خداوند به چه معناست؛ و ضمنا یکی از نکات بحثبرانگیز درباره کلمه «اسم» این است که چرا در قرآن کریم هرف همزه ابتدایی آن هنگام اتصال به حرف «ب» در «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» افتاده است؛ که چون در این آیه محل نیاز نیست به همان بحث قبلی ارجاع میشود.
جلسه ۱۰۴۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-74/
در آیه ۶ بحث شد. جلسه ۱۰۷۱ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-06/
در آیه ۷ بحث شد. جلسه ۱۰۷۲ https://yekaye.ir/al-hujurat-49-07/
«اسم» در اینجا میتواند به معنای «ذکر» باشد، یعنی یاد کردن از دیگران (الكشاف، ج۴، ص۳۷۰[۶۱])؛ وهم میتواند به معنای علامت باشد، یعنی علامت گذاشتن بر خود یا دیگران (الميزان، ج۱۸، ص۳۲۲[۶۲])؛ با این مقدمه میگوییم:
الف. عبارت «بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ» به لحاظ نحوی چندگونه قابل تحلیل است:
۱) در اصل چنین بوده: الفسوق بئس الاسم بعد الایمان: یعنی «بئس الاسم» جمله فعلیه («بئس» فعل ماضی جامد برای انشاء ذم و «اسم» فاعل آن است) است، و خبر مقدم است برای «فسوق»، و «فسوق» متعلق ذم [المخصوص بالذم] و مبتدای موخر است؛ و آنگاه معنای جمله چنین میشود: این فسوق، بد اسمی است بعد از آن ایمان. (اعراب القرآن (نحاس)، ج۴، ص۱۴۳[۶۳]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج۹، ص۲۶۹[۶۴]؛ الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۶۵])
۲) در اصل چنین بوده: بِئْسَ الاِسْمُ [هو] الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی «بئس الاسم» جمله معترضه باشد که محلی از اعراب ندارد، «فسوق» خبر برای مبتدای محذوف باشد و این جمله «هو الفسوق» حال برای «اسم» باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین میشود: بد اسمی است، این چیزی که همان فسوق است بعد از آن ایمان. (الجدول فی اعراب القرآن، ج۲۶، ص۲۸۷[۶۶]؛ اعراب القرآن و بيانه، ج۹، ص۲۶۹[۶۷]؛ الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۶۸])
۳) بِئْسَ [الشیء]، الاِسْمُ، الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ؛ یعنی مخصوص بالذم محذوف باشد و فسوق هم بدل از اسم باشد؛ و آنگاه معنای جمله چنین میشود: بدچیزی است این نام، این فسوق بعد از آن ایمان. (تعلیقهی الجدول فی اعراب القرآن، ج۲۶، ص۲۸۷[۶۹])
ب. در عبارت «بَعْدَ الْإیمانِ»، «بعد» ظرف زمان است؛ که میتواند متعلق باشد به:
۴) فسوق (الجدول فی اعراب القرآن، ج۲۶، ص۲۸۷) یعنی این فسوق بعد از آن ایمان، بد نامی است.
۵) بئس (الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴[۷۰]) یعنی بعد از ایمان آوردن، بد است این نام، این فسوق.
۶) به محذوفی که حال است (اعراب القرآن و بيانه، ج۹، ص۲۶۹[۷۱])، که:
۶.۱) هم میتواند حال برای «فسوق» باشد (الإعراب المفصل لكتاب الله المرتل، ج۱۱، ص۱۷۴)؛ یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این فسوق واقع شده باشد بعد از ایمان؛ که به لحاظ معنایی ظاهرا به معنای اول برمیگردد؛ و
۶.۲) میتواند حال برای «اسم» باشد، یعنی بد است این نام، این فسوق، در حالی که این نام (نامیدن یا نامیده شدن) واقع شده باشد بعد از ایمان.
کاربرد این معانی متفاوت در تدبر ۱۶ بیان خواهد شد.
قبلا بیان شد که ماده «توب» در اصل به معنای رجوع و بازگشت میباشد که غالبا در مورد رجوع از گناه به کار میرود. وقتی این کلمه در مورد انسان به کار میرود به معنای رجوع انسان از گناهان به سوی خداست و لذا غالبا با حرف اضافه «الی» میآید (تاب الی الله)؛ اما وقتی در مورد خدا به کار میرود، با تعبیر «علی» میآید (تاب الله علی عبده) که به معنای این است که خداوند از موضع بالا و البته با فضل و رحمت و مغفرتش به جانب بندهاش برمیگردد. تعبیر «تاب الله علیه» را غالبا به معنای «خدا توبهاش را پذیرفت» دانستهاند و برخی آن را به معنای «اعطای توفیق توبه از جانب خداوند» معرفی کردهاند و حق این است که در هر دو معنا به کار میرود؛ و در قرآن کریم هم مواردی به وضوح در معنای اول (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یتُوبُ عَلَیهِ؛ مائده/۳۹) و مواردی به وضوح در معنای دوم (تابَ عَلَیهِمْ لِیتُوبُوا؛ توبه/۱۱۸) و در مواردی دوبار در یک آیه و ظاهرا هربار به یکی از این دو معنا به کار رفته است (لَقَدْ تابَ اللهُ عَلَی النَّبِی وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ یزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیهِ؛ توبه/۱۱۷).
جلسه ۲۲۷ http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/
قبلا بیان شد که ماده «ظلم» در اصل بر دو معنا دلالت میکند: یکی ظلمت و تاریکی در مقابل نور و روشنایی؛ و دیگری قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اصلی خود، که ظلم و ستم از این معنای دوم است؛ و معنای دوم آن (قرار ندادن چیزی در جای خود) بقدری عام است که حتی در مورد زمینی که در محصول مناسب نمیدهد هم به کار رفته است: «كِلْتَا الْجَنَّتَینِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیئاً» (کهف/۳۳). در این میان، مرحوم مصطفوی معتقد است معنای اول هم به این معنای دوم برمیگردد، با این توجیه که اصل در عالم بر نور و روشنایی است و ظلمت و تاریکی، نبودن این اصل در جایگاه خود است.
«ظُلْمَة» که جمع آن «ظلمات» میشود را خداوند برای اشاره به جهل و شرک و فسق به کار برده است؛ همان گونه که برای مقابلات اینها از تعبیر «نور» استفاده کرده است. و گاه تعبیر «در ظلمات بودن» و «کوری» به جای هم به کار میرود چنانکه در جایی میفرماید «كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ»(أنعام/۱۲۲) و در جای دیگر میفرماید «كَمَنْ هُوَ أَعْمی» (رعد/۱۹) و یا در جایی میفرماید «وَ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِی الظُّلُماتِ»(أنعام/۳۹) و در جای دیگر میفرماید «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْی» (بقرة/۱۸).
همچنین تعبیر «أَظْلَمَ» (إِذا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قامُوا؛ بقره/۲۰) به معنای «در ظلمت واقع شدن» است؛ و با اینکه به باب افعال رفته اما ظاهرا فعل لازم است و شاهدش اینکه اسم فاعل آن «مُظلِم» به معنای کسی است که در ظلمت واقع شده است (وَ آیةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ؛ یس/۳۷؛ كَأَنَّما أُغْشِیتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیلِ مُظْلِماً، یونس/۲۷) البته تعبیر «أظلم» به عنوان صفت تفضیلی هم در قرآن کریم به کار رفته است (هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغی؛ نجم/۵۲) چنانکه فقط تعبیر «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن: چه کسی ظالمتر است از کسی که» ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
کلمه «ظالم» واضح است که در معنای ظلم و تجاوز از حق به کار میرود، و چون تجاوز از حق عام است هر کسی که مرتکب هر گناه کوچک یا بزرگی شده باشد، شامل میشود.
جلسه ۷۲۰ http://yekaye.ir/al-fater-35-20/
[۱] . سَخِرَ منه و به، أی: استهزأ. و السُّخْرِیةُ: مصدر فی المعنیین جمیعا، و هو السُّخْرِی أیضا و یكون نعتا كقولك: هم لك سِخْرِی و سُخْرِیةٌ، مذكر و مؤنث [من ذكر قال: سِخْرِی، و من أنث قال: سُخْرِیةٌ] «۱». و السُّخَرَةُ: الضحكة، و أما السُّخْرَةُ فما تَسَخَّرْتَ من خادم و دابة بلا أجر و لا ثمن. تقول: هم لك سُخْرَةً و سُخْرِیاً. قال الله جل و عز: فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا حَتَّی أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِی، أی: سُخْرِیةً، من تَسَخُّرِ الخَوَلِ و ما سواه، و سِخْرِیاً فی الاستهزاء. سَخَرَتِ السفنُ: أطاعت و طاب لها السیر. قال :سَوَاخِرُ فی سواء الیم تحتفز و قد سَخَّرَهَا اللهُ لخلقه تَسْخِیراً، و تَسَخَّرْتُ دابةً لفلان: ركبتها بغیر أجر.
[۲] . السین و الخاء و الراء أصلٌ مطّرد مستقیم یدلُّ علی احتقار و استذلال. من ذلك قولنا سَخَّر اللَّه عزّ و جلّ الشیء، و ذلك إذا ذلَّلَه لأمره و إرادته. قال اللَّه جلّ ثناؤه: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ. و یقال رجل سُخْرةُ: یسَخَّر فی العمل، و سُخْرةٌ أیضا، إذا كان یسْخَر منه. فإن كان هو یفعل ذلك قلت سُخَرة، بفتح الخاء و الراء. و یقال سُفُنٌ سواخِرُ مَوَاخِرُ. فالسَّواخر: المُطِیعة الطیبة الرِّیح.و المواخر: التی تمخَر الماء تشُقّه. و من الباب: سَخِرت منه، إذا هزئت به. و لا یزالون یقولون: سخِرت به، و فی كتاب اللَّه تعالی: فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ
[۳] . «انقیاد بیسر مع عدم مقاومة؛ و یلزم ذلک خفة.» کما تجری السفینة و تتحرک بیسر لقوتها و ضعف مقاومة الماء فی الظرف الموصوف؛ و من الانقیاد مع عدم المقاومة و هو خفة حال و قدر قالوا «سخر منه (تعب) (و من مصادره: سُخریّا بالکسر و الضم): هزئ (و هذا بعبر عن الاستخفاف و عدم التقدیر) «لا یسخر قوم من قوم» (حجرات/۱۱) «فاتخذتموهم سخریا حتی أنسوکم ذکری» (مؤمنون/۱۱۰) …
[۴] . التَّسْخِیرُ: سیاقة إلی الغرض المختصّ قهرا، قال تعالی: «وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» (الجاثیة/۱۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ» (إبراهیم/۳۳)، «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ» (إبراهیم/۳۲)، كقوله: «سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (الحج/۳۶)، «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا» (الزخرف/۱۳)، فَالْمُسَخَّرُ هو المقیض للفعل، و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/۳۲)، و سَخِرْتُ منه، و اسْتَسْخَرْتُهُ لِلْهُزْءِ منه، قال تعالی: «إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» (هود/۳۸)، «بَلْ عَجِبْتَ وَ یسْخَرُونَ» (الصافات/۱۲)، و قیل:رجل سُخَرَةٌ: لمن سَخِرَ، و سُخْرَةٌ لمن یسْخَرُ منه، و السُّخْرِیةُ و السِّخْرِیةُ: لفعل الساخر.
و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/۱۱۰)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/۶۲- ۶۳). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰).
[۵] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الحكم و التقدير مع القهر تكوينا أو تشريعا، يقال سخّر اللّه الشمس و القمر و السماء و الأرض، إذا جعلها تحت حكمه و قهرها بتقديره تكوينا. و من لوازم هذا المعنى الإطاعة، و الاستذلال تحت الامر، و الارادة و التكليف بما يريده، و الاستعمال مجّانا و بلا اجرة…
. فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ- ۹/ ۷۹.. وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ- ۱۱/ ۳۸.. قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ- ۱۱/ ۳۸.. وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا- ۲/ ۲۱۲.. فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ- ۶/ ۱۰. فيراد الحكم و القول و الانتقاد ممّا يتعلّق بهم و في نوع من حالاتهم و أعمالهم خلاف ما كانوا عليه، و بالقهر و التحميل. و هذا المعنى أعمّ من الهزء و الانتقاد و التعييب و التذليل و القهر و التكليف، و المراد مطلق الحكم و القول فيهم بأيّ جهة و بايّ منظور، بل لو كان بدون نظر، كما أنّ بعض أفراد الناس من عادتهم القول و التكلّم لغوا…
. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ …،. وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ* …،. وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ …،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ …،. أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ …،. وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ …،. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ …،. فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ.يراد الحكم و التقدير في شيء مع قهر تكوينا. و من آثار هذا المعنى: الطاعة و المحكوميّة الصرفة تحت الإرادة و الأمر.
و لا يخفى أنّ هذا التسخير و التسخّر: من آيات النظم في الخلقة، و من دلائل كمال القدرة و العلم و الحكمة في العالم.
. وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ- ۱۶/ ۱۲. و أيضا إنّ هذا التسخّر في مجموعة العالم الكبير، من الأرض و الجبال و الريح و ما في الأرض و السماء و النجوم و الشمس و القمر: من آيات توحيد إرادة اللّه، و توحيد سلطانه و نفوذه، و توحيد حكمه و تقديره-. وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ
[۶] . و صيغة التفعيل تدلّ على المبالغة و يلاحظ فيها جهة تعلّق الفعل الى المفعول به، أي يكون النظر فيها الى جهة الوقوع لا الصدور.
و أمّا صيغة المجرّد من المادّة: فهي تدلّ على مطلق الحكم قولا أو عملا بالقهر ظاهريّ أو معنويّ. فيقال: سَخِرَ يَسْخَرُ سَخْراً و سُخْراً و سُخْرِيّاً، و سخر منه يسخر منه و اسْتَسْخَرَ فهو سَاخِرٌ و مُسْتَسْخِرٌ.
و الاستعمال بكلمة- من: يدلّ على أنّ الحكم و القول في حال أو صفة أو خصوصيّة أو عمل من المتعلّق، لا في مطلق مفهومه.
فظهر أنّ حقيقة المادّة غير مطلق القهر أو التكليف أو التذليل أو الهزء أو غيرها، و لا بدّ من ملاحظة القيود.
[۷] . «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً» من آيات الله و معجزة مثل انشقاق القمر و غيرها «يَسْتَسْخِرُونَ» أي يستهزءون و يقولون هذا عمل السحر و سخر و استسخر بمعنى واحد و قيل معناه يستدعي بعضهم بعضا إلى إظهار السخرية و قيل معناه يعتقدونه سخرية كما تقول استقبحه أي اعتقده قبيحا و استحسنه أي اعتقده حسنا
[۸] . وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ- ۳۷/ ۱۴.أي يطلبون من أنفسهم أن يقولوا في تلك الآية ما يوافق تمايلهم و يضعّفوها. فكأنّ من شأنه و من أهم وظائفه أن يسخر ممّا يرى من آيات اللّه تعالى، و هو يعترف في الآخرة بقوله:. وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.
[۹] . و السُّخْرِی: هو الذی یقهر فَیتَسَخَّرُ بإرادته، قال: «لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا» (الزخرف/۳۲)، …و قوله تعالی: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا» (المؤمنون/۱۱۰)، و سِخْرِیا، فقد حمل علی الوجهین علی التّسخیر، و علی السّخریة قوله تعالی: «وَ قالُوا ما لَنا لا نَری رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ؛ أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیا» (ص/۶۲- ۶۳). و یدلّ علی الوجه الثانی قوله بعد: «وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ» (المؤمنون/۱۱۰).
[۱۰] . وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا- ۴۳/ ۳۲.أي منسوبا الى السخر، بأن يكون موردا و متعلّقا به، فيحكم فيه و يستعمل و يتّخذه أجيرا و عاملا على تقدير و مقاولة. و لا يبعد أن يكون السخريّ منسوبا الى السخرة على فعلة بمعنى ما يسخر به، و يحذف التاء في النسبة.
. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي- ۲۳/ ۱۱۰. أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ- ۳۸/ ۶۳. و الكلمة منسوبة الى السخرة على فعلة و هو يدلّ على نوع من السخر، و ذلك في مورد التحقير و الاستهزاء. فظهر أنّ الكلمتين ليستا من صيغ المصادر، بل من الصيغ المنسوبة.
[۱۱] . (الفرق) بین الاستهزاء و السخریة: أن الانسان یستهزأ به من غیر أن یسبق منه فعل یستهزأ به من أجله، و السخر یدل علی فعل یسبق من المسخور منه و العبارة من اللفظین تدل عن صحة ما قلناه و ذلك أنك تقول استهزأت به فتعدی الفعل منك بالباء و الباء للالصاق كأنك ألصقت به استهزاءا من غیر أن یدل علی شیء وقع الاستهزاء من أجله و تقول سخرت منه فیقتضی ذلك من وقع السخر من أجله كما تقول تعجبت منه فیدل ذلك علی فعل وقع التعجب من أجله و یجوز أن یقال أصل سخرت منه التسخیر و هو تذلیل الشیء و جعلك ایاه منقادا فكأنك اذا سخرت منه جعلته كالمنقاد لك و دخلت من للتبعیض لأنك لم تسخره كما تسخر الدابة و غیرها و انما خدعته عن بعض عقله، و بنی الفعل منه علی فعلت لأنه بمعنی عنیت، و هو أیضا كالمطاوعة و المصدر السخریة كأنها منسوبة الی السخرة مثل العبودیة و اللصوصیة و أما قوله تعالی (لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا) فانما هو بعث الشیء المسخر و لو وضع موضع المصدر جاز، و الهزء یجری مجری العبث و لهذا جاز هزأت مثل عبثت فلا یقتضی معنی التسخیر فالفرق بینهما بین.
[۱۲] . و قوم مرادف رجال، كما قال تعالى: «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ»، و لذلك قابله هنا بقوله: وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ، و في قول زهير: «و ما أدري و سوف إخال أدري / أقوم آل حصن أم نساء» و قال الزمخشري: و هو في الأصل جمع قائم، كصوم و زور في جمع صائم و زائر. انتهى و ليس فعل من أبنية الجموع إلا على مذهب أبي الحسن في قوله: إن ركبا جمع راكب. و قال أيضا الزمخشري: و أما قولهم في قوم فرعون و قوم عاد: هم الذكور و الإناث، فليس لفظ القوم بمتعاط للفريقين، و لكن قصد ذكر الذكور و ترك ذكر الإناث، لأنهن توابع لرجالهن. انتهى. و غيره يجعله من باب التغليب و النهي.
[۱۳] . باب في مطاعن المخالفين في القرآن: قالوا إن في القرآن تفاوتا كقوله لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ «۶» ففي هذا تكرير بغير فائدة فيه لأن قوله قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ يغني عن قوله نِساءٌ مِنْ نِساءٍ فالنساء يدخلن في قوم يقال هؤلاء قوم فلان للرجال و للنساء من عشيرته. الجواب أن قوم لا يقع في حقيقة اللغة إلا على الرجال و لا يقال للنساء التي ليس فيهن رجل هؤلاء قوم فلان و إنما سمي الرجال قوما لأنهم هم القائمون بالأمور عند الشدائد الواحد قائم كتاجر و تجرة و مسافر و سفرة و نائم و نومة و زائر و زورة و يدل عليه قول زهير «و ما أدري و سوف أخال أدري / أ قوم آل حصن أم نساء؟»
[۱۴] . اللام و المیم و الزاء كلمةٌ واحدة، و هی اللَّمْز، و هو العَیب. یقال لَمَزَ یلمِزُ لَمْزاً. قال اللَّه تعالی: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَة،ای عَیاب.
[۱۵] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/۵۸)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ» (التوبة/۷۹).
[۱۶] . الدفع فی البدن بشدة و حدة.
[۱۷] . (الفرق) بین قولك عابه و بین قولك لمزه: ان اللمز هو أن یعیب الرجل بشیء یتهمه فیه و لهذا قال تعالی (وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ)ای یعیبك و یتهمك أنك تضعها فی غیر موضعها، و لا یصح اللمز فیما لا تصح فیه التهمة، و العیب یكون بالكلام و غیره یقال عاب الرجل بهذا القول و عاب الاناء بالكسر له و لا یكون اللمز إلا قولا.
[۱۸] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۴۷۷ https://yekaye.ir/al-qalam-68-11/ بحث شد.
[۱۹] . و اللمز بالقول و الإشارة و نحوه مما يفهمه آخر، و الهمز لا يكون إلا باللسان.
[۲۰] . اللَّمْزُ: الاغتیاب و تتبّع المعاب. یقال: لَمَزَهُ یلْمِزُهُ و یلْمُزُهُ. قال تعالی: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ» (التوبة/۵۸)، «الَّذِینَ یلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ» (التوبة/۷۹).
[۲۱] . اللَّمْزُ، كالغمز [فی الوجه] تَلْمِزُهُ بفیك بكلام خفی، و قوله [تعالی]: وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ»، أی: یحرك شفتیه بالطلب. و رجل لُمَزَةٌ: یعیبك فی وجهك لا من خلفك، و هو من اللَّمْزِ. و رجل هُمَزَةٌ: یعیبك من خلفك.
[۲۲] . أنّ الأصل الواحد في المادّة [الغمز] هو اشارة الى شيء بجفن أو حاجب أو عين في مقام التعييب و التضعيف … و الفرق بينها و بين اللمز و الهمز و الرمز و الطنز:
أنّ اللَّمْزَ كالغمز في المواجهة و لو بكلام خفىّ.
و الهَمْزَ: كاللمز في غير المواجهة، بل بالغيب.
و الطَّنْزَ: كلمة باستهزاء اشارة.
و الرَّمْزَ: اشارة بالشفتين أو غيرهما مطلقا.
[۲۳] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقرب من الغمز، كما مرّ في الغمز: فانّ الغمز هو اشارة الى شيء بجفن أو حاجب أو عين في مقام التعييب و التضعيف. و اللمز كالغمز في المواجهة، كما أنّ الهمز هو تعييب في غير المواجهة بل بالغيب. و أمّا تفسير المادّة بالعيب و النميمة و الدفع: فتقريبيّ.
[۲۴] . (الفرق) بین الهمز و اللمز: قال المبرد الهمز هو أن یهمز الانسان بقول قبیح من حیث لا یسمع أو یحثه و یوسده علی أمر قبیحای یغریه به، و اللمز أجهر من الهمز، و فی القرآن (هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ) و لم یقل لمزات، لأن مكایدة الشیطان خفیة، قال الشیخ رحمه الله: المشهور عند الناس ان اللمز العیب سرا، و الهمز العیب بكسر العین و قال قتادة (یلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ) یطعن علیك و هو دال علی صحة القول الأول.
[۲۵] . و رجل لَمَّازٌ و لُمَزَةٌ: كثیر اللّمز، قال تعالی: «وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» (الهمزة/۱).
[۲۶] . النَّبْزُ: مصدر النَّبَزِ، و هو اسم كاللقب، و التَّنْبِیزُ: التسمیة. و الأسماء علی وجهین: أسماءُ نَبْزٍ كزید و عمرو. و أسماءُ عَامٍّ مثل فرس و دار و رجل و نحو ذلك.
[۲۷] . النَّبَزُ بالتحریك: اللقَب، و الجمع الأَنْبازُ. و النَّبْزُ بالتسكین: المصدر. تقول: نَبزَهُ ینْبِزُهُ نَبْزاً،ای لقَّبه. و فلان ینَبِّزُ بالصِبْیان،ای یلقّبهم، شدِّد للكثرة. و تَنَابَزُوا بالألقاب،ای لقَّبَ بعضُهم بعضاً.
[۲۸] . النَّبْزُ: التَّلْقِیب. قال اللّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (الحجرات/۱۱).
[۲۹] . و النبز القذف باللقب یقال نبزته أنبزه
[۳۰] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الدعوة السيّئة، و سبق في اللقب: إنّه اسم يدلّ على مدح أو ذمّ. فالنبز مصدرا ليس بمعنى التلقيب، و التعبير به مسامحة في تفسير المعنى.
[۳۱] . المعنی المحوری: عُرُوّ خشنٍ ظاهراَ الشیء (ناشينا عنه) … منه النبز … نبزه: لقّبه بلفب خشن شدید علیه یلصق به.
[۳۲] . و الأصل في قوله تعالى: وَ لا تَنابَزُوا لا تتنابزوا أسقطت إحدى التاءين، كما أسقط في الاستفهام إحدى الهمزتين فقال: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ [البقرة: ۶] و الحذف هاهنا أولى لأن تاء الخطاب و تاء الفاعل حرفان من جنس واحد في كلمة و همزة الاستفهام كلمة برأسها و همزة أنذرتهم أخرى و احتمال حرفين في كلمتين أسهل من احتماله في كلمة، و لهذا وجب الإدغام في قولنا: مد، و لم يجب في قولنا امدد، و [في] قولنا: مر، [دون] قوله: أمر ربنا.
[۳۳] . اللَّقَبُ: نبز اسم غیر ما سمی به، و قول الله- عز و جل-: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ»،ای لا تدعوا الرجل إلا بأحب الأسماء إلیه.
[۳۴] . اللام و القاف و الباء كلمةٌ واحدة. اللَّقَب: النَّبَزُ، واحدٌ. و لقَّبْته تلقیباً قال اللَّه تعالی: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ.
[۳۵] . اللَّقَبُ: اسم یسمی به الإنسان سوی اسمه الأول، و یراعی فیه المعنی بخلاف الأعلام، و لمراعاة المعنی فیه قال الشاعر: «و قلما أبصرت عیناك ذا لَقَبٍ / إلّا و معناه إن فتشت فی لَقَبِهِ» و اللَّقَبُ ضربان: ضرب علی سبیل التشریف كَأَلْقَابِ السّلاطین، و ضرب علی سبیل النّبز، و إیاه قصد بقوله: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» (الحجرات/۱۱).
[۳۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو اللفظ الّذى يسمّى به شخص لمدح أو ذمّ، فالنظر في اللقب الى هذه الجهة، بخلاف الاسم، فانّه لتعيين المسمّى فقط. وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ- ۴۹/ ۱۱ النبز مصدرا بمعنى الدعوة بلقب سوء. و النبز: هو اللَّقَبُ السيّئ. و اللقب مطلق لمدح أو ذمّ. فانّ التعييب و التنقيص للمؤمنين يوجب اختلافا بين أهل الايمان، و يوجد تفرقة بين الإخوة المؤمنين، و اختلالا في وحدتهم و جمعيّتهم، و إهانة و تقبيحا لعباد اللَّه.و هذا من أحسن الضوابط الأخلاقيّة الاجتماعيّة و الفرديّة.
[۳۷] . [الفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب]: فالفرق بین الاسم و التسمیة و الاسم و اللقب أن الاسم فیما قال ابن السراج ما دل علی معنی مفرد شخصا كان أو غیر شخص. و فیما قال أبو الحسن علی بن عیسی رحمه الله كلمة تدل علی معنی دلالة الاشارة و اشتقاقه من السمو و ذلك أنه كالعلم ینصب لیدل علی صاحبه. و قال أبو العلاء المازنی رحمه الله الاسم قول دال علی المسمی غیر مقتض لزمان من حیث هو اسم. و الفعل ما اقتضی زمانا أو تقدیره من حیث هو فعل. قال و الاسم اسمان اسم محض و هو قول دال دلالة الاشارة و اسم صفة و هو قول دال دلالة الافادة. و قال علی بن عیسی التسمیة تعلیق الاسم بالمعنی علی جهة الابتداء. و قال أبو العلاء اللقب ما غلب علی المسمی من اسم علم بعد اسمه الاول فقولنا زید لیس بلقب لانه أصل فلا لقب الا علم و قد یكون علم لیس بلقب. و قال النحویون: الاسم الاول هو الاسم المستحق بالصورة مثل رجل و ظبی و حائط و حمار. و زید هو اسم ثان. و اللقب ما غلب علی المسمی من اسم ثالث. و أما النبز فان المبرد قال هو اللقب الثابت قال و المنابزة الاشاعة باللقب یقال لبنی فلان نبز یعرفون به اذا كان لهم لقب ذائع شائع و منه قوله تعالی (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ) و كان هذا من أمر الجاهلیة فنهی الله تعالی عنه. و قیل النبز ذكر اللقب یقال نبز و نزب كما یقال جذب و جبذ و قالوا فی تفسیر الآیة هو أن یقول للمسلم یا یهودی أو یا نصرانی فینسبه الی ما تاب منه.
[۳۸] . این ماده قبلا به صورت خیلی مختصر در جلسه۱۴۹ http://yekaye.ir/al-anam-006-042/ اشاره شد و اکنون تفصیلا بحث میشود.
[۳۹] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.
[۴۰] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»
[۴۱] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الشدّة فيما لا يلائم، و هذا المعنى يختلف باختلاف الصيغ و الموارد.
[۴۲] . بئس: المعنی المحوری هو حدّةٌ أو جففٌ یخالط الجوف أو الحوزة؛ کالفقر الشدید الذی عبر عنه بالعُدم و کالجوع بلذعه الجوف.
[۴۳] . (الفرق) بین الضراء و البأساء: أن البأساء ضراء معها خوف و أصلها البأس و هو الخوف یقال لا بأس علیك ای لا خوف علیك و سمیت الحرب بأسا لما فیها من الخوف و البائس الرجل اذا لحقه بأس و اذا لحقه بؤس أیضا و قال تعالی (فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا یفْعَلُونَ) ای لا یلحقك بؤس و یجوز أن یكون من البأس ای لا یلحقك خوف بما فعلوا و جاء البأس بمعنی الاثم فی قولهم لا بأس بكذا ای لا إثم فیه و یقال أیضا لا بأس فیه ای هو جائز شائع.
[۴۴] . (الفرق) بین الخوف و البأس و البؤس: أن البأس یجری علی العدة من السلاح و غیرها و نحوه قوله تعالی (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ) و یستعمل فی موضع الخوف مجازا فیقال لا بأس علیك و لا بأس فی هذا الفعلای لا كراهة فیه.
[۴۵] . الْبَأْسُ: الحرب. و رجل بَئِسٌ، قد بَؤُسَ بَآسَةً، أی: شجاع. و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر.
[۴۶] . الْبُؤْسُ و الْبَأْسُ و الْبَأْسَاءُ: الشدة و المكروه، إلا أنّ البؤس فی الفقر و الحرب أكثر، و البأس و البأساء فی النكایة، نحو: «وَ اللهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِیلًا» (النساء/۸۴)، «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ» (الأنعام/۴۲)، «وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ» (البقرة/۱۷۷)، و قال تعالی: «بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ» (الحشر/۱۴)، و قد بَؤُسَ یبْؤُسُ،
[۴۷] . الباء و الهمزة و السین أصلٌ واحد، الشِّدّةُ و [ما] ضارَعَها. فالبَأْس الشدّة فی الحَرْب. و رجلٌ ذُو بَأْسٍ و بَئِیسٌای شجاع. و قد بأس بأساً. فإِنْ نَعَتَّه بالبُؤْس قلت بَؤُسَ. و البُؤْس: الشّدَّة فی العَیش. و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»
[۴۸] . فالبأس باعتبار حركة الفتحة يدلّ على تحقّق الانتساب المحض، و هذا المعنى يناسب الظهور و الاختيار كالحرب و العذاب. و البؤس باعتبار حركة الضمّة الظاهرة بالانتقاض: يدلّ على الثبوت في الذات و اللزوم، كما في الحاجة الشديدة و الفقر الشديد و الابتلاء. و من هذا يعلم أنّ اللزوم و الثبوت في بُؤْسٌ أَشَدُّ من صيغة بِئْسَ، فان ضمّ العين أنسب و أقرب الى أفعال الطبائع و الأوصاف النفسانيّة، كما في شرف و حسن و شجع و كبر و قبح. كما أنّ الثبوت في صيغة البئيس و البأساء بمقتضى وزنهما [فعيل، فعلاء] أشدّ من البأس.
[۴۹] . مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- ۲/ ۲۱۴.البؤس الثابت من داخله، من الشدايد في العيش و الابتلاءات النفسانيّة. و الضرّاء الحادثة من الخارج.
[۵۰] . و الْبَأْسَاءُ: اسم للحرب، و المشقة، و الضرر. و الْبَائِسُ: الرجل النازل به بلیة، أو عدم یرحم لما به، قد بَؤُسَ یبْؤُسُ بُؤساً و بُؤسَی،
[۵۱] . وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ- ۲۲/ ۲۸.من عرض له البؤس و نزل به الضرّ.
[۵۲] . و المبتئس المفتعل من الكَراهة و الحُزْن. قال: «ما یقْسِم اللَّه أقْبَلْ غیر مُبْتئِسٍ /مِنْه و أقْعُدْ كریماً ناعِمَ البالِ»
[۵۳] . و «بِعَذابٍ بَئِیسٍ» (الأعراف/۱۶۵)، فعیل من البأس أو من البؤس، «فَلا تَبْتَئِسْ» (هود/۳۶)، أی: لا تلزم البؤس و لا تحزن، وفِی الْخَبَرِ أَنَّهُ عَلَیهِ السَّلَامُ: «كَانَ یكْرَهُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ وَ التَّبَؤُّسَ».أی: الضراعة للفقر، أو أن یجعل نفسه ذلیلا، و یتكلف ذلك جمیعا.
[۵۴] . إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ- ۱۲/ ۶۹.الابتئاس أخذ البؤس و كسبه، من الافتعال، أى التحزّن و التكرّه و تكدّر العيش.
[۵۵] . و من هذا بئس (ضد نِعمَ) فهی تدل علی الشقاء و الفراغ من الخیر کما أن نعم ضد ذلک.
[۵۶] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا.
[۵۷] . و «بِئْسَ» كلمة تستعمل فی جمیع المذام، كما أنّ نِعْمَ تستعمل فی جمیع الممادح، و یرفعان ما فیه الألف و اللام، أو مضافا إلی ما فیه الألف و اللام، نحو: بئس الرجل زید، و بئس غلام الرجل زید. و ینصبان النكرة نحو: بئس رجلا، «و لَبِئْسَ ما كانُوا یفْعَلُونَ» (المائدة/۷۹)، أی: شیئا یفعلونه، قال تعالی: «وَ بِئْسَ الْقَرارُ» (إبراهیم/۲۹)، «و فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَكَبِّرِینَ» (النحل/۲۹)، «بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا» (الكهف/۵۰)، «لَبِئْسَ ما كانُوا یصْنَعُونَ» (المائدة/۶۳].
[۵۸] . و منه اشتقاق بِئْسَ، و هو نقیض صلح، یجری مجری نعم فی المصادر، إلا أنهم إذا صرفوه قالوا بئسوا و نعموا، و إذا جعلوه نعتا قالوا: نعیم و بَئِیسٌ، كما یقرأ [قوله تعالی]:« بِعَذابٍ بَئِیسٍ» علی فعیل، و لغة لسفلی مضر: نعیم و بِئِیسٌ یكسرون الفاء فی فعیل إذا كان الحرف الثانی منه من حروف الحلق الستة، و بلغتهم كسر الضئین و رئیس و دهین، و أما من كسر كثیر، و أشباه ذلك من غیر حروف الحلق فإنهم ناس من أهل الیمن، و أهل الشحر، یكسرون كل فعیل و هو قبیح إلا فی الحروف الستة، و فیها أیضا یكسرون صدر كل فعل یجیء علی بناء عمل، نحو قولك: شِهِد و سِعِد، و یقرءون: «وَ ما شِهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» و الْمَبْأَسَةُ: اسم للفقر. و هی التی عنی عدی بن زید حین قال:فی غیر مَبْأَسَةٍ.
[۵۹] . و أصل: بئس: بَئِسَ، و هو من البؤس.
[۶۰] . بِعَذابٍ بَئِيسٍ.عذاب من شأنه البؤس الثابت له.
[۶۱] . الِاسْمُ هاهنا بمعنى الذكر، من قولهم: طار اسمه في الناس بالكرم أو باللؤم، كما يقال: طار ثناؤه وصيته. و حقيقته: ما سما من ذكره و ارتفع بين الناس. ألا ترى إلى قولهم: أشاد بذكره، كأنه قيل: بئس الذكر المرتفع للمؤمنين بسبب ارتكاب هذه الجرائر أن يذكروا بالفسق.
[۶۲] . و قوله: «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ»
و المراد بالاسم في «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ» الذكر كما يقال: شاع اسم فلان بالسخاء و الجود، و على هذا فالمعنى: بئس الذكر ذكر الناس- بعد إيمانهم- بالفسوق فإن الحري بالمؤمن بما هو مؤمن أن يذكر بالخير و لا يطعن فيه بما يسوؤه نحو يا من أبوه كان كذا و يا من أمه كانت كذا.
و يمكن أن يكون المراد بالاسم السمة و العلامة و المعنى: بئست السمة أن يوسم الإنسان بعد الإيمان بالفسوق بأن يذكر بسمة السوء كان يقال لمن اقترف معصية ثم تاب: يا صاحب المعصية الفلانية،
[۶۳] . بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ رفع بالابتداء و التقدير الفسوق بعد أن امنتم بئس الاسم.
[۶۴] . (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ) بئس فعل ماض جامد لإنشاء الذم و الاسم فاعله و الفسوق هو المخصوص بالذم و هو مبتدأ خبره الجملة قبله و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف و بعد الإيمان الظرف متعلق بمحذوف حال
[۶۵] . {بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ}: فعل ماض جامد مبني على الفتح لانشاء الذم. الاسم: فاعل مرفوع بالضمة. الفسوق: المخصوص بالذم مبتدأ مرفوع بالضمة. وجملة {بِئْسَ الاِسْمُ»} في محل رفع خبر مقدم للمبتدإ «الفسوق»
[۶۶] . (الفسوق) خبر لمبتدأ محذوف وجوبا تقديره هو- و هو المخصوص بالذمّ «۱»-، (بعد) ظرف منصوب متعلّق ب (الفسوق)، و جملة: «بئس الاسم …» لا محلّ لها اعتراضيّة. و جملة: « (هو) الفسوق …» في محلّ نصب حال من الاسم.
(۱) أو مبتدأ مؤخّر خبره جملة الذمّ المتقدّمة … و أجاز المحلّي أن يكون بدلا من الاسم، و المخصوص بالذمّ محذوف.
[۶۷] . و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف
[۶۸] . او تكون «الفسوق» خبر مبتدأ محذوف وجوبا تقديره هو.
[۶۹] . أجاز المحلّي أن يكون بدلا من الاسم، و المخصوص بالذمّ محذوف.
[۷۰] . «بَعْدَ الْإِيمانِ» مفعول فيه-ظرف زمان-منصوب على الظرفية وهو مضاف ومتعلق ببئس او بحال محذوفة
[۷۱] . (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ) بئس فعل ماض جامد لإنشاء الذم و الاسم فاعله و الفسوق هو المخصوص بالذم و هو مبتدأ خبره الجملة قبله و لك أن تعربه خبرا لمبتدأ محذوف و بعد الإيمان الظرف متعلق بمحذوف حال
بازدیدها: ۱۵
۱۹ رجب۱۴۴۰
پروردگارا ! قطعاً ما دعوتگری را شنیدیم که به ایمان فرامیخواند که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ پس ایمان آوردیم؛ پس گناهانمان را بر ما ببخش و بدیهایمان را از ما بزدای و ما را در زمره نیکان دریاب!
بازدیدها: ۱۸۰۴
۹ ربیعالاول ۱۴۴۰
همانا کسانی که کفر را با ایمان خریدند هرگز هیچ زیانی به خداوند نخواهند رساند؛ و آنان را عذابی دردناک است.
بازدیدها: ۳۴